هربرت مارکوزه؛ تئوری پرداز نام آور مکتب فرانکفورت، در
کتاب خرد و انقلاب نوشت:"خودآگاهی به ازادی در انقلاب از طریق نفی تمامی
اشکال موجودیت تاریخی که به ترمز پتانسیل های انسان مبدل می شوند" به دست می
اید. او حتی در زمانه بعد از آشویتس به مسائل ذهنیت و مبارزه در راه ازادی انسان
پایبند ماند، اما تجربه فاشیسم و شاخه های متعدد سرمایه داری مبتنی بر تکنولوژی
های پیشرفته در پروژه دمکراسی رادیکال، عمیقا بر او اثر گذاشت. او در کتاب ضدانقلاب
و شورش نوشت که دمکراسی مستقیم و جنبش های از پایین فقط زمانی مترقی اند که بیشتر
کسانی که به ان می پیوندند مترقی باشند. مارکوزه احساسی شبیه احساس گرامشی را باز
می گفت ـ انچه لازم است اموزش متقابل پر ژرفایی ست که با اموزه ای شدن قدرتمندانه
دولت مقابله کند. این گونه چشم اندازهای دیالکتیکی، اگر به امور مربوط به ویژگی ها
و تفاوت های فردی، جنسیت و چندفرهنگی گرایی حساسیت کافی نشان دهند، همچنان زمینه
های مهمی برای مطالعه و بررسی جوامع جهان سوم، بخصوص در دوره های بحران و انقلاب،
ارائه می کنند.