این اثر از
پیتر زومتور را میتوان به حسرت نگریست
از بیرن مکعبی بتنی و از درون همچون مخروطی با قالب هایی چوبی که پس از اتمام بنا، زومتور چوب های آن را آتش زده تا بوی سوختگی و نم همواره جزئی از فضای اثر باشد
او تحت تاثیر پدیدارشناسان علاقمند به ادراک حسی به جای خرد پوزیتیویستی است
او میخواهد در زمانه سیطره استتیک بر معماری، استتیک را با اتمسفر جایگزین کند تا معماری دیگری را پیش روی ما بگذارد.
اما آثار او برای ما میتواند یک میانجی برای پرسش کردن و اندیشیدن باشد.
ما ساکنان کشوری که لااقل از قرن ششم هجری تمام ابعاد اندیشیدنش به خویشتن از عقل فلسفی به شعر و عرفان تصعید شده است و توانسته بیرون از سیطره عقل ابزاری عالم را برای خودش روایت کند. پس ما مجازیم با حسرت به کلیسای برادر کلاوس زومتور بنگریم... نه به این دلیل که نگارنده اعتقاد داشته باشد ما جبرا و تنها به همین سیاق می بایست معماری میکردیم، بلکه
به این معنا که اگر بنا بود در همین دهه های اخیر، ما هم سهمی از پیشبرد مرزهای معماری در دنیا داشته باشیم، شاید خیلی دشوار و دور از دسترس بود که آن سهم، کتابخانه سیاتل
کولهاس و یا کلمبوس
آیزنمن باشد، زیرا ما با این آثار تاریخ متصلی نداریم و دهه ها بیرون از منطق تطور آنها قرار داشته ایم. اما آن سهم به راحتی می توانست همین نمازخانه برادر کلاوس باشد... زیرا اگر آن را در کنار میراث خود بگذاریم حلقه مفقوده و ناممکنی برای اتصال آنها وجود ندارد. این اثر بیرون از تطور تاریخی آن تایپی از معماری است که امروز در جهان غالب است و شاید به همین علت بسیاری من جمله آیزنمن آن را معاصر و مناسب زمانه نمی دانند.این اثر میتواند در یک جهان موازی کاری از یک آرشیتکت ایرانی باشد.
اما به جای آن ما امروز خیل عظیمی از شیفتگان معماری زومتور داریم
چون ظاهرا این معماری به ذائقه ما خوش می آید.
همان ذائقه ای که گویا فقط برای مصرف فعال می شود. یعنی وقتی به کر می آید که چیزی تولید شده باشد و در مقام قضاوت و متعاقبا مصرف قرار بگیرد.
حتما تولید امر نو آسان نیست...
آسان نیست که در خلال ارائه قرائتی غیر عقل محور از عالم، فرایند ساخت معماری را درون مدیوم تاریخی آن تکان بدهی و پس از پایان مراحل ساخت، با به آتش کشیدن بنا ساخت تازه ای از آن را آشکار کنی...اما زومتور علاوه بر آن بینش فکری این نبوغ معمارانه را هم دارد.
او به میانجی افکار پدیدارشناسانه اش توانست نه یک اثر یا سبک، بلکه آئینی برای معماری کردن تولید کند.
اما پرسش کلیدی که به زعم نگارنده پرداختن به آن میتواند افقی برای فهم گذشته و ترسیم آینده ایجاد نماید این است که بپرسیم، چرا زمانی که نسل طلایی معماری نوین ایران، همچون نادر اردلان و دیگران، مبنای عارفانه و صوفیستی معماری ایران را بازخوانی کردند، تلاس هایشان به تولید چنین آثاری نیانجامید. آثاری که میتوانست محلی و جهانی باشد...