دیکانستراکشن راهکاری است برای تحلیل انتقادی که ژاک دریدا،
فیلسوف فرانسوی ان را در گفت و گو با تاریخ فلسفه غرب پدید اورده است. نوعا مفسران
برای تعریف کردن دیکانستراکشن به زحمت افتاده اند، زیرا نمی توان ان را به یک روش
فروکاست و یا به عنوان یک نطریه با پاره ای اهداف مشخص تعریف کرد. این نکته را
دریدا در "نامه ای به دوست ژاپنی" این گونه بیان می
کند:"دیکانستراکشن روش نیست و نمی توان ان را به یک روش تبدیل کرد."
با این
وجود، در لا به لای اثار دریدا نکات کلیدی و جزییاتی وجود دارد که می توان از انجا
راهکارهای انتقادی دیکانستراکشن را ردیابی کرد. یکی از اولین نمونه های
دیکانستراکشن را می توان در مقاله تفاوط (1967) دریدا یافت. به دنبال اثار زبان
شناس سوئیسی، فردیناند دو سسور(1875-1913)، دریدا در این مقاله استدلال می کند که
فرایند ساخت معنا یا دلالت گری بر حسب تفاوت نشانه ها با یکدیگر انجام می پذیرد. چیزها
بر حسب انچه که نیستند تعریف می شوند. به این ترتیب، مثلا حضور بر اساس تفاوت اش
با عدم حضور تعریف می شود. متمدن بر حسب تفاوتش با وحشی معنا می یابد و غرب بر
اساس تفاوتش با شرق.
اما دریدا یک قدم از استدلال سسور فراتر می رود و بر این نکته تاکید می کند که
معنا همواره و بی نهایت در طول یک محور زمانیْ مکانی در حال به تعویق افتادن است،
به طوریکه در هیچ نظام دلالتگری هرگز به یک نقطه ی نهایی معنا و دانایی دست پیدا
نخواهیم کرد. این ادعای دریدا که معنا از ریشه بی ثبات است در خود عنوان مقاله نیز
دیده می شود، زیرا فعل فرانسوی deferer هم به
معنی به تعویق انداختن است و هم به معنی تفاوت داشتن. کلمه دیگری که به جای تفاوط
به کار می رود کلمه پیوست یا مکمل است. از دیدگاه دریدا نشانه های زبان شناختی و
نیز غیرزبان شناختی هرگز با چیزهایی که بر ان ها دلالت می کنند به طور کامل برابر
نیستند، در واقع، از همان ابتدا نشانه ها ناقص اند و به همین دلیل نیاز به کلماتی
اضافی و الحاقی برای کامل شدن دارند.
به این ترتیب، نیاز به ضمیمه داشتن برای جبران فقدان هویت درونی و ذاتی این واقعیت
را برملا می سازد که نشانه های زبانشناختی یا غیرزبانشناختی در اصل ناقص اند و
فاقد هویت یا حضور ذاتی می باشند. اینگونه است که تفکر دریدا سلطه و مرکزیت سوژه
شناسای انسان محور غرب را از ریشه متزلزل می سازد. تفکری که جمله رنه
دکارت:"می اندیشم، پس هستم" نماینده ان است. هم چنین دریدا تاکید می کند
که واپس زنی، طرد و حذف مفاهیم ناممکن مانند تفاط و ضمیمه از تاریخ فلسفه غرب نیز
در واقع همان شرطی است که بر اساس ان ساختن معنی و حقیقت فلسفی ممکن می شود، یک
مثال روشن در این مورد در بحث دریدا غیر ممکن بودن بازنمایی تجربه خاص مرگ با
استفاده از کلمات مثبت زبان و تعقل فلسفی است.
به بیان دریدا، تجربه منفرد و منحصر به فرد مرگ و مردن بن بستی منطقی aporia یا مخمصه ای دو طرفه است که نمی توان ان را در اصطلاحات منطقی
فلسفه غرب بیان کرد. اما در عین حال، همین تجربه منحصر به فرد مرگ است که مرزهای
بودن، وجود و خوداگاهی را تعریف می کند. در خقیقت، مرگ دقیقا ان چیزی است که در
اصطلاحات فلسفی غربی در مورد بودن و حضور خود مورد مداقه و تفکر قرار نمی گیرد. به
بیان دیگر، می توان مرگ را یک بن بست منطقی بنیادی یا سازنده به شمار اورد، زیرا
مرگ است که زمینه ای غیرقابل بازنمایی فراهم می اورد تا بر اساس ان بودن، وجود و
حضور ذاتی تعریف شده و بدین وسیله برساخته شوند.
متون دیگری از کتاب گایاتری چاکراوارتی اسپیواک در این صفحه قابل دسترسی است.