زمانی که لوکوربوزیه بنایی را با یک ماشین قیاس می کند،
همانندی را در جایی می بیند که هیچکس پیش از این ندیده است. زمانی که آلوار آلتو
طراحی گلدان های ارگانیکش را با چشم اندازهای فنلاند مقایسه می کند یا زمانی که
طرحش برای یک تئاتر در المان را با ریشه های درخت مقایسه می کند همان منشی را در
پیش می گیرد که لوکوربوزیه انتخاب کرده است.
زمانی که هارینگ با ارجاع به انگاره های انسانْ گونی که در
ذهنش شکل گرفته اند دست به طراحی می زند، او نیز دقیقا همان کاری را می کند که
لوکوربوزیه و آلتو انجام داده اند ـ یافتن همگونی در جایی که کسی پیش از این ندیده
بوده است.
انچه در بلندای قرن بیستم، ارام ارام خود را تثبیت کرد، این نکته بود که همانندی و
همسانی در طراحی، نقش بسیار مهمتری نسبت به تبعیت ساده از نیازهای کارکردی یا حل
صرف مشکلات فنی ایفا می کند. تمام طراحی های کانستراکتیویست ها، برای مثال، به
مثابه ارجاعاتی به جهان پویای ماشین ها، کارخانه ها و قطعات صنعتی ای در نظر می
ایند که طرح ها بدان ها شبیه اند. مجموعه طرح های مِلـْـنیکوف برای باشگاه کارگران
مُسکو شباهت غیر قابل کتمانی به پیستون ها، لوله ها، چرخ دنده ها و یاتاقان ها دارد. با این مقدمه می توان گفت، کشف علمی شامل دیدن همگونی ها درست درجایی است که هر کس
دیگری فقط واقعیت های صرف را می بیند. به طور مثال، بدن انسان را در نظر بیاورید،
یک جراح ان را همچون سیستمی از استخوان ها، عضلات، ارگان ها و سیستم گردش خون درک
می کند، یک مربی فوتبال توان عملکردی بدن را ملاک قرار می دهد، یک عاشق فهم رمانتیکی
از بدن را مد نظر می اورد، یک تاجر قدرت کار بدن را محاسبه می کنند و یک ژنرال
نظامی قدرت مبارزه بدن را تخمین می زند.