از میان نوشته های گردامده در کتاب فضای پس ماند، 'بزرگی'(1994) به گمان من مهم ترین نوشته می باشد. دیگر مقالات رم کولهاس؛ 'شهر ژنریک' (1994) و 'فضای پس ماند' (2001)[i] کاملا با این مقاله هم خوان نمی باشند، اگرچه تکمله هایی کم و بیش پارادکسیکال بر ان نیز قلمداد می شوند. به هر سو من با ان چه در مقاله 'بزرگی ' bigness بدان اشاره رفته است موافقم. در واقع من پا را از این هم فراتر می نهم و بر این گزاره تاکید می گذارم که 'کلان مابی' و 'نیویرک مهذون' (1978) هر دو متونی بنیادی اند برای خوانش و نقد معماری امروز.
بزرگی [دقیقا] ان جایی حادث می شود که بـُــعد معمارانه ی معماری در حداکثری و حداقلی ترین وجوهش به منصه ظهور می رسد: حداکثری ترین وجه به سبب عظیم الجثه بودن مهوع شی و حداقلی ترین وجه به سبب از دست دادن خودایینی ـ این جاست که معماری استقلال خود را از دست داده به ابزار نیروهای دیگر تبدیل می شود. بزرگی فراگیرimpersonal است: دیگر نمی توان معمار را به سبب میلش به ستاره خویی stardom محکوم کرد[ii].
بزرگی نیاز به شهر را پس می زند: با شهر به رقابت بر می خیزد؛ شهر را بازمی نمایاند؛ او بر شهر پیشی می گیرد؛ یا، به بیان بهتر، به خود شهر تبدیل می شود. اگر شهرسازی فراورنده امکان است، معماری از این امکان بهره می کشد و ان را استثمار می کند، بزرگی مروت شهرسازی را در برابر سفلگی meanness معماری صورت بندی می کند. بزرگی= جنگ شهرسازی علیه معماری[iii].
امروزه ما بر شعر و تاریخ شهر فائق امده ایم. حدفاصل قرن نوزدهم و بیستم، جایی میان زیمل و وبر، [یاکوب] بورکهــــــــــــــــــــــــــــارت و [فرنانند] بُرودِل، شهر دوبار به پلیس ـ مرکز امپراتوری ـ تبدیل شد. اکنون اما فضا و زمان در کار تخریب این مـــــــــرکزمداری یُــتُـــپیک می باشند[iv]. پیچیدگی بازار جهانی، شکــــــــــــــل شهر را مجددا می اراید: 'بیش از نیمی از مردم جهان ' که ممد حیات شهرند، مصداقی اند بر اهمیت بی چون و چرای شهر. ان چه ما بدان نایل امده ایم بزرگی است؛ سنجه زدایی از مترُپــــــــــــل. پس در این میان مراد از سامانهbody مترُپــلی چیست[v]؟
مقاله 'شهر ژنریک'[vi][1995] تکمله ایست بر 'بزرگی' و تاملاتی که در این مقاله بدان ها پرداخته شده را عمق بخشیده، شرح می دهد. با این حال من، صرفا، می توانم بخشی از ان چه در این متن مد نظر امده است را بپذیرم. از هفده پاراگرافی که متن را شکل داده اند من با بیش از نیمی از اولین بخش مقاله؛ ان بخشی که انگاره جدیدی از هویت مترُپـُــلی، تاریخ شهر و عرصه عمومی به واسطه تبیین منشی که مبتنی بر ان مترُپــُـــل با تبدیل به پدیده ایی فرکتال، هنجارپریش، حجیم و چند ملیتی ساختارـ زادیی می شود، موافق هستم. البته من با کمتر از نصف مابقی این مقاله نیز موافق هستم: مخصوصا بخش های پایانی اش، ان جا که مترُپــُــل همچون ماشینی در نظر می اید که شهر را از واقعیت خالی می کند؛ بستری جامعه شناسانه که در ان هر محدودیتی از نظر محو می شود و هر عنصر پایدارکننده ایی ساختگی و گذراست؛ شهری در قامت فضاهای خالی، دهشت، تزلزل، انگل وارگی ساختاری و . . . . در این مقاله نیز امر پست مدرن، هم چون یک مقوله ساختاری در اثار کــــول هــــــاس، که در مانیفست پیش از این به چاپ رسیده اش بر منهتن؛ نیویرک مهذون، نیز طرح شده است، در مقام صورت بندی ایی ماندگار و هم چون منشی برای دیدن وضع موجود به کار می اید، با این توضیح که پست مدرنیسم در این مقاله هم چون ان چه می تواند منحرف و فاسد شده نیز باشد، در نظر می اید و بر همین سیاق نیز به بارزه اصلی توصیف کـــولهاوس از فضای مترپلی بدل می گردد.
من با این نظر مخالفم اما اجازه بدهید اول نگاهی بیاندازیم به 'فضای پس ماند'؛ مدرنیزاسیون در این نوشته به حد اعلای خود نائل می اید؛ خداـانگاری مدرنیته بدون هیچ مفری:
فاشیسم ، نیاز به دیکتاتور را از بین می برد. پس از یک بن بست نامنتظر که شما را در یک پلکان عظیم الجثه ساخته شده از سنگ گرانیت[خاکستری] غرق کرده است، پله برقی ایی شما را تا مقصدی ناپیدا می برد و پیش رویتان منظری روستایی از پلاستر؛ ملهم از ارجاعات بی ارزش forgettable sources می اراید،هیچ سطح مرجعی که بتوانید با ان به درکی از مقیاس برسید وجود ندارد، شما برای همیشه در یک ساندویچ به حیات خود ادامه خواهید داد. از سوی دیگر درست همان گونه که فضا از یک تکه بستنی خیس که برای مدت های مدید در فریز مانده است خارج خواهد شد و این هیچ ارتباطی به شکل بستنی؛ استوانه ایی، مخروطی شکل و یا کم و بیش کروی بودنش ندارد، فضای پس ماند نیز ارام ارام از کلیت فضا، پس زده، خارج خواهد شد. توالت های عمومی به فروشگاه های محصولات دیسنی تبدیل می شوند و پس از مدتی تغییر شکل می دهند تا به یک مرکز مدیتیشن تبدیل شوند؛ تغییرشکل هایی موفق که واژه پلان را به سخره می گیرند، چرا که پلان صفحه نمایشی است که در ان مدارهای حرکتی انسان برای بازه های زمانی غیر قابل پیش بینی ایی در شمایل بی نظمی ایی باکخانال[vii] گونه به حیات خود ادامه می دهند. در این رودرویی نافرجام میان ان چه که از یک سو وجودش حتمی و ناگزیر است و از یک سو زائد، پلان، عملا، همه چیز را بدتر می کند و شما را به سمت سرخوردگی ایی زودهنگام سوق می دهد.
بی بارزه، بی نام و نشان، تکراری، خالی، اوارهdispersive ، پوچ، مضحک، 'پسا وجودی' و غیره. ما در یک وضعیت رابله گون[viii]Rabelaisian گرفتار امده ایم، وضعیتی مملو از زهرخند و تمسخر مفرط، اما بدون لبخند. مترپــُــــــلی که در ان به حیات خود ادامه می دهیم تئاتر گروتسک بزرگی است، عمیقا، مایوس، و بی هیچ مفری. معمار خسته شده است. شهرسازی یکنواختی که هدفش غلبه بر معماری و افسون زدایی از معمار است، صرفا، در مقام بی برنامگی حاکم بر چشم انداز مترپـُــلی هرزه و نامعین به حیات خود ادامه می دهد. معمار، افسون زدوده، در شمایل شاهدِ جهانیِ تلخ کامِ تلخ اندیش، در مقام متهمی سرخورده [از ان چه تاکنون انجام داده]، به حیات خود ادامه می دهد.
اما، هنوز چیزی این جا [در فضای پس ماند رم کول هاوس] در شرف وقوع است، یک واقعه در شرایط جنینی اما قابل بسط؛ یک روی داد. فضای پس ماند می تواند صرفا یک "نوشته ی ادبی" باشد، اما در این جا متن [از نویسنده عبور کرده]، پایه ی استدلالargument کول هاس را برهم می زند displace [و بعضا بی معنی می کند]. در واقع پارادکسی در 'فضای پس ماند' نمایان می شود پارادکسی که روحی بی نهایت واقعی دارد و نکته دقیقا همین جاست. در واقع هر چه شهر و افق ناپیدا fading horizon یش بیش تر و دقیق تر مورد بازبینی انتقادی قرار گیرد، شباهت مترپل به یک افق بی پایانendless horizon بیش از گذشته نمایان گشته و این فضای پس ماند بیش از پیش شمایل های ریاضی گون و پلاستیکی معماری سنتی را از دست داده و [تحت شمول پارادیم بزرگی] فیزیکی عجیب و غریب extraordinary physicality به هم می زند، و نگاهش را از سورئالیسم اثار [جورجو] دِ کریـــکو به سورئالیسم موجود در جسمانیتِ بیش از حد وهمیdreamy hyper-corporeality [فرانسیس] بیکن معطوف می سازد[ix]؛ فضای پس ماند، فضای زیستِ سیاسیbio-political است[x].
همچون دانشمندی رنسانسی که در محاق دوایر تو در تو و خطوط مستقیم بزرگ شده است و شهر را برای یافت فرصتی جهت مطالعه کالبد شکافی بدن، به امید دیدن قصابی که ساق پای گوسفندی را برای فروش از لاشه اش جدا می کند گز می کند، کــــــولــــهاس نیز مترپــُـــــل را برای کشف سازمان و کالبدش اش زیر پا criss-crosses می گذارد. نخستین سالن های نمایش های کالبدشکافی[xi] anatomical theaters غالبا دارای دالان های مخفی زیرزمینی دفع پس ماندهای کاملا متعفن به جای مانده از کالبدشکافی بوده اند که معمولا به اب گیر یا دریا منتهی می شدند. این، دقیقا، ان جایی است که تحلــــــــــــــیلی که رم کولـهاس در 'فضای پس ماند' ارائه می دهد در ان تبلور بیرونی می یابد و دقیقا همان جایی است که این تحلیل اغاز فرایند کشف کالبد و سازمان مترپـُـــل را از ان جا اغاز می کند و سعی می کند این انگاره را به کلیت مترپل بسط دهد.
فضای پس ماند: زیست ما زیست پس ماندی است؛ ما در وضعیت پس ماندی زندگی می کنیم. در مباحث مطرح بر مترپُـــل [جورجیو] اگامبن، اخیرا، به تعریف فوکو از دو مدل انضباطی که معرف گذار از قدرت سرزمینی territorial power نظام قدیم[xii] ancien regime به زیست قدرت مدرن می باشد بازگشته است: مدل های انضباطی مواجه با جذام و کنترل طاعون. پارادایم جذام یکی از انواع پارادایم های طرد است: جذامی باید به خارج از شهر منتقل شود، در این پروسه به تبیین یک تقسیم بندی مشخص میان بیرون و درون نیاز داریم. اما در مواجه با طاعون، پارادایم، کاملا، متفاوت می باشد: مبتلایان را نمی توان طرد کرد، پس شهر به حوزه های مختلفی تقسیم می شود؛ هر منطقه، خیابان یا خانه از ان پس تحت نظارت و کنترلی سخت قرار می گیرد. همه چیز ثبت و گزارش می شود. مبتنی بر گزاره های فوکو، ان گونه که اگامبن بدان ها می پردازد، قدرت سیاسی مدرن از هم گرایی و تفوق این دو پارادایم نشات می گیرد؛ که فرایند درمان اجباری است؛ هم جذامیان و هم قربانیان طاعون باید درمان شوند. در نتیجه، استراتژی ها و ابزارهای dispositifs مبتنی بر تضاهای دو تایی هم چون سلامتی/ بیماری، طرد/جذب و نرمال/غیرنرمال که بر سوژه ـ منقادسازی[xiii] انضباطیdisciplinary subjectivation و/یا سوژه های تحت کنترل متمرکزند با یک دیگر گره می خورند.
اگر ما بتوانیم این پارادایم دوگانه را بر فضای شهری تسری دهیم اولین گام برای فهم فضای مترپـُــــــلی غرب را برداشته ایم. این چارچوب دربرگیرنده هم زیستی دست گاه های ساده طرد و نظارت ـ جذام ـ و هم چنین پرداخت پیچیده فضاها و ساکنانشان ـ طاعون ـ با هدف اعمال کنترل جهانی global government بر انسان ها و چیزهاست.
اگامبن ان گاه به بحث پیرامون کنترل فضای شهری جنوا حین برگزاری اجلاس جی 8 در جولای 2001 می پردازد[xiv]؛ ما هم چنین می توانیم کنترل فضای عمومی اطراف رُســـــتاک، در سال 2007، را نیز به این سیاهه اضافه کنیم.
تمام این ها به چه معناست؟ همچون سیاق غالب بر فرایند تولید کپیتالیستی، فضای پس ماند نیز، فضای شمول گسستهdisjunctive inclusion است، سرمایه اگر نیروی کار را در محاق [خود] نیاورد محو خواهد شد، سرمایه مولد نیست مگر آنکه شیره وجودی ارزشهای پدید آورنده نیروی کار را تا مرگ آن ارزشها بــِـکـِـــشد. علی رغم این واقعیت و احتمالا در تعارض با ان ، سرمایه برای تفوق بر نیروی کار نیازمند حفظ فاصله اش با این نیرو و جدا کردن ان از هستی واقعی اش نیز می باشد؛ در مترپُـــــــل تولید مدار productive metropolis ، انگاره طرد گسلنده disjunctive exclusion تمام جمعیت موجود در مترپُـــــل را که بدان تحت عنوان عرصه تولید می نگرد، زیر یوق خود می اورد و بر همین سیاق، همین انگاره را برای اعمال کارکردهای منعطف و، عمیقا، متزلزل متمرکز بر خلق ارزش به کار می گیرد و همین منش را نیز بر تولید ثروت و استحصال سود جاری می کند.
اجازه دهید خواص این وضعیت پست مدرنِ متــرُپـُـلی را مورد مداقه subjectify قرار دهیم. تصویری که حین گذر از تامل، عمیقا، تحلیلی، بی غرصdisenchanted و عینی پدیدارشناسانه و ارائهِ مشاهده ایی منطقی از زیستِ سیاسی حادث می شود؛ تصویری است بی نهایت پیچیده؛ بیان گر هم گستره coextensive بودن فرایند بسط انقیادsubjectivity و بسط فیزیک متــرُپـُــل. تصویر نه تنها یکی از هزاران تصویر مبین چرخه [تولید و توزیع] کالاهای مصرفی، شبکه های اطلاع رسانی، حرکت های مداوم و کوچ گراییnomadism از بیخ و بن نیروی کار[xv] و استثمار سبوعانه این جریان های پویاست . . . بلکه همچنین تصویری از تزاید دائمی و [در عین حال] طاقت فرسایinexhaustible انبوه خلق، قدرت زیستِ سیاسیِ و فزونی طلبی اش در مواجه با توان ساختاری ـ کنترلی نهادهای غالب می باشد. تمامی پتانسیل های موجود تحت شمول کار حدوث می یابند، جامعه؛ کار است: فضای پس ماند خودِ جامعه ی کار است. در این کلیت استثمار شده و تحت سیطره کار، اما همچنان ازادیِ غیرقابل انتقالی intransitive freedom وجود دارد که نمی توان ان را به ان صورتی از کنترل که همش را بر مهار و ساده سازی این شمایل از ازادی گذاشته است کاهش داد. حتی اگر این شمایل از ازادی بتواند بر ضد ازادی بشورد و کارکرد سلطه به نحوی از انحا در گونه یا شمایلی از اگاهی قلبabsorbed شود (ان چه می توان ان را فاشیسم خواند)، همچنان خطوط خروج[xvi] lines of flight در این دوسوداییambivalence باز است، نتیجه ان که محنت و رنج، می تواند سویه ایی زایا به خود بگیرد اما انقلابی گرایی هیچ گاه نمی تواند سویه ایی زایا به خود گیرد، چرا که انقلابی گری ملغمه است از قدرت، افراط excess و غیظ overflow.
فضای پس ماند از بیرون این گونه به نظر می رسد: گسست و عدم توازنی که بر فضای نامتعین متروپـُـلــی تکثیر می شود و تسری می یابد. البته فضای پس ماند در عین حال همان جایی است که کثرت تنگناها، مرزها، خطوط انفکاک و دیوارها تعریفی مجدد به خود می گیرند؛ ان ها [در وضعیت پس ماندی] نه دیگر می توانند، صرفا، موانعی باشند محدود که توسط قدرت ساقط می شوند و نه مهلکه هایی در هم جوش که امکان حرکت را از هر کسی که در ان ها گرفتار می اید می ستاند: ان ها اینترفیس هایی می باشند که روابط را قطبی می کنند[xvii]. اینترفیس؛ جداره ایی است متخلل و غشایی که به نوبت alternately تحت شمول ضرباهنگ دو دنیای متفاوت و دو ضربان متفاوت از حیات می تپد؛ مکان ورود و خروج، مکان تبدیل و ترجمه یک زبان به زبان دیگر، لبه ایست تغییر دهنده ی فرم ان چه بدان وارد می شود و ان چه از ان خارج می شود. در متــــروپل پــُــست مدرن همیشه کشاکشی لبه گون و در استانه گسست میان حقوق و تقلاهای ها [ی پی گیر این حقوق] جریان دارد؛ پس افتادگی ماحصل این لبه گونیِ استانه ایی هم می تواند به انسداد نیروهای تولیدی بیانجامد و هم می تواند به توان مندسازی شان منجر شود. احتمالا، برای فهم فضای پس ماندی که به جز به ذات بزرگی تبدیل شده است و تحت شولای ان به حیات خود ادامه می دهد، ما ملزم به بررسی مجدد ارتباط میان نیروها و مناسبات تولید خواهیم بود، رابطه ایی که تحت شمول فرم های برامده از سیاست های زیستی به حیات خود ادامه می دهد.
ایا همه این ها می توانند تحت شمول یک فرم انقلابی بازسازی شوند؟ در این ارتباط من دو نقطه نظر مختصر برای برنامه ریزان معاصر شهری دارم. رفرمیسم شهری ـ که از تطبیق پذیری کمی با پست مدرنیسم مد نظر رِم کـــول هاوس برخوردار است و بر لبه های بیرونی گفتمان متروپلی او موضع می گیرد ـ در غالب مواقع از تغییر فرم های گذرای متروپل دفاع کرده و ان ها را به رسمیت می شناسد اگر چه در برخی مواقع از متروپل ها یـُـتــُـــپیا می ســازد یا ان ها را با راز و رمز می اراید؛ رفرمیسم هایپرمدرن هم چنان با تمسک به ایده ئلژی شفافیت (مصالح شفاف، فیگورهای خطی، تفوق شیشه و...) بر تصحیح فرم متروپلیس از درون پا می فشارد، ایت خد نهایت تلاش این ره یافت است. حال ان که این ره یافت نمونه ایی از در هم گوریدن بن مایهsubstance پیچیده متروپلیس بر سیاقیaxis است صرفا تجسمی و فرمالیستی. اینجاست که صنعت معماری رابطه نزدیکش با صنعت مد و سینما را اشکار می سازد. این پروژه تمام بخش های تولید معماری را با خود درگیر می کند و تمامی این بخش ها را مبتنی بر منطقی که، در واقع، پنهان کننده میلش به از درون متلاشی کردنdisarticulate هر نوع ستیهندگی احتمالی سوژه ها و دانش ها می باشد، از هم جدا ساخته و مجددا با هم می امیزد و نهایتا پرداخت تمامی فضاها را بدان سویی سوق می دهد که درد و استثمار در ان ها حتی در نور مصنوعی نیز قابل رویت نمی باشند در نتیجه کارکردگرایی و عـــــــقل باوری قدرت مطلق خود را از دست می دهند، هر چند همچنان بر کردار رازآرایشان مُصر می مانند.
از این منظر کلبی گرایی پست مدرن درست روـ درـ روی رفرمیسم مد نظر جریان های هایپرمدرن قرار می گیرد: پست مدرنیسم واله و شیدای بزرگی است، اگر چه دزدکی نگاهی به فضای پس ماند نیز دارد، پست مدرنیسم به رغم مشی تاریخ مند کننده اش به تاریخ حمله می کند، هالی ترینیتیِ[xviii] اجاره، سود و دسمت مزد را به مثابه چینه بندی باستان شناسانه مورد هجوم قرار می دهد اما می داند که نمی تواند به تخریب ان نائل اید؛ در واقع تلاش دارد تا با سیطره بر ان [صرفا] فرایند بازتولید ان را متوقف کند. امر پست مدرن بروتالیتی را نیز به شکلی خارق العاده! تصویر می کند: به رسمیت شناختن ان انسان؛ شهروند ـ کارگرـ اواره؛ هر کسی که در چنبره دنیای کالاها ، در یک متروپل استثمارگر، گرفتار امده است. ایا در این صورت پست مدرنیسم بیانیه ایی دیگر مبنی بر ناتوانی در عقب نشینی از این وضعیت نیست؟ ایا بزرگی با حسی مملو از نخوت و ضعف هدایت می شود؟ و ایا با به رسمیت شناختن فضای پس ماند [به مثابه جز لاینفکی از بزرگی] حدوث پیامدهای آسمی asthmatic ایی که، عملا لاعلاج می باشند، متوقف خواهد شد ؟
تمام این گزاره ها پیش روی ما قرار دارند، اما ان چه مسلم است ان که، علوم شهری زیست ـ قدرت را به رسمیت شناخته و بدان تن داده اند؛ این وضعیت دیگر نمی تواند ادامه یابد: ما ملزم به اعمال تغییرات بنیادی در این وضعیت هستیم. من نسبت به این گزاره مطمئن هستم که فرم های حیات هرگز واقعا نمی خواهند از موضع فرادستی خود گامی پس نهند، در نگاهی گذرا، ان ها حتی از این که تدریجا، تابعی از قاعده سرمایه داری به نظر ایند نیز استقبال خواهند کرد. مترُپـُـلیس از این نظر بی نهایت مهیب می نماید. من همچنین تقریبا مطمئن هستم که دیگر هیچ امیدی نسبت به فهم ارزش کاربرد ورای چرخه ارزش مبادله وجود ندارد، دیگر تحت این هیمنه سنگین قدرت که بر گرده ی گونه های مختلف زیستbios اعمال می شود، هیچ امکانِ مشرف به باستان شناسی و از زیر خاک بیرون اوردن مجدد طبیعت و زیست[xix] zoe وجود نخواهد داشت مبتنی بر این روند هر چه شهرها و مترپل ها بیش تر به مکان های تولید تبدیل می شوند، کمتر می توان جایی برای مقاومت در ان ها یافت. گذر از درون یک متروپل امروز بیشتر به عبور از یک کارخانه خیالی و منفک از واقعیت شبیه است. هم زمانی و هم مکانی امروزین حضور فرد تک افتاده و توده عظیم انسانی در متروپل درست شبیه هم ارایی سختی تولید با شعف ناشی از با هم بودن و دیدن یک دیگر و حس تعلق داشتن به یک طبقه در کارخانه های [طراحی شده براساس خط تولید] فردیستی است. متروپل عملا هم سرمایه ثابت است و هم سلب مالکیتی مشمئزکننده از نیروی کار و در عین حال مکانی است که انبوه خلق مجددا سرمایه ذهنی و امر مشترکی the common را که این نیرو تولید کرده است از ان خود می کند. بنابراین مترُپـُـل هم زمان، هم جای استثمار است و هم قلمرویی ایست برای اغاز خروج؛ همان گونه که هژمـُــنی کارگر کارخانه در ذات پروژه اشتراکی مستتر بود، هژمـــُـــنی کار غیر مادی[xx]immaterial labour و انبوه خلق متفکر the cognitive multitude ساکن متروپل نیز می تواند از درون و بر ضد پروژه تولید در شمایل امر مشترک شکل گیرد. مبتنی بر این برداشت همه چیز می تواند و باید از نو اغاز شود.
من، واقعا، نمی دانم معمارانی که در محاق بحران مدرنیته گرفتار امده اند چه می توانند بکنند. به گمان من ان ها باید در مورد چگونگی تفسیر ارتباط میان هم بندیinclusion و گسست disjuncture ، نسبت پویایی که میان متروپل و انبوه خلق بسط می یابد تصمیم بگیرند. ایا این امکانی خواهد بود برای گشودن مجالی برای بحث و مجادله بر متروپل؟ تبیین قلمروهای محدود بر مقاومت و تعیین مکان هایی برای یـُـــتـُــپیا، عملا، مطلوب نخواهند بود. ورای شفافیت ریاکارانه امر هایپر مدرن، ان سوی این توهم که فضاهای شهری می توانند به وسیله 'طبقات نواور' امثال تونی بلر احیا شوند(در این جا فضای پس ماند عملا تبدیل به سلاحی جهت افسون زدایی و کنش می گردد)، ما ملزم به ازاد کردن اشکال نوین حیات و جست و جو برای ساختارهای نوین برای جماعتی هستیم که مایل به خروج می باشند. غالبا زمانی که نزدیک ترین دوستانم سخن از بدیل هایی برای اجتماعات محلی، باغ های خودگردان، باغ های سبزیجات شهری، کارگاه های اموزشی فرهنگی و سیاسی به میان می اورند ناگزیر از استهزا خواهم بود. رئالیسم رندانه و در عین حال بدبینانه پست مدرن نیازهای انتقادای مرا پاسخ می گوید اما، برامده از رئالیسم پست مدرن و بدون هیچ نوع توهمی نسبت به این واقعیت که شهر به تجربه زیست ـ قدرت اعتماد دارد و بدان تن داده است، من از خودم می پرسم بازگرداندن مترپل به چرخه تولید زیست ـ سیاست به چه معناست. با مبنا قرار دادن بزرگی، نه از منظر خلاقیت بلکه از منظر فهم همگانی، شاید ما مجددا باید به بحث پیرامون کمونیسم و دمکراسی روی اوریم.
[i] -اشاره انتونیو نگری به نسخه ایتالیایی کتاب فضای پس ماند است که در سال 2006 به چاپ رسیده؛ نقل قول های اورده شده از کول هاوس در این مقاله که توسط اریانا بـُــوه Arianna Bove از ایتالیایی به انگلیسی برگردانده شده عینا از نسخ انگلیسی متون استخراج و در متن جانمایی شده اند.
[ii] - Rem Koolhaas, ‘Bigness, or the Problem of Large’, in Rem Koolhaas/OMA and Bruce Mau, S,M,L,XL, Taschen, Cologne, 1997, p. 513.
[iv] - اشاره به تلاش های معماران دوره رنسانس برای طراحی و ایجاد شهر ایده ال در دوره رنسانس دارد، شهرهایی که از نظر شکلی غالبا مدور، محصور و مرکز گرا بودند.
[v] - اشاره ای ست به تلاش برای تحت مقیاس دراوردن شهر در برابر انگاره هایی که اصولا وجود شهرسازی را از منظری اگزیستانسیالستی مورد تردید قرار داده و شهرسازی و تعلقاتش را محصول خوانشی بعضا مارکسیستی از ایده ئلژی می دانند.
[vi] - این نوشته به صورت پاورقی در شماره هایی از فصلنامه معماری ایران "مـ ا" به چاپ رسیده است.
[vii]- Bacchanal: زنان از خود بی خود شده که پیروی دینوزیوس بودند و در حالت جذبه به خود می پیچیدند و ایین ها و مراسم دینوزیوس را به جای می اوردند.
[viii]- ارجاعی است به وضعیتی برگرفته از بارزه های اثار نویسنده اومانیست فرانسوی قرن 15 و 16 فرانسوا رابله؛ دهن کجی به بنیان های اساسی، به هجو اوردن اکادمی و سترونیسم حاکم بر ان با ایده وجود فاصله ایی بس عمیق میان اموزه هایش و زندگی روزمره، دفاع از فرخوندگی و سرخوشی و به بازی گرفتن نام ها و کلمات.
[ix] - تمرکز بر تن های غیرمنطقی فرانسیس بیکن است، تن هایی که تبیینی از سوژه می باشند و فیگورشان درگیر نوعی بحران است، بیم از نیستی قریب الوقوع همراه با اگاهی شدید نسبت به میرایی و طبیعت حیوانی شان، تصویری از اغواگری بدن و معلق بودن تن و از ریخت افتادگی یا اعوجاج ان ، بسطی از بدن انسان به مثابه یک فیلتر در توده ایی از تصاویر پاره و از فرم انداختن حقیقت مسلم انگاشته شده برای رسیدن به واقعیت قابل تحصیل؛ نوشتار سعی دارد میان این فهم از تن های وهم الود و غالبا بزرگِ بعضا دارای زائدات و بعضا دورریز تولید کننده سیاست وعناصر بزرگِ حجمی معمارانه نازل بر شهر ارتباطی بیاراید.
[x] - حیات؛ شکل ـ حیات است؛ حیاتی است که نمی تواند از شکلش جدا شود و همین شکل ـ حیات است که با عبور از وضعیت برهنه و تبدیل شدن به انسان ـ شهروند به مرکز سیاستِِ اینده تبدیل می شود تا این ایده فوکو محقق شود که ان چه امروز مسئله است خودِ حیات است و بر همین سیاق سیاست یه زیست ـ سیاست تبدیل می شود.(برای اگاهی عمیق تر ببینید؛ وسایل بی هدف نوشته جورجیو اگامبن، نشر چشمه؛ فصل اول صفحه 15 تا 24)
[xi] - صحن های امفی تئاتر گونه ایی که میز تشریح در مرکز ان قرار داشت و پیرامون ان به کمک حائل های مدور بیضی مانند کریدر بندی شده بودند، دانشجویان در میان این کریدرها و مشرف بر این میز می ایستادند و فرایند تشریح بدن یک انسان یا حیوان را نظاره می کردند، این ساختار بیش تر در دانشگاه های اوایل قرن هفدهم رایج بود.
[xii]ـ به نظام پیش از انقلاب فرانسه اشاره دارد
[xiii] - subjectivation در نگاه فوکو مبین فرایند تبدیل به سوژه و هم زمان دست نشانده قدرت شدن می باشد و نشان از عبور فوکو از تمایلات پدیدارشناسانه ایی دارد که از این واژه صرفا تولید سوژه را وام می گیرند.
[xiv]- برای اگاهی بیش تر ببینید: وایتینگ سارا، شورش صامت ـ فضای اعتراض:وقتی سخن منطقه بندی می شود، بصیرت ارش، روزنامه شرق، 4 شهریور 1385، سال چهارم، شماره 842: 20
[xv] - واژه در این متن بر مهاجرت اجباری به امید یافت زیست گاهی بهتر در مکان جدید یا قلمروزایی مجددre- territorialisation تاکید ندارد، بلکه خط کوچ در این نوشتار همان خط خروج در فهم دلوزی ان است؛ که امواج خرد و تکین قلمروزدایی را به یک سیل عظیم بنیان کن که با فرار، کوچ اجباری، مهاجرت، پناهندگی و یا خروج در فهم سنتی اش هیچ نسبتی ندارد تبدیل می کند، سیلی ساری بر افق مبتنی بر ایستادگی خرد در برابر قدرت های متکثر امپراتوری، سیلی محصول سیاست خرد.
[xvi] - برخورد دلوز و گاتاری با خط برخوردی استعاری نیست، بلکه حامل برداشتی بردار گونه است؛ هم چون خطی دینامیک بر یک نقشه برای تبیین نیروها که منجر به تولید سه سطح می گردند؛ خط اخلاق که سطح سازمان دهی را بسط می دهد، خط مولکولی که درون ماندگاری را تبیین می کند و خط خروج که ان چه در سطوح درون ماندگاری و سازماندهی حادث می شود را می گسلد و نه تنها در یک وضعیت مسطح منبعث از واقعیت مسطحه توالی تاریخ را ایجاد می کند که گسست ها، شکست ها، سراغازهای تازه و زمان و زایش های حتی هولناکی نیز می افریند. نگاشت این سه نیروی متفاوت ان چیزی است که دلوز و گاتاری در هزارـ فلات "ریزوم وارگی" می نامند؛ وضعیتی افقی و همیشه در حرکت که به بی ثباتی تفاوت ها می انجامد، از سفت و سخت کردن مرز بین هویت ها اجتناب ورزیده به نفوذ پذیری همه موانع و مرزها منجر می شود و ان اندیشه عمودی سلسله مراتب گونه روزمره را دور می زند و از تقابل با ان سر می زند، این خصیصه در کنار درک دلوزـ گاتاری و نگری ـ هارت از قدرت به مثابه پدیداری همه جایی هیچ جایی، موجب می شود ماهیت دورزنندگی گسلنده در گفتمان انتونیو نگری با تمرکز بر خط خروج نضج گیرد و در شمایل مهاجر یا شخص بی جا تشخص یابد؛ کسی که ایستادگی در برابر قدرت های متکثر امپراتوری را نه بر مسلک بنیادگرایی و نهادگرایی بعضا سترون و منزوی که بر پایه گریز از ان ها تبیین کند و درست هم چون قدرت های متکثر امپراتوری بر کارکردی بدون مرکز و بدون جهت تاکید گذارد.
[xvii] - ردپای نیچه در این تکه از نوشتار بی نهایت اشکار است، کثرت در این جا کاملا در خدمت مفهوم خاستگاه نیچه است؛ که نیچه خاستگاه را نه در یک عمق تک گرا که در تکثر تفاوت ها در یک بسط افقی می بیند؛ ریزوم در فهم دلوزی اش ادامه منطقی این روند در نگاه به وضعیت است.
[xix]- zeo مبین واقعیت ساده زیستن و امری است مشترک میان همه موجودات، حال ان که bios بر شکل یا نحوه ی زیست مختص یه یک فرد یا گروه واحد دلالت دارد.(برای اگاهی عمیق تر ببینید؛ وسایل بی هدف نوشته جورجیو اگامبن، نشر چشمه؛ فصل اول صفحه 15 تا 24)
[xx]- منظور نیروی کاری است که محصولات غیرمادی ایی هم چون دانش، اطلاعات، ارتباطات، مناسبات و واکنش های حسی می افریند و ریشه در جامعه اطلاعاتی مد نظر انتونیو نگری دارد، جامعه ایی شدیدا متاثر از فهم نوینی از گزاره های مارکس بر سرمایه داری معاصر.