کتاب هزارْفلات دنباله کتاب ضدِادیپیوس است. این کتاب در سال 1980 انتشار یافت، اما در اواخر دهه ی 1970 در دوره ای از سال هایی نوشته شد که غالبا با میزگردهای دلوز در دانشگاه ونسن همراه بود.در ضدادیپیوس نقد ظریف و مفصلی درباره سوژه عصر جدید طراحی و ترسیم شده بود. نظریه ی مربوط به یک سوژه ی متفاوت و کوچگر نیز مطرح گردید. این سوژه به نحوی درون ماندگار در حرکت میل جریان دارد. با این حال، در کتاب این نکته همچنان نامشخص باقی مانده است که چگونه این سوژه ی کوچگر جدید می تواند موضوعی برای عمل سیاسی باشد.بنابراین، معلوم نبود که اعضای جامعه نوین از چه راه هایی می توانند برابر یک شبکه ی به ظاهر همه جانبه و فراگیر کنترل اجتماعی مقاومت کنند، زیرا این شبکه در سوژه ی اودیپی هنجاری ریشه دارد که هر یک از ما هستیم و نیز به این دلیل که بدیل انکار نفس و چالشگریِ سخت و انعطاف ناپذیر میل که این سوژه را معین و مشخص می کند، سوژه کوچگر کاملا متفاوتی بود که فقط می توانست خود را در حاشیه های جامعه آشکار سازد، ان هم به صورت بیماری اسکیزوفرنی، به صورت حالتی از میل که دست یافتن به ان از طریق انتخاب آگاهانه امکان پذیر نبود و به نظر می رسد که هر نوعی از فاعلیت یا انتخاب آگاهانه را طرد می کرد.دوگانگیِ صریح سوژه اودیپی ستمدیده و خودآزار و آزادی بیگانه شده ی سوژه ی کوچگرْ روان گسیخته، دو مسئله فلسفی متفاوت را پیش می اورد. نخست، این دوگانگی دلالت دارد بر قسمی رمانتیک گرایی برجای مانده، احساسی از دلتنگی و غم غربتی برای نوعی ازادی که به نظر می رسد نظام های مدرنیته از خاطره ها می زدایند. . . اگر ضدادیپیوس از این تجددستیزی رمانتیک به نحوی کامل حمایت نمی کند، راهی خارج از ان نیز نشان نمی دهد. از سوی دیگر، یکی از دستاوردهای عمیق هزارفلات این است:همه مفهوم هایی را که این تجددستیزی رمانتیک بر پایه ان قرار دارد پرابلماتیک می کند.دوم، فضای مخالف سیاسی با قدرت دولت یا اعتراض به ان به نظر می رسد که الزاما پوچ و بی معنی است، زیرا سوژه اودیپی فقط مسیر منفی خویشتن را خواهد پیمود و بیمار روان گسیخته نمی تواند با کوچگرایی خویش درون نظم اجتماعی روزگار بگذراند و از این رو به موقعیتی از حاشیه نشینی یا طردشدگی محکوم می شود. از این موقعیت نامساعد، پی بردن به این که چنین شخصی خواهد توانست در پرداختن یا برانگیختن مقاومت سیاسی موثر باشد کار دشواری است.