خرده امور آشنایی که از فرط بودن در زندگی مان؛ تبدیل به نبودن در ذهنمان شده اند، و در استمرار این روند تبدیل به نبودن های فیزیکی یا بودن های بی رمق فیزیکی در زندگی مان؛ کانون های مهمی برای شناخت اند چراکه حضور تاثیرگذار و عمیقی در ظرف زندگی دارند. مسائل در ظاهر ساده ای همچون مهمانی های آخر هفته خانه مادربزرگ و غذاهایی که در سفره بود، چیدمان قاب عکس در خانه، کتابخانه چندین ساله پدربزرگ، کمد لباس مادر، کلکسیون های روزنامه قدمی پدر، بازی های دوران بچه گی، باغچه خانه خاله خانم، قصه های مادربزرگ و فراتر؛ قاب پنجره ها، رنگ خانه ها، نمای ساختمان ها، جزئیات معمارانه و شهری در چهره خیابان هایی که هر روز از آنها می گذریم و برایمان آشنا هستند و ما بدلیل تکرار، آنها را نمی بینیم یا سعی می کنیم نبینیم. شاید شناخت بهتر خود و اطراف و راه گریز از ناخوشایندها و حفظ خوشایندها دراین گفته از هگل باشد: "امر آشنا لزوما امر شناخته شده نیست." اما ما بیشتر سعی می کنیم بدنبال جدید ترها و اولین ها باشیم. دوستان استاد و دانشجو این گفته آخر مرا بهتر درک می کنند بویژه در ارائه مقاله و پایاننامه. همیشه به دانشجویانم گفته ام، بارها در پیامهای خصوصی اینجا و بویژه در گذشته در فیس بوک که دوستان در زمینه انتخاب موضوع پایان نامه مشورت می کردند و از اولویت "اولین موضوع بودن" یا "بزرگ مقیاس بودن" _(کلان موضوع یا کلان سازه) در طرح شان صحبت می کردند؛ بصورت خصوصی یا عمومی این مسئله را مطرح کردم که شاید امری که ما به مثابه معضل با آن مواجهیم ریشه ای نهفته در عدم توجه به بوده های گذشته و بودن های کنونی دارد. و با شناخت آنها به درک تازه ای از اکنون و آینده برسیم. این امر افزون بر انتخابهای حوزه تخصصی، قابل تعمیم به امور جاری و روزمره ما نیز می باشد.