نام مهندس سیحون را برای اولینبار از پدرم، حاجمحمدحسن فراستی، شنیدم. او که یک معمار تجربی است و بهتازگی قدم به ٩٠سالگی گذاشته، هنر و فن معماری را در محضر پدرش در روستایی از توابع شهر خمین یاد گرفته بود. پدربزرگ و جدش هم معمار بودند. او پس از مهاجرت به تهران در ایام جنگ جهانیاول بهمرور بر ابعاد کارش افزود و تبدیل به پیمانکار آرشیتکتهای نامآور تهران شد. در آن زمان اجرای طرحهای مهندس سیحون برای بسیاری از معماران تجربی و پیمانکاران سنتی اعتبار بزرگی بههمراه میآورد، ولی وی هیچگاه موفق به اجرای طرحهای مهندس سیحون نشد.
او که نقشهکشی را هم بهطور تجربی و با ایستادن بالای سر آرشیتکتها یاد گرفته بود، شبها تا پاسی از شب برای ساختمانهایی که میساخت، نقشه میکشید و سپس آنها را برای تأیید و بهمنظور گرفتن جواز ساختمان به یک آرشیتکت میداد. در موقع تعطیلات تابستانی مدرسه گاهی از او میخواستم که من را با خود ببرد تا ببینم کارهای ساختمانیاش چگونه انجام میشود. دوست داشتم طرز ساختن یک بنا را ببینم. اجرای طرحهای بزرگی همچون ساختمان ستاد ارتش در اول خیابان معلم و تعمیر کامل کاخ نخستوزیری در زمان نخستوزیری هویدا را بهخوبی به یاد دارم. در دبیرستان بودم که من را به کاخ نخستوزیری برد و تمام اتاقهای کار و عکسهای تمامی نخستوزیران ایران از زمان مشروطه به بعد را به من نشان داد. در حین سرکشی از بنایی به بنای دیگر، از او در مورد ساختمانسازی میپرسیدم و پدرم بارها به من میگفت: "برو درس بخوان تا مثل مهندس سیحون شوی."
درس خواندم، آرشیتکت هم شدم، ولی "مهندس سیحون" نشدم. برای من مهندس سیحون یک اسطوره بود و سالها طول کشید تا موفق به دیدارش شوم. در سال ۷۰ خورشیدی مصاحبهای از مهندس سیحون را با یکی از رسانهها شنیدم که مجری برنامه گفت وی ساکن پاریس است. سال بعد که به فرانسه رفتم، بهدنبال او گشتم. مدتی بعد فردی که مهندس را میشناخت، اطلاع داد او ساکن ونکوور کانادا شده ولی قرار است بهزودی به فرانسه بیاید.
پاییز سال ۷۲ بود و من ساکن شهری بهنام امیان در یکونیم ساعتی شمال پاریس شده بودم. روزی تلفن زنگ زد و مهندس سیحون خودش را معرفی کرد و گفت با من چهکار داشتید؟ گفتم دلم میخواهد شما را ببینم. نشانی منزلش را داد و باهم قرار گذاشتیم و به دیدن او رفتم.
آپارتمان او در طبقات فوقانی یک برج مسکونی مشرف به رودخانه سن قرار داشت. اول فکر میکرد من یکی از دانشجویان سابقش هستم، ولی به او توضیح دادم که پدرم از او با تحسین یاد میکرد و من تحصیلاتم را در آمریکا انجام دادم و از طریق کتاب با کارهایش آشنا هستم. خوشحال شد که نسل بعد از دانشجویانش به کارهای او علاقهمند هستند.
وقتی فهمید در کدام شهر ساکن هستم، گفت در آنجا یک کلیسای قدیمی هست که بیش از ۸۰۰ سال قدمت دارد و سالهاست آن را ندیده و مایل است با یکی از دوستانش برای دیدن آن بیاید. با اشتیاق از ایشان دعوت کردم. در یکی از روزهای سرد آغاز زمستان ۷۲ به آن شهر آمد و پس از صرف چای و گرمشدن، با هم به دیدن آن کلیسا رفتیم. با عشق و علاقه به زوایای مختلف نگاه و دانستههایش را از اشکال، مجسمهها، سازه بنا و نقاشیها بیان میکرد؛ گویی که به معشوقش رسیده.
موقع برگشت از مجاورت بنای یک برج ساعت تاریخی که بهصورت بنایی در وسط میدان اصلی شهر قرار داشت، عبور کردیم و مجددا آن را با دقت نگاه کرد. بنای این زنگ چندصدسال قدمت داشت.
خانه من در نزدیکی همان برج ساعت بود و از یکی از پنجرهها میشد تمامی برج ساعت و گوشهای از کلیسا را دید. میزی خواست و خودش آن را در موقعیتی که میتوانست بهترین دید را داشته باشد قرار داد. کیف ابزار، مرکب و قلمهای نقاشی همراهش بود. کاغذ بزرگی را بیرون آورد و شروع به کشیدن آن منظره کرد. همه حاضران در خانه به سکوت فرورفتند و بالای سر مهندس سیحون جمع شده و با اشتیاق به حرکت قلم روی کاغذ و خلق یک اثر هنری نگاه میکردیم.
موقع صرف ناهار از او پرسیدم آیا امکان دارد که در مورد هنر معماری و تجربیاتش با او گفتوگو کنم که با روی باز پذیرفت. فکر میکردم اگر من سعادت شاگردی او را نداشتم، ولی صدها سؤال از او دارم و باید از این گنجینه علم و دایرهالمعارف سیار نهایت استفاده را بکنم تا خیرش به همه برسد. از آن پس یکبار دیگر پایم به کتابخانه باز شد و در ضمن مرور کتب تاریخ معماری، به تنظیم سؤالات در زمینههای هنر، معماری، تاریخ، فناوری ساختمانسازی و ... پرداختم.
از آن پس هرگاه مهندس سیحون به فرانسه میآمد با ضبط صوت به پاریس رفته و سؤالاتم را مطرح کرده و پاسخهای او را ضبط میکردم. چندسالی طول کشید که شروع به انتشار تدریجی آن مصاحبهها در نشریات مختلف کردم. باورم این بود که یک هنرمند ملی متعلق به همه ملت است و نباید دیدگاهها و نظریات او تنها بین عدهای محدود بماند و روزنامههای کثیرالانتشار بهترین وسیله برقراری ارتباط یک هنرمند ملی با مردم هستند.
سالها گذشت و در پی دغدغههای زندگی و جابهجایی از کشوری به کشور دیگر، ارتباطم با مهندس سیحون قطع شد، ولی دیگران بارها با او مصاحبه کرده و از او برای سخنرانی و معرفی هنر و معماری ایران دعوت کردند. صدا و تصویر او از رادیوها و تلویزیونهای مختلف به نسل جوان آرشیتکتهای ایرانی میرسید. نام مهندس سیحون برای دانشجویان سابقش تداعیگر استادی سختگیر و عاشق تاریخ و هنر معماری ایران بود و بهایندلیل بود که بسیاری در اشتیاق دیدنش چندسال پیش به دوبی رفتند تا پس از قریب به ۳۰ سال او را ببینند.
مجددا نشانی او را در لسآنجلس بهدست آوردم و زنگ زدم. بلافاصله شناخت. درخواست ملاقات کردم و در خانه دخترش، مریم، به دیدنش رفتم. با قامتی بلند که کمی خمیده شده، به استقبال من آمد. سالها بود که وی را ندیده بودم. صدایش طنین سابق را نداشت ولی کلمات را با دقت انتخاب کرده و بیان میکرد. نسخهای از اولین بخش مصاحبه که در روزنامه شرق به تاریخ ۱۰ اردیبهشت۱۳۹۱، چاپ شده بود را در اختیارش قرار دادم: "معماری زبان گویای یک جامعه است."
او با گویاترین کلام به برخی از سؤالات تئوریک حول نقش و مسئولیت یک آرشیتکت و جنبههای گوناگون تأثیرپذیری معماری از جامعه و جامعه از آثار معماریاش پاسخ داده بود. بهدلیل سالها دوری از وطن با فضای کنونی مطبوعات آشنایی کافی نداشت. مقداری در مورد نشریات اصلاحطلب برایش توضیح دادم و اینکه استقبال وسیعی از متن مصاحبه بهعمل آمده است. چند عکس با همان شماره روزنامه شرق از او گرفتم.
در کنار متن مصاحبه، نقدی از یک فرد غیرآرشیتکت در مورد دستاوردهای منفی آرشیتکتهای معاصر ایران چاپ شده بود که خاطر مهندس سیحون را مکدر کرد. در گفتوگویی، محورهای پاسخ آن مطلب را بررسی کردیم و از من خواست متن اولیه را تهیه کنم و او با تغییراتی اندک، آن متن را نهایی کرد. این مطلب با عنوان "نسلی برجسته با شهرتی جهانی" در شماره ۱۶ خرداد ۱۳۹۱ روزنامه شرق منتشر شد.
همان اوقات فرصت را مغتنم شمرده و از او خواستم طی گفتوگویی به گشتوگذار در تهران بپردازیم و از کارهای خودش، خاطرات و مخاطرات اجرای طرحهای مدرن معماری، ساختمانهای اداری و دیگر بناهای مشهور پایتخت سخن بگوید. برای فردی که ۳۲ سال از شهر و کشوری که عاشقانه برایش طراحی میکرد، دور مانده بود، مشکل بود تمامی جزئیات را به یاد بیاورد، بنابراین با فراهمآوردن عکسهایی از تعدادی بناها، به تجدید خاطرات او کمک کردم. در حین گفتوگو، گاه با خاطرات خود پرواز کرده و به گذشتهها میرفت، گویی فراموش میکرد که کسی در مقابلش نشسته و با اشتیاق به سخنانش گوش میدهد. متن مصاحبه در ماهنامه تجربه به تاریخ خردادماه ۱۳۹۱ منتشر و طبق معمول در تعدادی از سایتهای معماری بازنشر شد.
بخشهای بعدی مصاحبههای قبلی بالاجبار به دیگر نشریات محول شد. روزنامه ابتکار مورخ ۱۱دیماه ۱۳۹۱ بخش دیگری از مصاحبهها را با عنوان "اعراب میخواهند هنر و معماری ایران را بنام خود کنند"، منتشر کرد. موقعی که مطلب چاپشده را میخواند عکسی با روزنامه ابتکار از وی گرفتم.
در همان دوران به اتفاق دوستی او را برای صرف ناهار به یک رستوران ایرانی در لسآنجلس دعوت کردیم. در حین صرف ناهار از او پرسیدم: در ایران صحبت از نخبهکشی میشود و اینکه مردم و جامعه قدر نخبگان خود را نمیدانند و همواره در طول تاریخ بر ضدنخبگان خود عمل کردهاند. آیا شما بهعنوان شاخصترین چهره معماری مدرن ایران و بهعبارتی نخبه این حرفه، مورد بیمهری مردم قرار گرفتید یا برعکس احساس میکنید جامعه و مردم قدر شما را دانسته و میدانند؟
مهندس سیحون با اطمینانخاطر پاسخ داد که بهجز برخی رسانهها، جامعه و مردم نهایت قدردانی را از او بهعمل آورده و ارزش او را بهخوبی دانستهاند. از اینهمه مهر و محبتی که نسبت به او میشد سپاسگزار و شادمان بود.
در همان دیدار پرسیدم: سؤالی که خیلیها از من میپرسند این است که مهندس سیحون چه موقعی به ایران خواهد آمد؟
با نگاهی تأسفآمیز گفت: "بعد از انقلاب همه آثار هنریام، یادگارهای شخصیام و عکسهای خانوادگیام از بین رفت، خانه و دفتر کارم مصادره و فروخته شد. من با ساختن این همه بنا در تهران، سرپناهی برای خودم ندارم."
سال قبل طی نامهای پیشنهاد تأسیس "بنیاد معماری سیحون" را به او دادم با این هدف که خط فکری و نگرش ویژه او به هنر و معماری ایران بهوسیله نهادی که خود او ایجاد کند در آینده نیز تداوم داشته باشد. متأسفانه وی در مدت کوتاه از باقیمانده عمر خود موفق به تأسیس چنین بنیادی نشد ولی در وصیتنامهاش خواست که فرزندان این امر را محقق کرده و تمام آثار او را جمعآوری کرده و در آینده به موزهای در ایران بسپارند.
مهندس هوشنگ سیحون مدتی پس از پیروزی انقلاب ۵۷ از ایران خارج شد و مابقی عمر خود را در آرزوی وصل به عشق خود (ایران) سپری کرد. در طول ۳۴ سال اقامت در اروپا، آمریکا و کانادا صدها جلسه سخنرانی برگزار کرد و همواره از معماری و هنر ایران برای ایرانیان و غیرایرانیان سخن گفت. بسیاری او را بهعنوان نماد معماری مدرن و فرهنگ کهن ایران شناخته و از او قدردانی کردند.
پدر معماری مدرن ایران روز پنجم خرداد ۱۳۹۳ در ۹۳ سالگی در شهر ونکوور کانادا درگذشت. وصیت کرده بود که اگر امکان دفن پیکر او در خاک ایران فراهم نشد حداقل در جایی به خاک سپرده شود که بیشترین تعداد شاگردان سابق و علاقهمندان وی حضور داشته باشند و لسآنجلس چنین جایی بود. بخشهای بعدی مصاحبه با مهندس سیحون پس از درگذشت وی بهترتیب در روزنامه شرق مورخ ۲۳ تیرماه ۱۳۹۳ با عنوان "معماری از دل جامعه میجوشد" و روزنامه "جهان صنعت" مورخ ۳۰ مرداد ۱۳۹۳ با عنوان "زندگی پدر معماری مدرن ایران در آثارش جریان دارد" منتشر شد.
طبق معمول؛ این مطالب از طرف مشتاقان وی در سایتهای مختلف داخل و خارج کشور بازنشر شد. نکته قابلتوجه در مورد روزنامهها این بود که همه عکس مهندس را در صفحه اول چاپ کردند و حق این ایرانی عاشق ایران را به بهترین نحو ادا کردند. تابوت مهندس سیحون که در پرچم سهرنگ ایران و پرچم درفش کاویانی پیچیده شده بود در ۱۷ خرداد ۱۳۹۳ در گورستان "فورست لاون" لسآنجلس به خاک سپرده شد. بنا به وصیت وی، مقداری از خاک ایران نیز بر روی تابوت او ریخته شد تا اینکه در آینده پیکر او به خاک ایران منتقل شود.