مترجمان آلماني: اين نوشته كه تاريخ ۱۹۲۲ را دارد، بعد
از مرگ والتر بنيامين منتشر شده و خبر از نشريهاي ميدهد كه او طرحش را در ذهن پرورانده
و مطالب اولين شمارهاش را هم گرد آورده بوده است؛ نشريهاي كه نهايتاً ناشر از
انتشار آن منصرف شد.
اين نشريه، طرح حاضر، قصد دارد با توجيه شكل خود به نوعي محتوايش را اعتمادپذیر
كند. شكل آن نتيجهي تأملي است در خصوص آنچه اساس نشريهها را تشكيل ميدهد و قصد
ندارد كه هر گونه برنامهريزي را بيهوده جلوه دهد بلكه ميخواهد مانع از توهم
قابليت توليدي باشد كه نفس برنامهريزي به وجود ميآورد. ارزش برنامه فقط در اين
است كه فعاليت چند فرد متفاوت يا كساني را كه رابطهي تنگاتنگي با هم دارند، در
راستاي هدف مشخصي در جريان بيندازد: نشريه،
كه بيانگر زندهي نوعي ذهنيت است و هميشه پيشبينيناپذيرتر و ناخودآگاهتر از آن
چيزي است كه تصور ميشود و آينده و تحول غنيتري نسبت به هرگونه بيان ارادي دارد،
اگر بخواهد خودش را در قياس با معيارهايش، حال هرچه ميخواهد باشد، بازشناسد دچار
اشتباه خواهد شد. بنابراين همانقدر كه از تأمل انتظار ميرود، و البته هر تأملي
به طرز مشروعي بدون حدومرز است، تأمل حاضر هم بايد بيشتر متوجه بنيانها و قوانين
خود باشد تا افكار و نظراتي كه ابراز ميكند؛ از طرفي نبايد از انسان انتظار داشته
باشيم كه چون از مقصد خود آگاه است پس بايد از نهانيترين گرايشهای خود نيز آگاهي
داشته باشد.
حقيقيترين مقصد هر نشريه اين است كه گواهي باشد بر روحيهي
زمانهي خود. بهروز بودن روحيهي
نشريه مهمتر از يكدستي يا شفافيت آن است؛ اگر در مجله، همچنين در روزنامه، چنين
روحيهاي حيات قدرتمندي نداشته باشد تا بتواند اين روزآمدي را، به اين دليل ساده
كه آن را پذيرفته، نشان بدهد، مجله به نداشتن انسجام محكوم خواهد شد. در واقع وجود
مجلهای كه روزآمد بودن آن فاقد ادعاي تاريخيت باشد توجيهي ندارد. خصوصيت منحصربهفرد
مجلهي رمانتيك "آتنئوم" به اين برميگردد كه توانست به شيوهاي بينظير
چنين ادعايي را به وجود بياورد. از طرفي اين مثال ميتواند اثبات كند كه معيار روزآمدي
مجله مخاطب نيست؛ "آتنئوم" در انديشهاش پابرجا بود و در اظهاراتش بيتشويش
و در صورت لزوم مخاطب را كاملاً به چالش ميكشيد. هر مجلهاي بايد متوجه تمام آن
چيزهايي باشد كه به عنوان روزآمدي حقيقي زير سطح عقيم تازگي و گرايشهای آخرين مد
شكل ميگيرد؛ كار بهرهبرداري از تازهها و گرايشهای جديد را بايد به روزنامهها
سپرد.
از طرفي نقد بر بالين مجلهاي كه بنيانش چنين در نظر
گرفته شده هشيار ايستاده است؛ حتی اگر در آغاز كارِ مجله، سروكار نقد با خزعبلات پيشپاافتاده
باشد. اما حالا كه بين توليدات، آثار گذشتهگرا و غيرجذاب و در بين توليدكنندگان،
خرابكاري و سادهانگاري غلبه ندارد نقد با سفسطهگرايي استادانهاي مواجه است. از
طرفي از حدود صد سال پيش به اين طرف هر صفحهي ادبي پرمدعا و گستاخانهاي را در
آلمان ميتوان نقد قلمداد کرد، پس وظيفهي دوچندانِ بازيافتن گزارهي نقادانه بر
منتقد سنگيني ميكند. بايد
همزمان گفتار و حكم نقد را دوباره زنده كرد. تنها ترور خواهد توانست خلاقيت تصويري
ميمونواري را كه اكسپرسيونيسم ادبي نام دارد به جاي نقد بنشاند. اگر چنين نقد
ويرانگري بايد اثر را در بافت گستردهتري در نظر بگيرد، چون چه كار ديگري ميشود
كرد؟، آنوقت اين وظيفه را بر دوش نقد پوزيتيو خواهد گذاشت كه بيش از آنچه تاكنون
كرده، و هم بيش از آنچه رمانتيكها موفق به انجامش شدهاند، از اثر هنري فقط به
صورت منفرد صحبت كند. زيرا برعكس آنچه تصور ميشود تلاش حوزهي بزرگ نقد نه درس
دادن به روش سخنراني تاريخي و نه فرم دادن به ذهن از طريق مقايسه است، بلكه رسيدن
به شناخت است با نابود كردن خود در اثر. چنين نقدي اين بار را بر دوش نقد پوزيتيو
خواهد گذاشت تا متوجه حقيقت آثار باشد؛ همانند توقعي كه هنر و فلسفه از نقد دارند.
چنين نقدي برنميتابد كه در انتهاي مجله تنها به چند ستون براي آن بسنده شود؛
انگار كه مجبور شده باشند صفحهاي را پر كنند. مجله بخش نقد نخواهد داشت تا مطالبش را با قلم متفاوت مشخص كنند، مثل علامتي
كه قابيل بر خود داشت.
مجله به يك ميزان به شعر، فلسفه و نقد اختصاص يافته است و نقد نبايد
نظري را كه دربارهي شعر بر او سنگيني ميكند مسكوت بگذارد. براي همه اين تصور پيش
آمده كه از آغاز قرن جديد براي شعر آلمان دورهي مهلك و تعيينكنندهاي به تمامِ
معنا آغاز شده. اين حرف وامگرفته از هوتن است كه در خصوص دورهي خود
و سرخوشي ناشي از زندگي در آن دوره بر زبان رانده. اين حرف كه بهدقت تمام با همان
لحنْ مدتي در نشريات ظاهر ميشد، اكنون دربارهی شعر و ديگر پديدههاي آلمان
كاربردي ندارد. از زماني كه آثار اشتفان گئورگه
نهايت غناي زبان آلماني، در حال يافتن جايگاه تاريخي خود
بود، به نظر ميرسيد كه نخستين اثر هر مؤلف جوان گنجينهي جديدي براي زبان شعر
آلماني ايجاد ميكند. اگر بپذيريم كه تأثير مكتبها در درازمدت آشكار كردن محدوديتهاي
استادان بزرگ است، چيزي كه همه زود متوجه خواهند شد، نبايد از آن انتظار زيادي
داشت. بنابراين سازوكار آشكار توليدات اخير اجازه نميدهد كه به زبان شاعرانش
اعتماد كنيم. بحران شعر آلماني از قرنها پيش به صورتي كاملتر و انكارناپذيرتر،
در قياس با دورهي كلوپشتوك، كه برخي از شعرهاي او شبيه شعرهايي است كه امروزه
بعضي مينويسند، مصادف بوده است با تصميمي كه به خود زبان آلماني مرتبط است؛
انتخابي كه شناخت، فرهنگ و ذائقه تعيين نكردهاند و از جهاتي مطالعهي عميق آن
ممكن نميشود مگر بعد از اينكه درنگي طولاني و مخاطرهآميز بر سر آن داشته باشیم.
در نتيجه اگر به مرزي برسيم كه در ورايش نتوان توجيهي موقتي داشت ديگر نيازي نيست
كه بگوييم تمام شعرها يا تمام نثرهايي كه در مجله منتشر ميشود ناظر به چنين منظري
هستند، بهخصوص شعرهاي اولين شماره كه در راستاي چنين تصميمي در نظر گرفته شدهاند.
در كنار اين شعرها، شاعراني هم هستند كه كاري جز پيدا كردن جايگاهي در سايه و پناه
آنها نميكنند، بااينحال به دور از خشونت شبحوار شاعراني كه سرودههايشان بزرگ
داشته ميشوند، به دنبال حفظ حيات آتشي هستند كه خود روشنش نكردهاند.
بار ديگر وضعيت ادبياتِ آلماني فرمي را فراميخواند كه
هميشه وجود داشته و به صلاحش بوده و البته با بحرانهاي بزرگي نيز همراه شده است:
ترجمه. در حقيقت ترجمههايي كه در يك مجله چاپ ميشوند نبايد بر اساس عادتی بسيار جاافتاده
بهصورت الگو در نظر گرفته شوند بلكه بيشتر زمينهاي هستند براي مطالعهي يكه و
بسيار جديِ زبانی که در حال تولد است. زبان متن ترجمه تا وقتي محتواي مختص خود را
نداشته باشد، يعني محتوايي درخور و خويشاوند با خودش كه ميتواند وامگرفته از
ديگران هم باشد پس نيرويي هم ندارد تا خودش را بسازد و ارائه دهد؛ از اين جهت
زبان ترجمه به دليل دلبستگياش به محتوا تلاشي است براي رها كردن يك زبان مرده تا
زبان زندهاي پرورده شود. براي
برجسته كردن اين ارزش فرمي كه بايد خصوصيت ترجمهاي حقيقي باشد هر كاري با اصل آن
مقابله خواهد شد و بايد با توجه به نقش چنين معياري ارزيابي شود. ديگر اينكه در
اولين شماره در اين باره با جزئيات دقيقتري توضيح داده خواهد شد.
جهانشمولي عيني را، در جایگاه اساس پروژهي اين مجله،
نبايد با جهانشمولي مطالب مجله خلط كرد. هرچند مجله آگاه است به اينكه پردازش
فلسفيِ هر موضوعِ علمي يا كاربردي يا هر موضوع رياضي يا سياسي به آن دلالتي جهانشمول
ميبخشد، فراموش هم نخواهد كرد كه موضوعات ادبي يا فلسفياش حتی اگر بسيار به آنچه
ميخواهد نزديك باشند تنها با توجه به اين شيوهي پردازش و فقط طبق اين شرط
پذيرفته ميشوند. جهانشمولي فلسفي فرمي است كه بسط آن به مجله اجازه خواهد داد تا
به شيوهاي دقيق جنبهي روزآمدي حقيقي خود را اثبات كند. در نظر مجله اعتبار جهانشمول
بودنِ اظهاراتِ روشنفكرانهي مربوط به زندگي بايد به اين پرسش بستگي داشته باشد كه
آيا اين اظهارات قادرند مدعي جايگاهي در بطن ساختارهاي مذهبي در حال نضجگيري
باشند يا نه. يقيناً چنين ساختارهايي هنوز چندان در افق ديد ما ترسيم نميشوند اما
این در حال ترسيم است كه بدون آنها، آنچه در روزگار ما اولينهاي عصر تازه به شمار
ميآيد و به زندگي الهام ميبخشد نميتواند ظاهر شود. براي همين ضروري است كه
بيشتر به آناني گوش فرادهيم كه به شيوهاي موجز و خونسردانه و با كمترين تنشي عذاب
و تيرهروزي را بيان ميكنند، تا به آناني كه تصور ميكنند خودِ راز را پيدا كردهاند،
چراكه مجله محلي نيست براي آنكه والاترين چيزها بيان شوند. همچنين به دليلي بسيار
محكم مجله نبايد محلي باشد براي بيان پستترين چيزها؛ مجله براي كساني در نظر
گرفته شده كه نهتنها بهواسطهي روح جستوجوگر خود بلكه بهواسطهي تأملشان بر
چيزها متوجه شدهاند كه ابژهي آنها تنها در اعترافات نو خواهد شد. صراحتاً
بگوييم که در اين صفحات با علوم غيبيهي روحباور، تاريكانديشي سياسي و
اكسپرسيونيسم كاتوليك روبهرو نخواهيم شد مگر در مقام موضوعاتي كه نقد بهطرزي بيرحمانه
به آنان پرداخته باشد. بنابراين، هرچند در اين صفحهها از تاريكي سهلالوصول علوم
خفيه صرفنظر ميكنيم، قول مطالب جذابتر و سادهتر هم نميدهيم بلكه مطالب بايد
محكمتر و موجزتر باشند. پس نبايد در اين صفحات توقع يافتن جامهاي نقرهي پر از
ميوه را داشت. اين صفحهها بيشتر طالب خردگراييِ نتيجهدار خواهند بود تا آنجا كه
تنها ذهنهاي آزاد در اينجا از مذهب سخن خواهند گفت و مجله به اين صورت، وراي سپهر
زبان و نيز سپهر غرب به اديان ديگر خواهد پرداخت. طبق اصول مجله اين مطالب وابسته
به زبان آلماني نخواهند بود مگر برای شعر.
بديهي است كه براي بيان غني و كامل جهانشمولي مورد نظر
ما هيچ تضميني وجود ندارد. زيرا همانطور كه فرم بيروني مجله هرگونه بيان مستقيم
هنرهاي تجسمي را كنار ميگذارد به همان ميزان و البته بهشكلي نامحسوستر خود را
بركنار از علوم نگاه ميدارد، زيرا به نظر ميرسد بيش از آنچه در هنر و فلسفه ميبينيم،
هرگز بين چيزهاي روزآمد و اساسي با اين زمينه مطابقتي ديده نميشود. به همين سياق
در ميان موضوعات مجله، علم به همراه مشكلات زندگي روزمره بيانگر وضعيتی انتقالي است
اما زندگي روزمره جايي است كه تنها تمركز فلسفي نادر روزآمد حقيقي را در پشت
ظواهرش كشف خواهد كرد.
اين محدوديتها البته در مقايسه با محدوديت اجتنابناپذيري
كه از سوي مدير مجله اعمال ميشود، ناچيز است. چند حرفي هنوز دربارهی اين مسأله
وجود دارد؛ اينكه تصريح كنيم مدير مجله از محدوديتهاي ديدگاه خود آگاه است و مسؤوليتش
را ميپذيرد. درواقع او مدعي نيست كه از بالا بر افق روشنفكري زمانهي خود مسلط
است. براي رهايي از اين استعاره ترجيح ميدهد ديدگاه آدمي را اختيار كند كه شب،
بعد از پايان كار و قبلِ ازسرگيري كار روز بعد، از در خانه كه وارد ميشود به افق
خانوادگي خود، بيش از آنكه بخواهد وارسياش كند، ملحق ميشود تا هر آنچه در اين
منظر جديد و تازه است دريابد. مدير در نظر ميگيرد كه كار مختص او فلسفي است و سعي
ميكند اين را در اين تصوير بيان كند: خواننده نبايد در اين صفحات با چيز مطلقاً
ناشناختهاي برخورد كند كه بيدليل مطرح شده باشد و خودِ مدير نيز بايد نوعي
نزديكي با هر آنچه در مجله پيدا خواهد شد احساس كند. اما بار ديگر اين تصوير بهنوعي
تأكيد ميكند كه چگونگي و ميزان اين نزديكي را مخاطبان اندازه نخواهند گرفت و هيچچيز
اين حس نزديكي را كه ميتواند بين همكاران مجله، مستقل از اراده و آگاهي آنان،
پيوند برقراركند، تسخير نخواهدكرد. همينطور كه اين مجله با هر تلاشي براي جلب لطف
خوانندگان بيگانه است، همانقدر همكاران مجله از اينكه به دنبال تفاهم متقابل،
لطف و ايجاد جمعيت باشند اجتناب خواهند كرد، زيرا در اين صورت چندان صادق نخواهند
بود. اين از هر چيز ديگری براي مدير مهمتر است: مجله بايد به دور از فريبكاري،
آنچه هست بيان كند: خالصترين اراده، صبورترين خواست و تمايل نميتواند بين آنها
كه چنين ذهنيتي دارند وحدت يا اجماعي ايجاد كند و مجله از طريق چندگونگي مطالبش
گواه خواهد بود كه امروزه در هر جمعيتي، كه در آخرين مرحله به مكانش ارجاع داده ميشود،
حرفهاي ناگفتهاي هست. بدينترتيب چنين همكارياي در ميان آنان وجود ندارد مگر
به سعي و خطا كه البته اثبات وجود آن هم به دست مدير خواهد بود.
خصوصيت گذراي اين مجله كه خود به آن وقوف دارد از همينرو
است و بهايي است كه در واقع به دليل جستوجوي روزآمدي حقيقي ميپردازد. بنابر يكی
از افسانههاي تلمود، فرشتهها خودشان خلق ميشوند، آنان در هر لحظه بينهايت بار
تجديد ميشوند، و بعد از آنكه در پيشگاه خداوند آوازشان را ميخوانند، خاموش ميگردند
و در نيستي ناپديد ميشوند. باشد تا اسم اين مجله بيانگر چنين خواستي باشد؛
روزآمدي، اين تنها خواستهي معتبر.