اگر بخواهیم شرح مختصری از [پروژه] انتقادی بودن criticality در معماری ارائه
دهیم بی شک به دو نام که با این پروژه گره خورده اند برمی خوریم؛ پیتر آیزنمن و ک.
مایکل هیز. هر دوی این ها طی دو دهه اخیر وضعیتی را توسعه داده اند که به لحاظ
فکری بر کانسپت های مقاومت resistance و نفی negation متمرکز بوده است.
برای پیتر آیزنمن این وضعیت برامد تلاش های تاریخنگار و منتقد
ایتالیایی؛ مانفردو تافوری است، البته ذهن آیزنمن درگیر دیگر چهره های برجسته
جریان های فکری معاصر همچون ژاک دریدا، جیانی واتیمو و دیگران نیز هست. برای مایکل
هیز، تافوری به همان اندازه که برای آیزنمن مهم است، چهره معروفی است، اما ذهن او درگیر متفکران
دیگری همچون فردریک جیسمون، گئورگ لوکاس و تئودور آدورنو نیز بوده است.
برای مایکل هیز، به تبعیت از تافوری، برترین مثالی که کانسپت نفی را
در قالب مدرنیسم متاخر می دمد، میس ون دروهه است. مایکل هیز، مانند استادش، میس ون
دروهه ی متاخر را تجسد امتناع از شرایط جامعه مصرفی معاصر می خواند و این بارزه را
در تمامی سطوح فرم های مصنوعش مشاهده می کند، مایکل هیز نیز همچون تافوری ساختمان
سیگرام را به عنوان نمونه ای مهم بررسی می کند.
پیتر آیزنمن، به زعم خود و بر قوام کنش حرفه ای اش به عنوان طراح و
متفکر، اموزه های تافوری را با دیگر اموزه های برامده از هنر مینمالیستی ـ انگونه
که به طور مثال توسط نظریه پردازانی همچون روزالیند کراس تدقیق، تبیین و تحلیل شده
اند ـ همْ گره می کند. از منظر آیزنمن اما انچه تولید می شود، چیزی بیش از مجموعه
ای از فرم های مصنوعی نیست که تجسمی از مقاومت [برابر] یا امتناع [از وضع موجود]
می باشند، انچه برای او اهمیت دارد، روش طراحی به مثابه فرایندی است که این
محصولات [انتقادیِ مقاوم و نفی کننده] ماحصل ان اند.
با وجود
تمام این تفاوت های ظریف، پیتر آیزنمن و مایکل هیز، طی دو دهه اخیر، زوجی را تشکیل
داده اند که تمام قد به دفاع از مقاومت [منفی] در قالب نظریه معماری و معماری
معاصر برخاسته اند.