مانفردو تافوری و کنت فرمپتون اعتماد رابرت ونتوری و دنیس
اسکات براون به حلیه صفتی و دغل بودن جهان واقعی را در بهترین حالت بی تاثیر و در
بدترین حالت نوستالژیک و حتی بدبینانه تفسیر می کنند. تافوری در تلاش های ونتوری
چیزی نمی بیند جز یک تک گویی ناامیدکننده:"اگر لویی کان توانست مکتبی از
اساطیر بدون مذهب بیافریند که می توان از ان ها دفاع کرد، ونتوری عملا مکتبی از
امر افسون زدایی شده افرید که حتی ارزش انکه بتوان بدان تاخت را نیز ندارد. هر دوی این معماران بخشی از یک ایدئولوژی مشابه اند، ایدئولوژی ای که معطوف به
درْخویشْ نگری یا بازگشت به سوی خود است."
تافوری با اشاره به طرح پیشنهادی یادمان بنجامین فرانکلین از رابرت
ونتوری و دنیس اسکات براون، تاکید می کند:"در این پروژه میل به مفاهمه دیگر وجود ندارد، معمار در
نظام ساختارشکنی شده ی نشانه های گذرا حل شده است، در این پروژه به جای انکه با
امکان مفاهمه مواجه باشیم با سیلی از اطلاعات مواجه ایم، ایده معماری به مثابه
زبان جای خودش را به تلاش برای تقلیل معماری به یک رسانه جمعی داده است، رسانه ای
بدون هیچ بازمانده ایدئولوژیکی، یادمان فرانکلین تلاش مضطربانه برای بازساخت نظام
شهری را به نفع پذیرش افسون زدایی شده واقعیت کنار گذاشته است، بارزه ای که ما را
تا مرزهای بدبینی افراطی پیش می راند."
تافوری بر این باور است که طنز خیره سرانه ونتوری فضا را
صرفا در قالب روابط پیچیده ی برامده از افراط در جوانب مفهومی ساختارها درک و
نتیجتا معماری را در دستگاه هاضمه کنترل مقتدرانه سرمایه داری دفن می کند. برای
تافوری، ونتوری یک پدیده امریکایی منحصر به فرد نیست، بلکه بیشتر به یکی از چهره
های شناخته شده انچه جریان و گرایش "بین المللی طنز و کنایه" می خواندش
شبیه است، جریانی که در کنار امثال آرکی گرام و هنس هولین، در سراسر جهان غربی
پراکنده شده بودند، جریانی که از فقدان تعهد سرخوشانه پسا 1968 یی برای خودشان اسم
و رسمی دست و پا کردند ـ ویژگی ای که در هیچکدام از قهرمانان معماری مدرن دیده
نشد.