مالکیت غالبا به دو دسته عمومی و خصوصی تقسیم می شود، مایکل هارت اما، در برخوردی انتقادی با این صورت بندی، به هستی ای بیرون از روابط نهادینه شده مالکیت می اندیشد، هستی ای که در امر مشترک محقق می شود. نسبت امر مشترک با مالکیت خصوصی تقریبا مشخص است مالکیت خصوصی، نه فقط علیه مالکیت عمومی بلکه از آن مهمتر علیه امر مشترک مفهوم می یابد. مالکیت در شیوه تولید سرمایه داری به غل و زنجیر بدل شده و هر چه بیشتر امر مشترک به مثابه مال و منال محصور شود، از بهره وری آن کاسته می شود. اما نسبت امر مشترک با مالکیت عمومی تقریبا پیچیده تر است؛ مالکیت عمومی، ناظر به نیت خیر دولت برای همگان است، اما امر مشترک تلاش می کند جایی انسوی مکانیسم کنترل و مدیریت دولت قرار گیرد. از این روست که امر مشترک از یک سو مکمل ناکارامدی های عرصه های عمومی و خصوص است و از سوی دیگر گسترش امر مشترک روابط مالکیت را بطور اساسی و عمومی تضعیف می کند چرا که دسترسی آزاد و مشترک که عملا بارزه ی امر مشترک است خارج از روابط مالکیت تعریف می شود و مغایر با آن عمل می کند.بر مدار همین پیچیدگی های هستی شناسانه در رابطه و مرز این مفاهیم با یکدیگر، ترجمه امر مشترک به فضای معمارانه و رابطه ی این فضاها با شهر نیز واجد پیچیدگی ها و تنوع بسیار است. رم کولهاس در کتابخانه سیاتل تا مرزهای فعالسازی لایه های متنوع از امر عمومی درون فضای عمومی داخلی پیش می رود اما نمی تواند فضای عمومی را کاملا تحت شمول امر مشترک تبیین نماید. ام وی ار دی وی در مارکت هال امر عمومی را تحت شمول مالکیت خصوصی تعریف می کند، تعارضی که ترجمه فضایی مناسبی هم به خودش گرفته و امر عمومی را در قالب فضای منفیِ درونی شده مالکیت خصوصی متجلی کرده است. لوکوربوزیه با تعریف پیلوت، در زیرترین لایه های پروژه فکری اش، تلاش می کند مناسبات مالکیت بر فضا را دچار تحول عمیق نماید و از قبل ان رابطه طبقاتی با زمین را نیز تغییر دهد، ایده ای که به مرور زمان در میان دیگر معماران نیز بسط می یابد و برخی از ان ها می توانند در مقیاس های نه چندان بزرگ شهری به این ایده ال دست یابند. یکی از این مثال ها می تواند مجموعه مسکونی هانزاورتل در برلین باشد که توسط آلوار آلتو طراحی شده است؛ پیشگاه ورودی به مجموعه یک وُید عمومی است، آلوار آلتو توانسته است یک پهنه ی عمومی را درون یک ابژه خصوصی جای دهد. اگرچه لوکوربوزیه توانست در مرکز هنرهای بصری کارپنتر وُید عمومی را در قالب یک دسترسی درونی در کالبد پروژه نهادینه کند و عملا هم به یک عرصه عمومی درونی دست یابد و هم به ساختمان وجه میانجی دهد و بنا را به عاملی تبدیل کند که در خدمت نظام شهری است، ساختمان هم یک ابژه برامده از مناسبات درون دیسپلینی معماری است و ریشه در تاریخ معماری دارد و هم به رابطه ای انتقادی با بستر منتج شده است، اگرچه نتوانسته امر مشترک را خارج از مالکیت خصوصی نمایندگی کند. مسجد مشیر شیراز هم به واسطه دو دربی که در دو جبهه رو به روی هم تعبیه شده اند یک میانجی محله ای است، وُید میانی مسجد تبلور فضای عمومی است که به واسطه نفوذپذیری اش در دو جبهه امکان کنش عمومی تحت شمول نهاد مذهب را در خود نهادینه دارد. باغ کتاب تهران با طراحی سام طهرانچی نیز تبلور فضایی امر عمومی درون قالب های مالکیت عمومی در فضای داخلی است، که البته به واسطه مقیاس و چگونگی سامان دهی فضایی پروژه و البته همگنی نسبی کاربری ها، تنوع کنش عمومی را با چالش مواجه کرده است. در تمامی مثال های پیش امده امکان کنش آزاد به واسطه مرزها و تعاریف مالکیتی مخدوش شده است، اما معماری در مواردی توانسته است تا مرزهای تبلور ظرفیت های فضایی امر مشترک پیش رود، امری که در ترجمه فضایی اش امکان دسترسی حداکثری به شهر را در خود نهادینه دارد، پلکان اسپانیا در شهر رم که حدفاصلی است برای پیاتزا د اسپانیا و پیاتزا ترینیتا دی مونتی می تواند نمونه ای نحیف از امکان حدوث امر مشترک در فضای شهری باشد، پلکان به لحاظ سلسله مراتب شهری عملا برامدی است از ارتباط پس ماندی با دو فضای اصلی بالادست و پایین دست خود، اما کنش توده انسانی انباشت شده در مسیر پلکان که عملا ان را تبدیل به میدانی قابل نشستن می سازد، منزلت فضای اجتماعی اش نسبت به دو میدان پیرامونی را افزایش می دهد. سازمان دهی فضایی مجموعه سیگرام و انتخاب هوشمندانه معمار برای فاصله گرفتن از ولع پر کردن و رویکردی که در توزیع تراکم پیش گرفته این مجموعه را به نمونه ای مستعد از امکان تحقق فضایی امر مشترک بدل کرده است. پیشْ فضای ورودی مجموعه طراحی شده توسط میس ون دروهه که عملا به لحاظ ابعاد و عمق و جانمایی بی نهایت سخاوتمندانه با شهر متراکمی همچون نیویورک برخورد کرده است، پروژه را به امکانی برای تبلور امر مشترک بدل ساخته. در این پروژه حداکثر ارتباط، حداکثر دسترسی آزاد و حداکثر امکان برای حدوث تنوع وسیعی از پاسخ های متعارف و نامتعارف به فضای شهری درون بافت متراکم شهر فراهم امده است. نسخه ای که میس ون دروهه هوشمندانه برای مواجه معماری با شهر می پیچد و بر ظرفیت های اخلاقی معمار برای فائق امدن بر ولع پر کردن فضا تاکید دارد را می توان نمونه ای شاخص از مواجه انتقادی معماری با شهر دانست. این پروژه که خوانشی انتقادی از کتدرال های غربی است و به لحاظ نسبت میان توده پر و توده تهی ریشه در خوانش هوشمندانه میادینی همچون دل کامپو در شهر سی ینا دارد، نمونه ای است با فاصله ای واضح از برداشت هایی پسینی اش، همچون میدان گاه مرکز جورج پومپیدو. مسجد ولیعصر (یا مجتمع فرهنگی مذهبی ولیعصر) از معدود پروژه های داخلی ایران معاصر است که تلاش می کند هوشمندانه ظرفیت های کنش مشترک حوزه عمومی را در فضای متراکم شهری افزایش دهد. طراحان مجموعه ـ کاترین اسپیریدونف و رضا دانشمیر ـ هوشمندانه با عبور از میل به پر کردن فضا، پسْ ماندی مثبت در قالب وُیدی بی مرز را به شهر پس داده اند. پروژه جدا از انکه، از منظر درونْ دیسپلینیِ موکد بر گفتمان معماریِ محض، رابطه میان کف پیاده شهر و سقف غیر قابل دسترس ابژه معمارانه را دچار تحول می کند، امکان میدان سازی حداکثری توسط معماری برای شهر را نیز فراهم می اورد و از گذر برخورد انتقادی معماری با شهر، امکان و ظرفیت بلقوه حداکثرسازی رابطه، حداکثرسازی نفوذ و حداکثرسازی پاسخ به کنش های احتمالی مشترک درون تراکم شهری را فراهم می سازد. این پروژه و پروژه های نظیر این پروژه در جای جای جهان، در تمام سطوحشان ریشه در اشراف معمار به تاریخ معماری و خوانش درونی معماری از معبر تاریخ معماری دارند و البته به موازات برخورد انتقادی شان با شهر را نیز حفظ کرده اند و در سطوحی توانسته اند ظرفیت های معطل مانده فضایی برای حوزه عمومی شهر را نیز فراهم اورند، ظرفیت هایی که به فراخور آینده های نامعلوم به امکانی برای امر مشترک در تنوعی بی شمار بدل خواهد شد. تمامی این پروژه ها اثبات می کنند افزایش امکان های اجتماعی توسط معماری اتفاقا بایستی از درون خوانش انتقادی پروژه های معماری براید و به برخورد انتقادی معماری با شهر یا بستر شکل دهنده به معماری منتج شود.