اینکه خارجی باشی، این اجازه را به تو می دهد که از چشم اندازی تازه به داخل بنگری. در این مجموعه مقالات، فیلسوف؛ الیزابت گروس، به کاویدن مسیرهایی می نشیند که در قالب ان ها دو دیسپلین که اساسا هیچ حوزه همپوشایی ندارند و نسبت به یکدیگر بیرونی تعریف می شوند ـ معماری و فلسفه ـ در فضای سوم با یکدیگر مواجه شوند و فارغ از محدودیت های درونی شان به تعامل با یکدیگر بپردازند. بیرونی outside همچنین به ان لایه ای ارجاع دارد که صدایشان معمولا جایی در گفتمان غالب معماری ندارد ـ فقرا، بی خانمانان، بیماران، انسان های دم مرگ و البته زنان ـ اما فضایی از ان خود دارند. الیزابت گروس در این کتاب پرسش دیگری را هم مطرح می کند؛ چگونه می توانیم فضا را بر سیاقی متفاوت درک کنیم و متناسب با همین درک متفاوت عناصر و چیدمان های زیستی مان را ساختارمند کرده و قابل زیست نماییم. در کتاب دو مضمون مدام با یکدیگر می امیزند: جریان زمانی و ویژگی های جنسی. گروس بر این باور است که زمان، ماهیتی متغییر دارد و از نو ظهور می کند، اگرچه به لحاظ تاریخی نسبت به فضا عنصری بیرونی و خارجی است و از همین روست که بایستی بیش از پیش در فرایند طراحی و ساخت لحاظ شود.
او همچنین بر بی تفاوتی تاریخی معماری نسبت به ویژگی ها جنسی موکد می شود و این پرسش را مطرح می کند که حضور (حداقل) دو جنس چه تاثیری بر چگونگی فهم و تجربه ما از فضا دارد. گروس با مطالعه اثار فیلسوفانی همچون
هنری برگسون، ژیل دلوز،
ژاک دریدا،
لوس ایریگاره، ژاک لاکان و
راجر کایلو پرسش هایی کمتر انتزاعی و بیشتر معطوف به وجوه غیرفرمی فضا، مسکن و ساختمان مطرح می کند و ان ها را تحت شمول مقالاتی گردمی اورد که بر تجربیات فیلسوفانه موکدند، تجربیاتی که فضا و ساختمان را پویاتر می نماید.
برنارد چومی در مورد این کتاب می گوید: معماری رازی را بی نهایت خوب پنهان نگاه داشته است و ان این است که نمی توان معماری را صرفا دانشِ فرم خواند، بلکه می توان انرا فرمِ دانش نیز دانست. کتاب معماری از بیرون نوشته الیزابت گروس این راز را می کاود و در این راه مفاهیم و ایده های کلیدی معاصر را آشکار می سازد و راه های جدیدی به سوی پژوهش بر مناسبات فضا و مکان می گشاید.
مایکل هارت نیز با تمجید از کتاب، اعتبار نظریه معماری را در گشوده بودنش به سوی بیرون از خودش می داند، گشایشی که به مشارکت فعال و خلاق با دیگر دیسیلین ها و ره یافت ها می انجامد. مایکل هارت بر این باور است که الیزابت گروس در این کتاب چشم اندازی
دلوزی بر معماری می گشاید که مکملی است بر درگیری طولانی اش با کانسپت فضا و تجربه بدن ها، ره یافتی که به تابش نوری تازه بر رابطه معماری و فلسفه می انجامد.