دولت و شهرها غالبا بر مبنای شاکله های قلمرویی تعریف
شده اند، شاکله هایی که اصلی مبتنی بر قلمرو را جایگزین اصل نژاد و دودمان می
کنند. ولی این تعریف، تعریف دقیقی نیست: گروه های دودمانی می توانند قلمرو را
تغییر دهند و در عمل فقط با پذیرش یک قلمرو یا مقر در یک دودمان محلی معین شوند.
در این میان دولت و شهر به شیوه ای معکوس عمل می کنند، ان ها دست به قلمروزدایی می
زنند؛ دولت قلمروهای کشاورزی را با ربط دادن ان ها به یک وحدت حسابی به یکدیگر
نزدیک و قابل قیاس می کند و شهر قلمرو را با نوعی از امتدادی بودن هندسی که می
تواند در حلقه های تجاری ادامه یابد وفق می دهد. فضای spatium امپراتوری دولت یا گستره و امتداد extension سیاسی شهر نه شکل های یک اصل قلمرومند، بلکه نوعی از قلمروزدایی
را تداعی می کند که وقتی روی می دهد که دولت قلمرو گروه های محلی را به خود تخصیص
می دهد یا وقتی شهر به پسْ کرانه ها و سرحداتش پشت می کند. بعضی وقت ها، مسئله بازْقلمروگذاری
است؛ بعضا قصر و ملزوماتش و در موردی دیگر، آگورا و شبکه های تجاری اش.
در دولت های امپراتوری قلمروزدایی از خلال تکامل روی می دهد: این قلمروزدایی تمایل
دارد تا بر طبق مولفه های سماوی زمین به نحوی عمودی verticality روی ارتفاع on high گسترش یابد؛ قلمرو به بیابانی بدل شده است، اما غریبه ای آسمانی
سر می رسد تا قلمرو را از نو مستقر کند یا دست به بازْقلمروگذاری زمین بزند. در
شهر، به عکس، قلمروزدایی از خلال درونماندگاری روی می دهد: این قلمروزدایی یک بومی autochthonرا آزاد می کند، به
عبارتی دیگر، قدرتی از زمین را آزاد می کند که جزِ دریانوردْ گونه ای را پی می گیرد،
جزیی که به زیر دریا می رود تا قلمرو را از نو مستقر کند (ارکتئوم، معبد آتن و
پوزویدون). در واقع، چیزها پیچیده تر از این هستند، چون خود غریبه امپراتوری به
اتوکتون های جان به در برده نیاز دارد و البته اتوکتون شهروند نیز به غریبه های
گریزنده توسل می جوید، اگرچه این ها به هیچ رو تایپ های روانیْ اجتماعی مشابه
نیستند، همچنان که چندخدایی امپراتوری و چندخدایی شهر نیز فیگورهای دینی یکسانی
محسوب نمی شوند.