غالبا میشل فوکو را یک چپ وفادار و واجد روحیه ای رادیکال می دانند، اما دانیل زامورا در دو کتابش میشل فوکو و نئولیبرالیسم و نقدی بر میشل فوکو خلاف این ادعا را مطرح می کند. او در گفت و گو با جاکوبین مگ که برگردان ان را می توانید اینجا مشاهده فرمایید با تفکیک میشل فوکو به میشل فوکوی متقدم و متاخر یاداور می شود میشل فوکوی متاخر دلبستگی عمیقی به نئولیبرالیسم داشته است.
او جایگاه میشل فوکو و تعامل او با ساخت قدرت درونی شده در نهاد دانشگاه را یاداور می شود:" روابطِ قدرتِ درونِ حوزهی دانشگاهی، از پایانِ دههی ۱۹۷۰ به این سو دستخوشِ تغییراتِ قابل ملاحظهای شده است: پس از افولِ مارکسیسم بود که فوکو جایگاهی مرکزین یافت. در واقع، او موضعِ راحتی ارائه کرد که اجازه میداد مقدارِ مشخصی از خرابکاری بیآنکه از قوانینِ دانشگاهی منحرف گردد، مرسوم شود."
دانیل زامورا همچنین اذعان می کند میشل فوکو قطعا روی موضوعاتی دست گذاشت و روشنگری کرد که غالبِ روشنفکرانِ زمانهی او آن موضوعات را کاملا نادیده میگرفته و یا حتی به حاشیه میراندند. آثارِ وی، خواه دربارهی روانپزشکی و زندان باشد خواه دربارهی سکسوآلیته، حوزهی روشنفکریِ گستردهای را پدید آورد. البته که او بخشی از زمانهی خویش بود، بخشی از زمینهی گستردهی اجتماعیِ خویش بود.
از نکات دیگری که او بر ان تاکید می گذارد نقش میشل فوکوست بر تدقیق جدیدی از کنش نقد، او یاداور می شود: میشل فوکو به ما آموخت که همیشه چیزهایی را به پرسش بگیریم که به نظر میرسند "ورای" ظن و شکِ زمانهی خویش هستند. هنوز هم مباحثهی معروفِ او با چامسکی را یاد داریم که اعلام کرد:"رسالتِ سیاسیِ واقعی از نگاهِ او همانا نقدِ نهادهایی است که ظاهرا بیطرف و مستقل هستند و باید چنان به آن نهادها حمله کرد که خشونتِ سیاسیِ پنهانشدهی درونِ آنها را افشا ساخت."
اما شاید جنجالی ترین بحث دانیل زامورا تاکید بر این گزاره است که میشل فوکو مجذوبِ لیبرالیسمِ اقتصادی بوده: "وی در این نحله، امکانِ شکلی از حکومتگری را میدید که نسبت به حکومتگریِ چپِ سوسیالیست و کمونیستی ـ که فوکو آن را کاملا منسوخ میدانست، کمتر هنجارین و اقتدارگرایانه بود."
میشل فوکو به گمان دانیل زامورا مشخصا در نئولیبرالیسم شکلی از سیاست را میدید که نسبت به سیاستِ پساجنگِ دولتِ رفاه، کمتر "بوروکراتیک" و "انضباطگرا" بود. به نظر میرسید که وی نئولیبرالیسم را سیاستی میداند که قالبهای انسانشناختیِ خود را بر فرد تحمیل نمیکند و به فردْ خودگردانیِ بیشتری در برابرِ دولت میدهد.
میشل فوکو برای نقد کردن چپ، از دیدگاهِ نئولیبرال استفاده میکند، فوکو یکی از نخستین کسانی بود که متونِ نئولیبرال را واقعا جدی گرفت و سرسختانه به مطالعهی آنها پرداخت، چرا که او تماما درگیر عملیات مبارزه با نابرابری بوده. پس، فوکو نهتنها امنیتِ اجتماعی را به چالش کشید، که شیفتهی طرحِ مالیاتِ منفی بر درآمد Negative Income Tax or NIT مطرح شده توسط میلتن فریدمن نیز بوده است، از دیدِ فوکو، کارشیوههای یاریِ اجتماعی و بیمهی اجتماعی ـ که فوکو آن را با زندان و سربازخانه و مدرسه در یک پیاله میگذارد ـ قطعا نهادهایی هستند "برای اعمالِ قدرت در جوامعِ مدرن"، او حتی دولتِ رفاه را رویای "زیستْ قدرت" می داند.
در تایید ادعای میشل فوکو، دانیل زامورا به گزاره ای از بئاتریس پرسیادو نیز متمسک می گردد :"ما نباید به خاطر پایانگرفتنِ دولتِ رفاه گریه و زاری کنیم، زیرا دولتِ رفاه یک بیمارستانِ روانی، ادارهی معلولین، زندان، و مدرسهی پدرسالارْ استعمارگرای دگرجنسگرا هنجار است”. با این تعبیر می توان نتیجه گرفت نئولیبرالیسم فراتر از دگرگونساختنِ اقتصادِ ما، تخیلِ اجتماعیِ ما دربارهی چپِ "آزادیخواه" را از نو تدوین کرده است.
میشل فوکو به سبب مبارزه با نابرابری یک تعارض حالا کاملا عیان شده جامعه معاصر را نیز نشان می دهد؛ بزرگترین ثروتمندهای جهان ـ مثل بیل گیتس یا جورج سوروس ـ درگیرِ جنگ علیه فقر هستند و در همان حال نیز ـ بدون هیچ تناقضِ ظاهریای ـ از خصوصیسازیِ بخشهای خدماتِ عمومی و نابودیِ همهی مکانیسمهای بازتوزیعِ ثروت حمایت میکنند. پی ایند این روحیه مبارزه با فقر اجازه میدهد که بدونِ شکلگرفتنِ جنگی علیه نابرابری و مکانیسمهای ساختاریِ مولدِ نابرابری، مسائلِ اجتماعی در برنامههای سیاسی وارد شوند.
نسخه کامل این گفت و گو را می توانید اینجا مطالعه فرمایید، نسخه اصلی گفت و گو هم اینجا قابل دریافت است.
این نوشته را نیز می توانید در نقد این گفت و گو مطالعه فرمایید.