الگوهای
جدید
همان زمان در انگلیس؛ ویلیام موریس،
نسخه ای مرغوبتر از بهشت را ساخت. قهرمان ویکتوریایی ریشو، یکی از فانتزی های بزرگ
یوتوپیایی را با نام "اخبار ناکجاآباد" نوشت، که کتابی سرشار از جذابیت، لطافت طبع و ایده های خوب است. موریس همچنین شرکت موریس و همکاران را تاسیس کرد که اهداف
تامس مور مانندی، برای احیاء نگرش های قرون وسطایی، به ویژه صنایع دستی و ارائه
کار لذت بخش برای مردم را در نظر داشت.
خودِ موریس
به طرز شگفت انگیزی پرانرژی بود و شغل های همزمانی را به عنوان یک شاعر،
هنرمند، رمان نویس، انتشاراتی، رساله نویس، نقاش، طراح، حروفچین، تاجر، پیشروی
سوسیالیستی و عوام برانگیز (او برای گردآوری نیرو در راستای یک تجمع ضد جنگ به
زندان انداخته شد)، دنبال و مدیریت می کرد. او از سستی خوشش نمی آمد و اعلام
کرد: "اگر مردی نتواند در حالی که پرده ای نقش دار می بافد؛ شعر حماسی
بُسراید، بهتر است خاموش شود، او هرگز هیچ کار خوبی انجام نخواهد داد."
موریس از
جانب بریتانیا به شدت دوست داشته می شد. مورخ بزرگ مارکسیستی ادوارد پالمر تامپسون، بیوگرافی طولانی و ستایش
آمیزی از او نوشت که بر اصول سوسیالیستی موریس تأکید می کرد. با این حال، برخلاف
پولمنِ پرمدعا، موریس هرگز با ایجاد یک کمون یا روستا، چشم اندازهای ایدئولوژیک
خود را بر شخص دیگری تحمیل نکرد. او رمانتیکی بود که انقلابی شد. همانطور که
خود او می نویسد:
رویابینِ رویاها، از زمان من متولد شد،
چرا باید
تلاش کنم تا مسیر کج را سرراست کنم؟
اخبار
ناکجاآباد، به سال 1890 منتشر شد. این زیر عنوانِ "داستان عاشقانه
یوتوپیا" است، به خواننده نشانه روشنی می دهد نه به آن معنا که به مثابه
طرحی برای یک اجتماع ایده آل تفسیر شود. در واقع، موریس از همه مردم خواسته
بود تا به شیوه ای که او حیات ناب می نامیدش؛ زندگی کنند؛ اوقات فراغتی
برای خواندن، گوش دادن به موسیقی، فکر کردن و شاعرانگی داشته باشند.
یوتوپیای
موریس از ناکجاآباد بیرون نیامده بود: در آن زمان، چیزی از اشتیاقِ قرون وسطایی
وجود داشت. جان راسکین،
یکی دیگر از قرون وسطی گرایان و طرفداران سیستم انجمنی، طرح هایی را برای
جوامع روستایی ایده آل معرفی کرد، در حالی که جنبش هنر و صنایع دستی ِ مورد اشاره در آن نیز، از قرون
وسطی الهام گرفته شده بود.
موریس به
هژمونیِ فایده گرایی فاجعه بار آن دوران، حمله می کرد. در یوتوپیای موریس،
گفت و گو میان بزرگان دنیای جدید و مرد جوانی که خود را حامل می یافت، برقرار شده است و
زمین های سرسبزی که سیرک پیکادلی
را می پوشاند. زنان چهل ساله، بیست ساله به نظر می آیند و لباس های ساده ای که می
پوشند بسان بسیاری از زنان زمان ما نیست. کودکان به سمت طبیعت می روند: زمانی که
قهرمان ما متوجه می شود کمپ های کودکان وحشی که در جنگل های کنزینگتون
زندگی می کنند، آنجا قرار دارد و راهنما به او می گوید که "برای کودکان بهتر است کمتر در
خانه باشند"؛ بطور کلی، اجتماع قرن چهارهم را به او
یادآوری می کند.
در عین
حال؛ پارلمان ها، اکنون به مثابه "محل نگهداری کود" هستند. –یک شوخی
ویکتوریایی. (اشاره به عدم کارایی پارلمان)
در
واقع یوتوپیای موریس، به طرز شگفت انگیزی، عناصر سرزمین کوکایگین را دارد.
مانند یوتوپیای مور نیست، مانند فرقه پاک دینان درطبیعت. در یوتوپیای موریس، ساکنان
سرگرمی های زیادی دارند: برای نمونه، راوی با رضایت خاطر می گوید که شام با یک
بطری بسیار خوب از شراب بوردویی سرو می شود.
بلافاصله
پس از موریس، اچ.جی.ولز
آمد که چندین رمان یوتوپیایی و دیستوپیایی نوشت. آن نوشته ها به طور کلی با محوریت
تکنولوژی در طبیعت بودند: فیلم در خواب فرو رفتهء
وودی آلن با سبزیجات غول پیکر، ماشین های جنسی و پیشخدمت های روباتیک، بر اساس
هجونامه ای از رمان بیدارانِ
در خواب فرو رفتهء ولز به سال 1899، است.
شاید شگفت
انگیزترین بازتاب از یوتوپیای مور، در چهره های برجسته ای چون لئو تولستوی و
مهاتما گاندی یافت شود. این یک واقعیت کمتر شناخته شده می باشد که ناسیونالیست
هندی با رمان نویس روسیِ اشرافی، هماهنگ شده است. تولستوی به مثابه یک آنارشیست و
یک مسیحی، معتقد بود که دولت در برابر بسیاری از اتفاقات بد مسئول است: مالیات،
جنگ و بی مسئولیتی عمومی. تولستوی به جای آن، مقاومت منفی و غیر خشونت آمیز
را پیشنهاد داد. کمونهای مبتنی بر نسخه تولستوی از مسیحیت در بریتانیا بوجود آمدند. عناصر آشنایی
در آنها وجود داشت: بازگشت به صنایع دستی و کشاورزی کوچک مقیاس، عدم پذیرش بخشی از
چیزهای بی مصرف دنیای مدرن، غذا خوری عمومی و هزینه های اشتراکی. دو کمون از
این نمونه ها هنوز هم در انگلستان حضور دارند. یکی از آنها کلیسای برادری استپلتون است که بر اساس نوشته
اخیر نیویورکر؛ دارای چهار مرد، یک گربه ناشنوا، چند مرغ و یک گاو عظیم الجثه است.
دیگری مستعمره راه سفید در
کاستولدز است که به سال 1898 شکل گرفت که بیشتر دهکده محسوب می شد تا کمون. مجموعه
ای از 68 خانه که توسط نشست های ماهانه مجمع عمومی اداره می شوند.
یک فیلسوف
جوان هندی به سال 1909 آغاز به ایجاد ارتباط با تولستوی کرد. او خود را
"پیرو فروتن" بشمار آورد. این دو درباره فانون خانه هندی، صلح طلبی،
مقاومت منفی، آزادی از رنج، و دیگر مسائل یوتوپیایی صحبت می کردند. به سال 1910،
مرد جوان -گاندی- یک مستعمره تعاونی در آفریقای جنوبی را با نام "مزرعه تولستوی" تاسیس کرد. این تفکر اتوپیاییِ گاندی که از تولستوی الهام گرفته شده بود، اعتقاد وی مبتنی بر مقاومت منفی و مبارزاتش برای خودمختاری هند را شکل داد.
چشم
اندازهای تاریک
با این
حال، یکی از جوامع یوتوپیایی مورد علاقه من در قرن بیستم، از تصرف آنارشیستی
بارسلونا در جنگ داخلی اسپانیا پدید آمده است. در آنجا، از سال 1936 تا آغاز حکومت
فرانکو به سال 1939، قدرت و رتبه به حالت تعلیق درآمد، افراد یکدیگر را
"رفیق" می نامیدند و یک سیستم آنارشیستی حکومت می کرد. این شرایط
توسط جورج اورول که برای آنارشیست ها مبارزه کرد در رمان درود بر کاتالونیا، بیرون از دایره احساسات
گرایی توصیف شده است.
در همین
حال، یوتوپیاها همچنان از تصورات رمان نویسها بیرون می آمدند. به سال 1915،
نویسنده آمریکایی، شارلوت پرکینز گیلمن،
اتوپیای فمینیستی خود را با نام زنستان منتشر کرد. در این جامعه ایده آل، هیچ
مردی وجود ندارد و زنان بیش از هر چیز، برای آموزش ارزش قائلند. آنها آموخته اند
که از طریق بکرزایی تولیدمثل کنند؛ هیچ مردی مورد نیاز نیست. مسئولیت کودکان با
همه است، هرچند در دو سال اول زندگی، کودک نزدیکِ مادر واقعی خود می باشد. هیچ جنگ
یا مالکیت خصوصی وجود ندارد.
در همان
زمان، رمان نویسان دیگر برآن شدند که از دیستوپیا بنویسند تا یوتوپیا، چراکه سرگرم
کننده تر خواهد بود؛ از این رو داستان علمی تخیلی پدید آمد. ادوارد مورگان فوستر با
رمان درخشان خود با نام "ماشین می ایستد"، به
این ژانر مُد شده اضافه شد. دراین فانتزی ترسناک؛ مردم، تنها، در سلول های
زیرزمینی زندگی می کنند و به وسیله ی صفحه نمایش به یکدیگر متصلند... صدای آشنایی؟
ماشین به مثابه منبع تمام دانش ها و آزادی پرستش می شود: "ماشین ما را تغذیه
می کند و لباس های ما را می پوشاند و منزل می دهد؛ از طریق آن ما با یکدیگر صحبت
می کنیم، از طریق آن ما یکدیگر را می بینیم، هستی خود را در آن داریم. ماشین دوست
ایده ها و دشمن خرافات است: ماشین قادر مطلق، ابدی ست؛ ماشین متبرک است."
این ژانر
در نهایت منجر به خلق دو داستان از معروف ترین تجربه های یوتوپیایی قرن بیستم شد
که هر دوی آنها در حوزه ادبیات بودند. اولدوس هاکسلی یک بار گفت "دنیای قشنگ نو" را که در 1931 منتشر شد، به مثابه هجونامه ای
ملایم از یوتوپیای بی پایانِ ولز در نظر داشته است. هاکسلی در مورد افزایش
"آمریکایی سازی" اروپا نگران بود و در کتاب به بسیاری از آنچه
شما ممکن است ویژگی های "آمریکایی" در دنیای قشنگ نو (و دیستوپیا)
بدانید، اشاره می شود: به عنوان نمونه؛ درد نابود شده است؛ هنگامی که زندگی
فشار می آورد، شهروندان دارویی مصرف می کنند که بین اکستازی و پروزاک است. امروز
خواندن این کتاب، تکان دهنده است، زیرا بسیاری از پیش بینی های آن حاکم شده اند
-مانند فیلیستریسم دولت، تحریف جنسیت و اصرار بر خوشبختی. این کتاب یک ضربه بزرگ
بود. پس از آن دیستوپیای جورج اورول با نام "1984" به سال 1949
منتشر شد. هر دو کتاب نیز مورد انزجار مارکسیست های آکسفورد قرار گرفتند.
مورخی با نام آرتور لسلی مورتون، به سال 1952 نوشت که واقعا اعتقاد دارد
یوتوپیای حقیقی در روسیه شوروی ساخته شده است و دیدگاه منفی اورول و هاکسلی از یک
دولت توتالیتر، انحطاطی و ضد انقلابی بود. مورتون می نویسد: "ایده های هاکسلی
به وضوح غلط اند و در عمل و مقابل چشمان ما هر روزه نشان داده می شوند در یک سوم
جهان که در حال حاضر سوسیالیسم را بر اساس انگاره های متفاوت می سازند، این تفکرات
کاذب اند." اومی افزاید، رمان 1984 به مثابه حمله ای فکری بر مارکسیسم، یک تحقیر پست بشمار می آید." سپس مورتون
ادعا می کند که "فانتزی های کوکایگن در حال حاضر تبدیل به حقایق در
برنامه هایی شده اند که شروع به ایجاد تغییر در چهره واقلیمِ اتحاد جماهیر شوروی و
دیگر کشورهای سوسیالیستی می کنند."
البته در
زمان نوشتن این اظهار نظرها؛ رهبر اتحاد جماهیر شوروی، استالین بود. اما چنین
خوشبینی ساده لوحانه و دید محدود در میان روشنفکران سوسیالیستی دهه 1950
متداول بوده است.
اواخر دهه
60، هیپی ها، عناصر آشنای موجود در یوتوپیاهای کلاسیک مانند ایده آل های بازگشت به
زمین، صنایع کوچک مقیاس، پایان مالکیت خصوصی، تضعیف محدودیت های ازدواج بورژوایی و
حمله بر مصرف گرایی را برداشتند. اگر ما چیزی را تحت ترسیم نگاشتِ های یوتوپیایی و
تجربیات واقعی زندگی آموختیم، ازهمان ایده آل های است که بازمی گردند.
چنین تجربه
های زندگی اشتراکی، تمایل زیادی به دوام بلندمدت نداشته اند. با این حال
اجتماعِ آنارشیستی فریتاون کریستیانیا در کپنهاگ؛ هرچند گاهی اوقات توسط دلالان
خشونت جوی مواد مخدر و سایر معضلات دیگر مورد حمله قرار می گرفتند، ثابت
کرد که قطعاً ارتجاعی محسوب می شود. فریتاون کریستیانیا به سال 1971 در محل یک
پایگاه نظامی قدیمی تاسیس شد، 850 شهروند دارد، کسب و کار دوچرخه در آنجا پر رونق
است. بیانیه مأموریتش به این شرح می باشد: "هدف کریستیانیا ایجاد یک
جامعه خودمختار است که در آن هر فرد و هر شخصی خود را مسئول سلامت کل جامعه می
داند. جامعه ما باید از لحاظ اقتصادی خودنگهدار باشد و به این ترتیب، آرزوی ما
این است که در عقیده خود که می توان از فقر روانی و جسمی جلوگیری کرد، ثابت قدم
باشیم."
کریستیانیا
یک محله بدون ماشین است و مانند دیگر جوامع هیپی ای اجازه می دهد تا ساکنان آن
خانه هایشان را خود بسازند. نتیجه، یک معماری بومی بسیار زیبا است: خانه ها
مانند خانه های چوبی بارباپاپا به نظر می آیند. پسر مشهور این مجموعه، خواننده
گروه بین المللی پاپ لوکاس گراهام است که معروفترین ترانه آنها ۷ سال
نام دارد.
آینده کامل
است
امروزه روح
یوتوپیایی چندان غریب نیست. سرمایه داران سیلیکون ولی مانند اجداد سرمایه دار قرن
نوزدهمِ خود، در مورد ساختن جوامع ایده آل با محیط های کاری کوچک مانند پردیس های گوگل یا فیس بوک، صحبت می کنند. هدف این است که کارکنان در یک محیط کارِ
مترقی فعالیت داشته باشند. میلیاردر ها به طرز جاه طلبانه ای در حال برنامه ریزی برای
تشکیل مستعمره های آزادی خواه هستند.
یکی از
قدرتمندترین بازیگرانِ انقلاب فناوری کالیفرنیا در 20 سال گذشته، پیتر تیل است. او
یکی از بنیانگذاران پی پل و همچنین اولین سرمایه گذارحرفه ای در فیس
بوک بود. تیل 500000 دلار در این شرکت سرمایه گذاری کرد و سپس سهام خود را بیش از یک میلیارد دلار فروخت. او به
تازگی بیش از یک میلیون دلار در پروژه ای با نام موسسهء خانه های دریایی
سرمایه گذاری کرده است. کانسپت پروژه شامل شهرهای خود مختاری در دریا
است که بدون دخالت دولت راه اندازی خواهند شد. آنها کمی شبیه شهر_دولت
های قرون وسطی ای هستند. بیانیه مأموریت می گوید که هدف، "استقرار اجتماعات
اقیانوسیِ خودمختارِ دائمی و مستقل است که قادر به خلق تجربه و نوآوری
با سیستم های متنوع اجتماعی، سیاسی و حقوقی باشند."
همچنان
تجربه های هیپی وارِ بازگشت به زمین ادامه دارد. دیوید برا̊موِل به سال 2014
کتاب خود را با نام "اتوبوس شماره نه به سوی یوتوپیا" منتشر کرد. او برای یک
سال مطالعاتی در زمینه اجتماعات خارج از مرکز در سراسر جهان داشته است. و توبیاس جونز، با نوشتن
گزارش از تجربیات یوتوپیایی معاصر، یکی از آنها را به شیوهء مورد نظر خود به سال
2009 راه اندازی کرد، پناهگاهی مزرعه محور در سامرست برای همسرش و افراد بی
خانمان و ولگرد که او و همسرش "فرا" همچنان در حال اداره آنجا
هستند. تجارب فرساینده و غالبا کمیک او در کتاب "محل پناه: یک تجربه در زندگی
اشتراکی"، منتشر شده به سال 2015، درخور توجه می باشد.
تجربه دیگر
یوتوپیاییی که تا به امروز باقی مانده است، مستعمرهء مرکز هنر و خانه بازِ
"خانه آزاد" واقع بر زمینی در اِسِکس می باشد که توسط هنرمندانی با نام های
پنی ریمبورد و جی وُچِر در 1968 تأسیس شده است. این خانه تعدادی از پروژه های
موفقیت آمیز از جمله معروف ترین گروه پانک آنارشیست بانام کِرَس را به ارمغان
آورد، که صدها هزار نفر از بچه های کارگر را با مفاهیم آرمانی نظیر گیاهخواری، صلح
طلبی، پایان بردگی مزدی، فمینیسم و حقوق حیوانات آشنا کرد.
بنابراین
یوتوپیا نمرده است، اما از طی قرن ها ایده ها، امیدها و برنامه ها، چه آموخته ایم؟
به
نظر می رسد عملا هیچ چیز. ایده کمونیستی، جذاب و بی نظیر باقی می ماند. یک درصد همچنان
به افراط و تفریط در جنگ، حکومت و قرض دادن پول ادامه می دهند. و بقیه ما،
به بهترین نحو با یکدیگر کنار می آییم؛ باسفر گاه به گاه به سرزمین کوکایگن در شب
جمعه.
قسمت اول را از اینجا بخوانید.