عرصه دیگر سامان دهی عقلانی برامده از مدرنیسم، شهر بود. مهاجرت انبوه از مزارع و دهکده های زندگی روستایی به مراکز تولید صنعتی که همچون قارچ از زمین می روییدند نیز تغییرات اجتماعی بزرگی به باور آورد. اگرچه تعریف دقیق واژه ی شهری مسائله ی قابل بحثی بوده است، اما مسلم است که تجربه مدرن، در مقابل گذشته ی بسیار روستایی، سخت شهری است. به طور مثال از نظر گئورگ زیمل کلانشهر علاوه بر انکه مرکز اقتصاد پولی است، تاثیر مشخصی بر زندگی ذهنی دارد. انگونه که او می گفت:"پیچیدگی و گسترش زندگی کلان شهری، وقت شناسی، محاسبه پذیری و دقت را بر زندگی تحمیل می کند."زیمل و دیگران از بسیاری جهات شهر را بوته آزمایشی می دانستند که در آن مدرنیته می تواند شکل گیرد و اصلاح پذیرد. اینجا در مقیاس کوچک می توان اهمیت تخصصی شدن کار، کالایی شدن و عقلانی شدن را به چشم دید. به نظر او، وجه مشخصه روزافزون شهرنشینان بی اعتنایی از سر سیری و برخوردهای درون گرایانه ی آنان است. آنان چه بسا ظاهر شهرنشینانه داشته باشند و خود را حاملان تمدن بدانند، اما از روابطی که ممکن است بیش از حد صمیمانه باشند، دوری می جویند. هویت را دیگر نمی توان در جماعت محلی یافت. جامعه بیگانگان پدید امده و در شهر شکوفا شده بود. تاکید مشابهی در آثار فردیناند تونیس، هموطن زیمل نیز وجود دارد، کسی که احساس می کرد وجه مشخصه زندگی مدرن بیشتر روابط صوری و قراردادی است تا روابط جماعتی و اشتراکی. اگرچه این امر در مناطق روستایی نیز صادق بود، اما در مورد مناطق شهری بر ان تاکید می شد. مکتب جامعه شناسان شهری شیکاگو این مضمون را به شیوه های نیرومندی که مهر خود را بر بسیاری از تحلیل های اجتماعی قرن بیستم کوبیدند، پی گرفت. به نظر این جامعه شناسان، مدرنیته در شهرهای در حال تحول دنیای نو، به ویژه خود شیکاگو، پا می گیرد. آنان تاکید می کردند که شهرنشینی هیچ چیزی از یک زندگی نو و متمایز کم ندارد. در این دیدگاه، شهر به وسیله ی پردازش امواج مهاجران، جا دادن آنان در مناطق خود و طبقه بندی آن ها در کارخانه ها و ادارات به نظام صنعتی پیشرو تبدیل می شود. در عین حال شهر خصلت دو سویه ی خود را نیز حفظ می کند. در همین حال در دنیای کهن، لوکوربوزیه در خیابان های پاریس مشغول کنار امدن با مدرنیته بود. اگرچه او در اندیشه های آغازین خود درباره شهرنشینی حسرت دوران پیش از پیدایش اتومبیل را می خورد، بعدها این دیدگاه را به سود گرامیداشت مدرنیته کنار گذاشت. این معمارِ شهر، که امیل دورکیم را به یاد می اورد، ظرفیت های شکل تازه ای از شهر را برای تجدید حیات درک می کرد. مردم جدید به نوع تازه ای از خیابان نیاز داشتند، نوعی که می توانست "ماشین تولید ترافیک" باشد. شهر می توانست از منظر راننده ی اتومبیل مفهومی دوباره پیدا کند. هیچ عابر پیاده یا کافه کنار خیابانی نمی توانست مانع جریان ترافیک شود. شهر برای اتومبیل ها ساخته می شد. حذف خیابان، جرم و شورش را نیز حذف می کرد.