فروید تمایز مشخص میان عقل و دیوانگی را با پلی که از طریق نوروساینس خود میان این دو قطب زد کمرنگ و کم اثر کرد. با این همه فروید علی رغم مخالفت قاطعانه با اندیشه آسایشگاه روانی، با تسلیم کردن روان پریشیدگان به طلسم طبیبان روح، همچنان به ایین خودکامگی پایبند بود. کتاب تاریخ جنون بی شک حوزه مُجازی را در قلمرو تحقیق بازمی گشاید: و ان تفحص در پیش فرض های فرهنگی است که شیوه های مختلف برخورد با دیوانگی، یعنی این بخش مبهم از رفتار انسانی، را از زیر به هم می پیوندد. میشل سِر در بررسی گرم و مهر امیزی که از این کتاب به عمل می اورد . . . کتاب را همچون کتاب زایش تراژدی نیچه کتابی می داند که به ارزش های فرهنگ دوران کلاسیک می پردازد: عنصر دیونیزوسی (خوشْ باشی) که زیر نظر نظم آپولونی سرکوب شده است. او سرانجام با شیفتگی ای تغزلی نوشته خود را به پایان می برد:"سرانجام درمی یابیم که چه شب هایی روزها را در میان گرفته اند." بی شک استقبال گرمی که جنبش ضد روانپزشکی از فوکو به عمل اورد پاسخ مستقیمی به این رگه افراطی از کتاب بود. نقد نویسان امریکایی به سرعت متوجه قرابتی شدند که در حال و هوا میان این کتاب با اثار نورمن براون وجود دارد. از پشت کتاب تاریخ دیوانگی نسل کاملی از دفاعیه نگاری از بیماری روانی پدید امد که همگی در خشت و قالب محکم ضد فرهنگ ریخته شده اند. که معروف ترین ان ها کتاب اودیپ ستیزی: سرمایه داری و اسکیزوفرنی (1972) نوشته ژیل دلوز و فلیکس گاتاری است.