میشل فوکو متفکری نیچه ای است . . . اما نه سرتا
پا نیچه ای. روحیه ظریف و سخت بدبین او نسبت به فرهنگ به کلی غیر نیچه ایست. انچه
فوکو در پایان واژه ها و چیزها درباره مرگ انسان می گوید از قماش سوگنامه و مرثیه
نیست و با نوحه خوانی کاری ندارد. اما در ضمن انفجاری از مرگْ شیفتگی راستین که
نوایی از امید به مبارزه در ان باشد نیز نیست. نیچه متفکری عصبی و شاد بود، فوکو
چنین نیست، یان هکینگ اِشعار می دارد که فوکو بر ان است که انجا که انسان خود را
از قید انسان شناسی گری و از اسطوره انسان گرایانه سوژه متعالی خلاصی می کند
بدبینی و خوش بینی دیگر معنایی ندارد، البته او هیچ جانشینی برای ان چیزی که
جاودانه در قلب انسان می جوشد به ما پیشنهاد نمی دهد، بر عکس این نیچه است که برای
ما از پیروزی ابرْانسان و پیروزی شادمانه او بر نیهیلیسم بشارت می اورد. . . فوکو
در پرهیز از نوستالژی به کفایت نیچه ایست و در نشان دادن شکاکیتی بنیادین به اینده
فرهنگی ما به اندازه کافی مدرن است. فوکو در کار رد و نفی منظم و دائم روشنگری است. . . فوکو هیچ علاقه ای به ان
دورانی که پیروان اوگوست کنت بدان عصر نقادی نام نهاده اند ندارد. . . یعنی به عصر
پیشرفت و نقادی که به دو انقلاب منتهی شد که هنوز به کره زمین شکل می دهند: انقلاب
صنعتی و انقلاب دمکراتیک.
مارکس،
نیچه و فروید با سرافرازی خود را وارثان عهد روشنگری می دانستند. بی شک فوکو چنین
نمی اندیشید. . . او میراث پیشرفت بورژوازی را تحت شمول نگره ای ضد فرهنگ زیر
سئوال می برد: بازسازی معنای تاریخ مدرن به گونه ای که در خدمت اغراض و پیش داوری
های طغیان موجود علیه دوران روشنگری به کار رود. دورانی که سرچشمه و نمونه اصلی
فرهنگ عقلگراْ لیبرال مدرن بود. فوکو از منظری دیگر البته نیچه ایست و ان موضع مشترک معرفت شناسی اش است. در میان
سه استاد شک نیچه بود که بی اعتمادی به عقل و حقیقت را به ما اموخت. اما فوکو نیز
عمیقا به حقیقت بدگمان است. به نظر او هر معرفتی و هر علمی ابزاری برای خواست قدرت
است. قالب های معرفتی یا اپیستمه ها صرفا انواعی هستند از جنس دستگاه قدرت. شعبه های
خاص علم از استراتژی های سلطه اطاعت می کنند، در واقع ابژه های شناسایی خود را
چنان اختراع می کنند که بتوانند بر انسان و بر زمین بهتر تسلط داشته باشند. عقل
تکنولوژی قدرت است، علم ابزار سلطه است.
فوکو البته خرده ای از واقع گرایی را نگاه می دارد تا بگوید که قوانین، معرفت ها و
فنون، از هر منشی که باشند، سرانجام به سلاح هایی خنثی تبدیل می شوند که به تسخیر
نیروهای اجتماعی مختلف در می ایند: از این رو نظم و روش های بورژوایی می توانند به
نظام های غیر بورژواییِ مسلط منتقل و به ان ها پیوند زده شوند و اعتراف از متن
مذهبی خود به جامعه غیر مذهبی مهاجرت کند.