در یک رویکرد تاریخ نگارانه، مخروبه همیشه هم کناری با تمدن بشری را تدقیق نموده است، ارسطو بر این باور است که یونانی ها به لحاظ تاریخی به زندگی در مخروبه ها خو کرده اند، مخروبه ها در دوره رنسانس عملا بقایایی خوانا از دانش مکتوب بر ابنیه های کلاسیک اند، در این دوره مخروبه ها غالبا در قامت میانْ نهادی تدقیق می گردد، مقرر، میان اشیا و ببینده ان که بر گستره اش، شمایل نحیف و رنجور انسانی پرداخت شده است. در هنر دوره رنسانس مخروبه ها همچون پس زمینه ای گسیخته برای نمایش پیکره رنجور و تقدیس شده به کار می ایند.در قرن هجدهم مخروبه ها انگاره هایی بودند از فجایع طبیعی و یا نقصان های فجیع بشری بر پیکره تاریخ.
رمانتیسیسزم مخروبه را بر مداری نشانه شناسانه همچون نمادی از افرینش هنری تفسیر نمود، بر این ره، یک قطعه ادبی بسی بیش از یک اثر کامل و به اتمام رسیده ارزش دارد. در قرن نوزدهم طبیعت به مثابه موضوعیتی از پیش تخریب شده در نظر می اید و فرایند تخریب دیگر نوعی بازگشت به طبیعت نیست بلکه تبلور ماهیت اساسی هر وضعیت طبیعی است و از همین روست که والتر بنیامین بر این ادعا پای می فشارد که هر اثر هنری بایستی بر رویکردی تمثیلی مخروبه باشد.