ژیل دلوز از معدود متفکرینی است که بر مفهوم شناسی دیاگرام اهتمام
می ورزد، برخورد او با دیاگرام هم بعد انتزاعی دارد و هم در قالب مثال های ملموس به
رابطه دیاگرام با واقعیت، زبان، ابزار، سازمان دهی بصری، بازنمایی، تایپولوژی، میکروپولتیک،
گونه شناسی گستره ها، تمایز، احتمال تمامیت خواهی دیاگرام و نسبت میان دیاگرام و فیگور
می نشیند.
ژیل دلوز در یکی از کتاب هایش تحت عنوان فوکو، دیاگرام را
یک نقشه می داند و البته بعضا "چندین نقشه ی بر هم انباشت شده و روی هم
افتاده" او "دیاگرام یا ماشین ابستره را، نقشه مناسبات میان نیروها"
می خواند، "نقشه ای مبتنی و برامده از متغیرهایی همچون؛ تراکم و شدت و جهت
گیری، نقشه ای که به مثابه یک عامل ذاتی، درونی شده و نامنسجم و البته همْ پوشا و همْ
مرز با کل گستره اجتماعی عمل می کند. این ماشین انتزاعی [یا همان دیاگرام] همچون
عامل همْ آرایی های assemblages عینی ای که روابط میان اجزای این همْ آرایی را برقرار می کند به نظر می
اید، روابطی که نه [در قالبی سلسله مراتبی] بر فراز، بلکه درونِ بافت واقعیِ همْ
آرایی هایی که تولید می کند محقق می شود."
برای دلوز و گاتاری در کتاب هزارْفلات، زبان؛ رژیم هایی از
نشانه هاست که در کار صورت بندی بیان از یک سو و محتوا از سوی دیگر است. اما یک
ماشین انتزاعی [یا دیاگرام] حقیقی هیچ راهی برای ایجاد تمایز درونی میان گستره
بیان و گستره محتوا ندارد، چرا که دیاگرام نهایتا به ترسیم گستره تکین همْ گرایی؛
گستره ی درونْ باشی plane of immanence ختم می شود. دیاگرام عملا در کار مدیریت و کنترل تمام این تمایزهاست.
ماشین انتزاعی یا دیاگرام، زبان را به محتواهای پراگماتیک و معناشناختی گزاره ها،
همْ آرایی
های جمعی بیان گری collective assemblages of enunciation و تمام میکروپولیتیک های گستره اجتماعی گره می
زند. ماشین انتزاعی یا دیاگراماتیک حتی در کار ارائه یا بازنمایی واقعیت نیست، بلکه
در کار برساختن واقعیتی است که هنوز مقرر و محقق نشده است؛ ماشین انتزاعی در کار
برساختن تایپ جدیدی از واقعیت است."
به موازات این رویکرد کانسپچوال و اتفاقا دیاگراماتیک به دیاگرام
که غالبا در کتاب های هزارْفلات و فوکو متبلور شده است، ژیل دلوز در کتاب فرانسیس
بیکن: منطق احساس به وجوه نسبتا ملموس و عینی تر مفهوم دیاگرام پرداخته است، او که
در این کتاب بر فهم و رمزگشایی از نقاشی های فرانسیس بیکن و البته خود او متمرکز
است در بخشی تحت عنوان دیاگرام به نسبت میان نقاشی های بیکن با دیاگرام می پردازد،
نوشتار در بسیاری از بخش هایش درگیر نقاشی است اما در برخی سطور روحیه ای عام به
خود می گیرد، روحیه ای که می توان از قِبَل ان به درکی واضح و شاید سلیس تر از تعریف
و کارکرد دیاگرام رسید:" . . . عمل دیاگرام، کارکرد ان، به گفته فرانسیس بیکن:
پیشنهاد دهندگی است، یا به بیانی قوی تر و با وام گیری تعابیر ویتگنشتاین: معرفی
احتمالات واقعیت است. از انجا که قرار است از دیاگرام به فیگور برسیم، اهمیت بسیار
زیادی دارد که این ردها و لکهْ رنگ ها از فیگورنمایی دور باشند. به همین خاطر است
که انها به خودی خود کافی نیستند و در عوض باید مورد بهره برداری قرار گیرند. ان
ها احتمالات واقعیت را برجسته می کنند اما خودشان واقعیتی را شکل نمی دهند، برای
انکه ان ها به واقعیتی بدل شوند، برای انکه به فیگور تحول یابند، لازم است مجددا
در کلیت بصری تزریق شوند، اما دقیقا از طریق عمل همین اشارات است که کلیت بصری از
قید سازمان دیداری بودن خلاص می شود، این عمل چشم را از قدرتی دیگر برخوردار می
سازد، همچنان که موضوع نیز دیگر فیگوراتیو نخواهد بود.
. . . دیاگرام، احتمال واقعیت است نه خود واقعیت. لازم نیست
تمام مفروضات فیگوراتیو ناپدید شوند؛ و مهم تر از همه، باید نوعی فیگورنمایی جدید
ـ فیگورنمایی فیگور ـ از دل دیاگرام سرزند و احساس را واضح سازد."
نوشتار گونه شناسی دیاگرام
ها؛ از تکنیک های بازنمایی تا سیاست های واقعیت بر مدار یک رویکرد کارکردی به دسته
بندی ساده و قابل بسطی از قالب های متنوع دیاگرام ها با موضوعات و محورهای متفاوت
پرداخته است، این دسته بندی کارکردی امکان های مختلف متبلور یا متمرکز و محتمل در
هر پروژه را تبیین می کند، مطالعه این متن می تواند کمکی شایان و کارکردی به
معماران حرفه ای و دانشجویان معماری در برخورد با فرایند طراحی و امکانات مستتر در
طراحی نماید.