معنی "توتالیتاریسم"، در چشم انداز ژئوپلیتیک امروز چیست؟ در
قرن بیستم، اصطلاح "توتالیتاریسم" برای توصیف رژیمهای سیاسی بسیار ستمگر
و قدرتمند، به ویژه آلمان نازی و روسیه استالینیستی ظاهر شد؛ امروز، زمانی که این
رژیم ها مدت هاست از بین رفته اند و بسیاری از دسته های سیاسی قرن بیستم به نظر می
رسد که به سختی پیش می رانند یا منسوخ شده است، آیا هنوز "توتالیتاریسم"
معنی دارد؟ برای دستیابی بر این پاسخ؛ دسپینا لالاکی، جامعه شناس تاریخی با
مورخ ایتالیایی اِنزو تراورسو، استاد دانشگاه کورنل ِ ایالات متحده در مورد
مالیخولیای حزب چپ: مارکسیسم، تاریخ و حافظه مصاحبه کرده است. تراورسو از پانزده
سال گذشته به عنوان یکی از تاثیر گذارترین روشنفکران انتقادی در اروپا شناخته شده
است. او تعاریف گاه متضاد از این اصطلاح را ردیابی
کرده و استدلال می کند که امروز ما با
"توتالیتاریسم نئولیبرالی" روبرو هستیم. بخشی از مصاحبه در پی می آید.
متن کامل را می توانید در مارجینَلیا بخوانید:
لالاکی: واضح است که ویژگی های تاریخی و زمینه ساز سیاسی-اجتماعی در هر تلاشی
برای درک بهتر از توتالیتاریسم بسیار مهم است.
آیا امکان دارد، و آیا می تواند کاربردی باشد که برخی از ویژگی های
مهم آن را شناسایی کنید؟ آیا حداقل برای اهداف تحقیق، یک نوع ایده آل، ارزش
خاصی دارد؟
تراورسو: بسیاری از محققان تلاش کرده اند که یک "نوع ایده آل" از توتالیتری ایجاد کنند. بنابر گفته کارل فریدریش
و زیبیگنیِف برژینسکی، نویسندگانِ
بسیار موفق حوزه تعریف نظری در دهه 1950، توتالیتاریسم یک سیستم همبستگی از
عناصر مختلف است: سرکوب قانون اساسی، لغو پلورالیسم و
دموکراسی نماینده محور، یک نظام تک حزبی، رهبری کاریزماتیک، ایدئولوژی رسمی و اردوگاه
های کار اجباری. منفعتِ
این نوع ایده آل، قرار گیری در چارچوب
فاشیسم و استالینیسم (هر دو) است. با این وجود، اگر تعریف
هانا آرنت از توتالیتاریسم به مثابه یک نظام قدرت که سیاست را از بین می برد؛
بپذیریم، باید بدانیم که می تواند شکل های مختلفی داشته باشد بدون اینکه به
"انواع ایده آل" تبدیل شود. بنابراین توتالیتاریسم را
نباید به اشکال قرن بیستم محدود سازیم. یک دنیای
کاملا شیء ای شده که در آن تمام روابط انسانی و اجتماعی، شکل کالایی می یابد و در آن بازار به یک مدل
انسان شناسانه جهانی تبدیل می شود. و انسان ها نمی توانند روابط خود را خارج از
فردیت و رقابت بفهمند: چنین جهانی،
توتالیتاریسمی خواهد بود. به طور متناقض، شکل جدیدی از توتالیتاریسم نئولیبرالی در
حال شکل گیری است، که با لباس های ضد توتالیتاریسمی
پوشانده می شود. (بازار و فردگرایی به مثابه نماد آزادی علیه جمعی گرایی نژادی و
طبقاتی). نئولیبرالیسم توتالیتاریسم زمان ماست.
لالاکی: انقلاب محافظه کارانه آلمان که در پی جنگ جهانی اول ایجاد شد و مانند
سایر جنبش های محافظه کار این دوره به دنبال توقف روحیه ی رو به فزونی لیبرالیسم و
کمونیسم بود، پس از جنگ جهانی دوم خاتمه یافت. شما چگونه تجدید حیات موج
جدیدی از محافظه کاری و ملی گرایی را امروز، در کنار موج ضد کمونیسم شبه نظامی، کمینه در اروپا و ایالات متحده
توضیح می دهید؟
تراورسو: در آغاز قرن بیستم، انقلاب محافظه کارانه آلمان، ارزش های محافظه کارانه
را - اشعیا برلین و زئف استرنهل آنها را
"ضد روشنگری" نامیدند -با کالت
معتبری از فن آوری، صنعت و علم مدرن ادغام کرد. این گرایش، پایان یافته است، اما
در انتهای قرن بیستم، شکل جدیدی از "نومحافظه کاری" نشان داده شد که
بازار، فردگرایی و سرمایه داری را علیه انقلاب های کمونیستی و آرمان های تساوی
گرای تخیلی پسا جنگ مطرح کرد. از آنجا که نومحافظه کاران، جهانی سازی نولیبرالی را رد می کنند، یعنی شکل معاصر توتالیتاریسم؛
بسیاری از جنبش های راست قطعاً محافظه کارانه هستند، اما نه توتالیتاری. آنها یک واکنش محافظه کارانه به
توتالیتاریسم معاصر هستند. بر همین اساس وقتی
با فاشیسم، پوپولیسم جناح راست و سایر
اشکال حقوق رادیکال مبارزه می کنیم، می بایست به این موضوع آگاه باشیم.
لالاکی: بخش خوب قرن بیستم، ضد فاشیسم مبارزه برای صلح
شناسایی شده است. با این حال، به نظر می
رسد ضد توتالیتاریسمِ لیبرالی مستعد ابتلا به
جنبش ها و فعالیت های ضد افراط گرایی راست، به مثابه نظامی خشونت آمیز،
غیردیالکتیکی و اقتدارگرا باشد. چه چیزی اینجا در خطر است؟ ارزش تاریخی یا رابطه
سیاسی ضد فاشیسم امروز چیست؟
تراورسو: من ضد فاشیسم را با صلح طلبی همسو نمی دانم.
در پایان دهه 1930، به ویژه پس از کنفرانس 1938 مونیخ،
"دموکراسی" به معنی کاپیتولاسیون در برابر فاشیسم بود و بسیاری از
"صلح طلبان" در طول جنگ جهانی دوم با هم کار می کردند. پس از
1941، ضد فاشیسم با مبارزه مسلحانه علیه اشغال نازی ها در اروپا شناخته شد. امروز، اقدامات "خشونت آمیز" که
توسط جنبش هایی مانند بی.ال.ام در ایالات متحده آمریکا یا مقاومت فلسطینی
ها در غزه و کرانه باختری صورت می گیرد، به طور فزاینده ای محبوب هستند. به نظر من مخالفت با جنگ های ایالات متحده و
غرب در خاورمیانه نباید به نام صلح طلبی به جای آزادی در برابر ظلم و ستم و اشغال استعمارِ
نو به اجرا درآید. در "صلح" بودن در
سوریه هیچ معنایی ندارد، اگر ما دموکراسی را به عنوان یک فاکتور تاریخی در نظر
بگیریم نه یک ساختار نهادی ساده - یک روش برای سازماندهی قدرت اکثریت - بسیاری از
کشورهائی که فاشیسم را در گذشته تجربه کرده اند نباید چیزی را که یورگن هابرماس به مثابه مفهومی "ضدِ ضدِ فاشیستی" از دموکراسی به تصویر کشیده است، بپذیرند.
لالاکی: دموکراسی لیبرال غربی به نظر می رسد خواستی جهانی باشد. امروز، صد سال پس از انقلاب
روسیه، مفهوم آن اغلب به یک پرانتز جنایتکارانه در دهه 20 میلادی تنرل یافته است. تاریخ -و پس از
امواج انقلابی که ما طی چند سال گذشته شاهد آن بوده ایم، می توانیم بگوییم که
تاثیر ماندگار آن در جهان هنوز به طور کامل احساس می شود؟
تراورسو: رهایی در انقلاب روسیه به معنی استخراج این میراث از لایه های عمیق
یک قرن ضد کمونیسم و استالینیسم است. این یک کنش سوگوارانهء انقلاب های شکست خورده قرن بیستم می باشد. این
شکست تاریخی، ویژگی های جنبش های ضد سرمایه داری جدید را (جنبش وال استریت، جنبش
ضد ریاضتی در اسپانیا، جنبش پارک گزی، جنبش فرانسویِ ایستاده در شب)
که در غرب ظاهر شده اند و همچنین موج انقلابی که طی دهه گذشته در جهان عرب پخش شده
است، توضیح می دهد. این جنبش ها نتوانستند خود را درهیچ نوعی از تداوم تاریخی ثبت کنند و همچنین میراث انقلاب اکتبر را مطالبه
نکردند. آنها مجبور شدند خودشان را بازسازی کنند. آزادی و
خلاقیت آنها نیروبخش است اما شخصیت کوتاه مدت آنها محدودیت جدی بشمار می رود. فکر نمی کنم که بتوانند بدون "کار کردن از طریق"
تجربه کمونیستی گذشته، ساختارهای مستحکم و چشم اندازهای خوشآیند ایجاد کنند. این بدان معنی می باشد که
شکستن افق "ضد توتالیتری"، از بازسازی نومحافظه کاران دهه 1980 به ارث
رسیده است.