با غلبه گفتمانی پست مدرنیسم و معماری پست مدرن صحنه آرایی بار دیگر به اندازه فضاسازی اهمیت پیدا کرد، فضای پسْ ماند [که توسط رم کولهاس مطرح شد] این وضعیت تازه را به سطحی جدید ارتقا داد؛ تصویر و فضا، تقریبا به واسطه طراحی در یکدیگر ممزوج شده بودند. طراح تاثیرگذاری همچون بروس مائو(که همکاری هایی با خود کولهاس هم داشته است) تلاشش را بر تحقق برنامه هایی استوار ساخت که تحت شمول ان"هویت برند، نظام های نشانه ای، فضاهای داخلی و معماری به طور کامل در هم ادغام شوند." این در هم ریزی بر مدار نوعی از قلمروزدایی شکل گرفت؛ قلمروزدایی از فضا و تصویر. روندی که از سویی به واسطه کامپیوتریزه کردن معماری به از دست رفتن شاکله های تکتونیکی قدیمی این دیسیپلین در فهم فضا ختم شد و از سویی دیگر با دیجیتالیزه کردن تصویر، به تهی سازی این ابزارِ مفهومی از ارجاعات تاریخی اش منتهی گردید. البته این قلمروزدایی که امروز به طبیعت ثانویه ما بدل شده است، همانگونه که ژیل دلوز و فلیکس گاتاری مدت ها پیش به ما اموختند، سبک و سیاقی است که از دل [چگونگی توزیع تراکم] سرمایه برمی خیزد و به هیچ رو امری آوانگارد نیست.