تبعیدی
می داند که در دنیای واقعی و رخدادپذیر، وطن ها همیشه موقتی اند. مرزها و حصارهایی
که ما را در امن و امان اراضی ای آشنا محصور می کنند، می توانند به زندان هایی تبدیل
شوند که اغلب فراتر از منطق یا ضرورت از ان ها دفاع می شود. تبعیدی ها کسانی هستند
که مرزها را در می نوردند و موانع فکر و اندیشه را در هم می شکنند. هوگوی اهل سن ویکتور، راهب قرن دوازدهمی، در این سطور به یاد ماندنی می نویسد:
"برای ذهن ورزیده، ذره ذره اموختن منشا خیر عظیمی است و بیش از هر چیز، برای
ان که . . . بتواند همه چیز را ترک کند و پشت سر بگذارد. . . ان کس که در نظرش هر
خاکی به خاک وطن می ماند نیرومند شده است. . . ان کسی کامل است که تمام دنیا در
نظرش سرزمینی بیگانه است. . . انسان کامل عشق خود را به تمام مکان ها گسترانیده
است، انسان کامل عشق خود را نابود کرده است. . ." اساس تبعید بر وجود عشق و پیوند با سرزمین زادگاه قرار دارد. انچه که در مورد تمام
تبعیدها صدق می کند این نیست که وطن و عشق به وطن از دست می رود، این است که این
فقدان در کنه وجود این دو تفکیک ناپذیرند. . . از همین روست که شاید بتوان چیزهای
مثبتی هم در مورد تبعید به زبان اورد. تمام دنیا را به مثابه یک سرزمین خارجی دیدن
خلاقیت بینش را امکان پذیر می سازد. اکثر انسان ها اساسا یک فرهنگ، یک محیط و یک
وطن را می شناسند؛ تبعیدی ها دست کم بر دو مکان وقوف دارند و این تکثر دید نوعی
آگاهی از ابعاد همزمان را ایجاد می کند؛ آگاهی ای چندآوایی.
برای تبعیدی عادات زندگی، احساس یا فعالیت در محیط جدید به گونه ای اجتناب ناپذیر
برابر خاطره این چیزها در محیط دیگر رخ می دهند. بنابراین هر دو محیط، هم محیط
جدید و هم محیط قدیم زنده و واقعی اند و به گونه ای چندآوایی با هم وجود دارند. .
. در رفتار کردن به گونه ای که گویی هر کجا پیش اید خوش اید احساس موفقیت به خصوصی
نیز وجود دارد.
. . . تبعید هیچگاه وضعیت حاکی از خشنودی، آرامش یا امنیت نیست. تبعید به زعم
والاس استیونس ذهن زمستان mind of winter است که
در ان غم انگیزی تابستان و پاییز و توانش بهار نزدیک است، اما دست نیافتنی هم هست.
شاید این شیوه دیگری است برای گفتن این واقعیت که زندگی تبعیدی طبق تقویم متفاوتی
حرکت می کند و کمتر از زندگی در وطن فصلی و آرام است. تبعید زندگی ای است که بیرون
از نظم همیشگی هدایت می شود. آوارگی؛ غیر متمرکز و چندآوایی است؛ اما به محض این
که ادم به ان عادت می کند، نیروی اضطراب آورش بار دیگر پدیدار می شود.