رم کولهاسِ سال 1993 نسبت به ایده بزرگی Bigness خوشْ بین بود و ان را "مدلی از اعجاز پراگماتیکی" می دانست که می تواند به نوعی از تنوع در مقیاس داخلی دست یابد و از ان بهتر، بزرگی، به ظن او، مبنایی بود برای طراحی دوباره در مقیاس شهری تا بر مدار ان بتوان دوباره در قالبی تمام عیار ساخت، در واقع، از طریق بزرگی است که معماری می تواند ابزاریت خود به مثابه ماشین مدرنیزاسیون را دوباره به دست اورد. اما ان زمان گذشت، 1993، تازه چند سالی از فروپاشی دیوار برلین می گذشت، اروپای جدید هنوز ایده های تازه ای داشت و رهبرانش در حال و هوای توسعه و بسط فیزیکی اروپایی بودند که هنوز امیدوار بود و کولهاس هم خود را در این تفکر بزرگ سهیم و ذینفع می دانست. به موازات، چین هم با مدل و منطق بازارـ لنینسم اش تقاضاهای بی شماری در شرق برای معماری فراهم اورده بود، در یک کلام، موج جدیدی از مدرنیزاسیون راه افتاده بود و کولهاس معماران را ترغیب می کرد که سوار ان شوند.هشت سال بعد، وقتی کولهاس مقاله فضای پسْ ماند junkspace را به رشته تحریر در می اورد، دوره افول و، حتی، انکار بزرگی فرارسیده بود. در این نوشتار کولهاس سوگوارِ فروپاشی معماری و هنر است و این بدبینی اش به آینده را به وضوح بیان می کند. اگر فضایِ پسْ ماند، [در یک فهم نیچه ای] چیزی است "فراتر از خوب و بد"، فراتر از واژه های معمول قضاوت انتقادی، در ان هیچ وعده ای نیز نهفته نیست و اگر زمانی این محمل و بستر لعنتی، از صدقهْ سریِ بزرگی، هیجانی می دمید و ایجاد می کرد، حالا تحت شمول وضعیت پسْ ماندی دیگر خبری از این قُمْپز در کردن ها نیست: از نظر کولهاس تنها محمل [لعنتی ای] که برایمان باقی مانده همین فضای پس ماند است و ان هم پُخی نیست، چون شیره اش را کشیده اند. فضای پسْ ماند سقوط آزاد مدرنیزاسیونی بود که بزرگی سعی داشت دوباره ان را مدیریت کند؛ خماری ای بد، پس از یک عیاشی بزرگ. حالا، کمی بیش از یک دهه پس از نگارش مقاله بزرگی و پس از سقوط مالی سال 2008 ـ هال فاستر این متن را در سال 2013 منتشر کرده است ـ و گرفتاری عظیمی که اروپا تجربه اش می کند، شاهد فراگیری آشوب در تمام سطوح هستیم، امروز، شاهد شکستن اخرین موج مدرنیزاسیونیم، موجی که پس از فرونشستنش، متوجه می شویم، ما را با خود نبرده، بلکه لا به لای بقیه آشغال ها، گوشه ای از ساحل برای همیشه جا گذاشته است.