دیگر هیچ دیگری بزرگی در کار نیست، هیچ الهیات یا ضرورت تاریخی والاتری که ما را هدایت کند و مشروعیت بخشد، در چنین شرایطی است که شکاکان تاریخگرای پست مدرن گل می کنند. . . اینجاست که باید به دنبال نوعی از گشودگی سلبی برامده از هگل باشیم:"نمی توان از حد زمانه خویش جلوتر پرید." . . . [و البته بایستی به خاطر بسپاریم] . . . که بر مبنای ناهمگنی ریشه ای امر نو، سر رسیدن امر نو نمی تواند به چیزی جز وحشت و آشفتگی موجب شود، چرا که به گفته هاینر مولر:"نخستین نمود امر نو ترس و وحشت است." . . . در بوم شناسی این جذبه آخرالزمانی شکل های گوناگون به خود می گیرد: گرم شدن کره زمین، علم بیوژنتیک که پرونده اخلاقی انسان و مسئولیت انسانی را خواهد بست؛ زنبورهایی که به زودی منقرض می شوند . . بله همه این خطرات جدی است، ولی گولشان را نخوریم و در دام احساس گناه کاذب عدالتخواهی کذایی ناشی از ان نیافتیم. . .[برای فهم چگونگی کنش آینده در این وضعیت می توانیم به ریشه شناسی کلمه آینده در زبان فرانسه رجوع کنیم] در زبان فرانسه دو واژه برای آینده هست که به درستی به انگلیسی منتقل نمی شود: futur و avenir. Futur دلالت بر آینده ای دارد که در مقام تداوم حال، به منزله بلفعل شدن کامل گرایش های از پیش موجود است، حال انکه avenir بیشتر به گسستی ریشه ای، وقفه ای در زمان حال و چیزی که در راه است اشاره دارد، مثلا در وضعیت آخرالزمانی جهان امروز، افق غایی آینده چیزی است که ژانْ پی یر دوپی ان را نقطه تثبیت شده ی ویران شهری می خواند. نقطه صفر نابودی محیط زیست و آشوب اجتماعی و اقتصاد جهانی . . . [در این میان] راه نبرد با فاجعه از اقداماتی می گذرد که کشیده شدن به نقطه تثبیت شده فاجعه بار را به تعویق بیندازد. . . اینجاست که متوجه می شویم شعار هیچ آینده ای در کار نیست تا چه حد دو پهلوست: در ترازی عمیق تر، این شعار نه نشان دهنده بن بست و محال بودن تغییر بلکه حاکی از چیزی است که باید برای ان تقلا کنیم ـ شکستن یوغ آینده فاجعه بار و گشودن فضایی برای ظهور چیزی نو که در راه است.