اگر موناد را به عنوان یک شکل سیال و انعطاف پذیر بپذیریم، سایر اصول اعتقادی فلسفه لایب نیتس نیز به منزله فرایندهای حسی تفسیر خواهند شد تا همچون ساختارهای منطقی. دلوز به شباهت میان هنر باروک و مونادشناسی اشاره می کند که مبتنی است بر جدایی میان برون و درون، نمای ظاهری و شکل داخلی. در معماری باروک، روشنایی در بنا طوری تنظیم شده است که تضاد زنده و شدیدی با تاریکی برقرار می کند. روشنایی با فروبستگی در تضاد است و به همین سبب موجب می شود که بر فروبستگی تاکید نهاده شود و درخشندگی موضعی و محصور در فضای داخلی و بسته پدید اید. موناد نیز با همین ساختار مشخص می شود. موناد که هیچ پنجره ای ندارد، نمی تواند با چیزی بیرون از خودش ارتباط برقرار کند از همین رو در داخل نظام بسته ادراکاتش، چند ادراک در هر لحظه ای از زمان هنگامی برجسته جلو می کنند که از برابر چشم ذهن بگذرند و به صورت اندیشه خودْآگاه درآیند. رابطه میان روشنایی و تاریکی در هنر باروک فقط رابطه تضاد نیست، بلکه مراتب و درجات را نیز شامل می شود. هدف از به کار بردن فنِ سایهْ روشن در نقاشی کاراواجو یا رامبرانت این است که از پسْ زمینه ای با تاریکی فزاینده به تدرج شکلی به ظهور رسد و نایکدستی از میان برود. در مورد اندیشه های عادی ما در مونادشناسی لایب نیتس نیز همین نکته صادق است. ان ها از برابرمان آرام می گذرند و گاه تا حدی پرتو خودْآگاهی بر ان ها می تابد، اما به سرعت در تاریکی ادراک های ناخودْآگاهمان جذب می شوند. اینکه کدام ادراک ها در مرکز توجه قرار می گیرند و کدام در تاریکی فرو می روند، از ان رو پیاپی تغییر می کند که ذهن در مسیر زندگی خود به پیش رانده می شود.