هسته مرکزی هستی شناسی ابژه محور که به وسیله لِوی براینت بسط و توسعه یافت را می توان در قالب فرمول بازگشت از سوژه به ماده خلاصه کرد. و از انجایی که سوژه همیشه با مدرنیته عجین بوده است ـ نظریه لاکان در مورد سوژه کارتزینی به مثابه سوژه علم مدرن را به خاطر بیاورید ـ می توانیم بگوییم هستی شناسی ابژه محور به دنبال تحقق فرضیه بنیادینی است که در کتاب مشهور برنو لاتور ـ ما هیچگاه مدرن نبوده ایم ـ شاهد ان ایم؛ کتابی که جد و جهدش بر بازگرداندن افسونگری پیشامدرن جهان است. پاسخ لاکانی به این وضعیت می تواند تفسیری از اصلاحیه اش بر ایده ی "مرگ خدا[ی متافیزیکی غربی]" باشد: ما همیشه مدرن بوده ایم، فقط خودمان نمی دانستیم. از این رو هدف عمده هستی شناسی ابژه محور نه فلسفه استعلایی برامده از دوگانگی سوژه/ ابژه که علم مدرنی است با چشم اندازی از واقعیت به مثابه وضعیتی خاکستری، واقعیتی که می تواند به صورت بندی ای ریاضی تقلیل اش داد: هستی شناسی ابژه محور تلاش می کند علم مدرن را با هستی شناسی پیشامدرنی که "زندگی درونی" چیزها را توصیف می کند تکمیل کند.