چند سالی پیش به اختصار
از معروف ترین اثر رابرت ونتوری نوشته بودم. از خانه مادر و از نقد حرفه ای و
تئوریک او به معماری مدرن، به بی مکانی، بی زمانی، تحمیل به کانتکست، هویت سازی
های فرمی و عملکردی و... حالا احتمالا به سبب درگذشت معمار و برای این ویژه نامه
ابتدا فکر کردم کمی مرتبط تر با آثار خود او چند خطی بنویسم. در نیمه راه متوقف
شدم و باز اندیشیدم شاید کمی شخصی تر و در رابطه ما و ونتوری به عنوان یکی از
معدود معماران مولفی که هم عصر ما زیست هم بتوان نوشت. لااقل برای شروع. شاید این
برای یک معمار و معلم سابق قدری هم مناسبتر باشد تا در حاشیه بایستد و شخصی تر حرف
بزند. اینطور ادب سابق بودن هم محفوظ تر است. به نظرم دوست داشتن رابرت ونتوری تا حد زیادی هم آموختنی
است. شخصا و به تدریج یاد گرفتم که رابرت
ونتوری و آثار و افکارش را دوست بدارم. و معترفم که این روندی ساده و پیوسته نبوده
است. آثار ونتوری در مقام حرفه ای کمتر تمجید شده اند و در مقام تئوری بازْخوردهای
بسیار متفاوت و گوناگونی یافته اند. از نخستین آثار نسبتا معروف تر او جفت خانه
گیلد ـ یک بلوک آپارتمانی برای سالمندان ـ تا خانه مادر، هر دو در زادگاهش
فیلادلفیا، او همواره بحث برانگیز و برای جریان غالب معماری عمدتا دوست نداشتنی
بود. در زمانه ای که سلایق معماران درگیر گونه ای مدرن دگماتیست بود- گاهی
ارتودوکس تر و گاهی تحت تاثیرات تکنیکی و سرمایه ای بازتر و حتی در نگاه اول غلط
انداز، در روزگار قابهای فلزی و صفحه های شیشه ای، در روزگار مینیمالیسم و "کمترْ
بیشتر است" افراطی، ونتوری بازی های زبانی خود را در انداخته بود. دستگاه زبان و معماری او بازتابی از سرزندگی و نوعی
انسانْ وارگی است و نیز انواع تظاهر تاکید شده و عامدانه علیه استانداردهای
جهانشمول آن هم مبتنی بر پایه های تئوریکی که برای تالیف و معرفی آن تلاش زیادی
صرف کرده بود.
او در عمده آثار حرفه ایش با زبان حتی تشدید شده تری به
نقد انگاره های معماری مدرن پرداخته است. نگاه کنید به نمای پر از گلهای درشت قرمز و سفید و زمینه سبز بر ساختار جعبه ای “Best Products Catalog Showroom” که بسیار فرای یک اثر معمول، بلند و عیان به تمسخر
سلیقه آنگاه همگانی شده مدرن می پرداخت. یا حتی در آثار خردتر مثلا صندلی ملکه اَن و
آن نقاشی های دو بعدی کاملا معمولی با رنگهای نه چندان مورد علاقه برای مدرنیستها،
آنجا که مفهوم "بازخوانی و بازآفرینی تاریخی " مدرن را به چالش اساسی و
مبنایی می کشید.
نکته اساسی
دیگر اینجاست که این خارق عادتها مسلما آثاری "موفق" ارزیابی نمی شدند. اغلب نقدهایی که وارد می شد
از حدود بچه گانه، کارتونی، پیش از نقد و غیر حرفه ای فراتر نمی رفتند. چونان شعر
زبان شرقی در پیش انسان عامی مغربی. برای آرشیتکت هایی که شیفته در بی زمانی و بی
مکانی بودند و به گریز از سمبولیسم قابل درک فارغ از بنیان های انتزاعی و در هم
ریختگی مرزهای فرم و عملکرد عادت کرده بودند ونتوری دوست داشتنی نبود. در حقیقت از
دید آنها او بی آنکه یک سنت گرا باشد با اساس معماری مدرن در می پیچید؛ و ادراکات
مدرن را مورد شماتت قرار می داد و با لهجه ای که عامدانه به مرور غلظت هم می یافت
زیبا شناسی آن را به چالش می کشید.
خودش قائل به این نبود که پست مدرن است یا حتی اینکه
چون پیامبر روشنگر بت شکنی، به تمام، مقابل مدرنیسم و معماری مدرن ایستاده است. کتاب
"تضاد و پیچیدگی در معماری" را ملاک قرار دهیم و به برخی کلمات خودش رجوع کنیم شاید نسخه معتدل تری از او بیابیم. معمار و تئوریسینی که تنها مباحث
خود را در مقابل مدرنیسم ارتودوکس طرح و متاع خود را در گوشه بازار بزرگی عرضه می کرد.
شاید به این قصد که نشان دهد معماری دیگری هم ممکن است و می توان گونه ای زیبایی
شناسی رها از خطوط مستقیم و صفحات سرد را هم تصور کرد. یا شاید راهی هم به جز تن
دادن به الزام بی تاریخی و بی مکانی باقی باشد. و از این دست...اصلا منظورم این
نیست که جامعه معماری و جریان غالب پیام او را همین قدر مشفقانه دریافتند؛ یا
اینکه برای این نقدهای او حتی اندکی مشتاق بودند. البته ترجیح آن بود که به همان
کلیشه های رایج ضد مدرن، رادیکال، زمانه ستیز و از این دست پناه برند. در کتاب " آموختن از لاس وگاس" به سال 1972،
او سعی کرد به مثابه یک اصلاح جو به جوانبی از نقاط ضعف معماری و شهرسازی مدرن
چندان که می فهمید اشاراتی کند. پیشنهاد برجسته و مشخص او در این مطالعه درک و
تعامل سازنده با کانتکست و بافت بود. جایی که در اولین قدمها این را طرح می کند که
علیرغم همه ضعفها و ایرادات اساسی، جانمایی های پراکنده و بی نظم بناها، پارکینگها،
فروشگاهها و قمارخانه ها و کازینوها و لکه های دیگر، لنداسکیپ موجود واقعا آنجاست
که بماند. پذیرش آنچه موجود است به عنوان فکت
و واقعیت و تلاش برای تعامل با آن و حداقل آغاز از آن، عمده بحثی است که در کتاب
شرح می شود. این زاویه دید در زمانه ای جلب توجه می کرد که در بین متخصصین نگاه
غالب این بود که نوع این بلوارهای محوری و اصلی در اکناف و اطراف شهرهای ایالات
متحده منجمله همین نمونه نواره لاس وگاس عمیقا و اساسا غلط و اشتباه و غیر قابل
درمان هستند، و چاره ای جز تغییر و بازطراحی کامل آن با همه حواشی نیست. کنار هم
آمدن همین خطوط بود که کم کم کمک کرد تا ونتوری به عنوان یک معمار و تئوریسین
شورشی برند و معرفی شود.
از سوی دیگری، جذاب ترین راه ارتباطی که ونتوری با
کانتکست و بافت یافته بود سمبولیسم بود. به زعم او معماری موفق می بایست که
"سمبولیسم بومی" یک بافت مشخص را بازگو کند. منظورش مشخصا شیوه های سنتی
معماری، تکنیکهای عمومیت یافته در یک بافت و سبکهای محلی بود. او احتمالا اولین
معمار مهم آمریکایی باشد که آگاهانه و با گام و صدای بلند از معماری سنتی آمریکای
سفید به عنوان یک الگو، منبع الهام و نقطه عزیمت یاد کرده و نیز از ضرورت طراحی
معماری مبتنی بر بافت.
در همین" آموختن از لاس وگاس" اشارات واضحی
وجود دارد به جریان غالب روز که معماری محلی طبقه متوسط آمریکایی را دوست نداشتنی
و بی طعم و بی روح می دانست و هیچ علاقه و حتی آمادگی ذهنی برای بازخوانی و درک و
به محک گذاشتن آن علیه قواعد و اصول یک
معماری آزموده و لااقل از لحاظ عملکردی کارآمد را هم نداشت. معماری ونتوری یا آنکه
برای ما نقل و از سوی ما تخیل می کند از جهاتی در مقابل سادگی و عریانی معماری دهه
های 50 و 60 و حتی 70 پیچیده است. نماهای ساده و مینیمال و فاقد ارجاعات مشخص
معماری مدرن از دید ونتوری به هیچ اندازه قابلیت تعامل با مخاطب و بافت و ساکنین
بناها را نداشتند. او این سمبولیسم مجرد نهفته در معماری مدرن را نمی پسندید و در
مقابل از سمبولیسمی سخن می آورد که توسط طبقه متوسط و ساکنین بنا قابل فهم و توضیح
باشد. دارای ارتباط با تجربه تاریخی محیط
و حتی یاد و خاطرات انسانهایی که آن گذشته نزدیک را زیسته اند. گونه ای ارجاع شجاع
و صریح و هویدا به نوستالژی.
او به خوبی می دانست که معماری او احتمالا هیچگاه
یادمانی و مانیومنتال نخواهد بود، اما ترجیح داده بود که معماریش با مردم محلی و
ساکنین واقعی ارتباط عاطفی برقرار کند و این ارتباط شخصی شده معماری او با عامه
برایش به مراتب مهم تر و اساسی تر بود. در روزگار ارزش بودن معماریهای امضا دار و
سبکهای تعریف شده فرمی و علیرغم اینکه چند جایی اشاره کرده بود که طبیعتا حتی مثل
هر آرشیتکت تازه کاری می داند که معماری که با دایره لغات مشخص یک آرشیتکت تعریف
نشده باشد و فاقد امضای فرمی باشد یک علامت ضعف بزرگ تلقی می شود، ولی او عمدا و
به دقت از این پرهیز داشت. این هم بر زیبایی او افزون که همه اینها را فدای تلاش
برای یافتن و ارائه بهترین راه حلهای معمارانه مشخص برای بافت و سایت و مردمی مشخص
کرده است.
علاقه اش به غنای درونی و سمبولیسم به خوبی در آثار
او قابل درک است. منجمله در اثر ضمیمه گالری ملی لندن، به سال 2006 که هنرمندانه،
بسیاری از المانهای موجود را در طرح خود به بازی می گیرد، بنْ مایه ی موجود را تا
حد زیادی حفظ می کند اما ضمیمه او کاملا و واضحا قابل تشخیص و متمایز است و حال و
هوای خود را دارد. نورگیرهای سقفی متنوع و پلانهای نا متقارن و غیر منتظم و در عین
حال با بافت موجود اثر کاملا سازگار و همخوان. این شاید بهترین اثر ونتوری بعد از
خانه مادر است؛ مشابه تجربه ضمیمه موزه کالیج اوبرلین اوهایو.
او و دفتر طراحیش بیشتر وقتشان را صرف طراحی و ساخت
خانه هایی کردند که به سادگی شبیه یک خانه باشند؛ ایستگاههای آتش نشانی که شبیه یک
ایستگاه آتش نشانی باشند و بیمارستانهایی که شبیه یک بیمارستان: یک سیکل تمام کابوس
برای مدرنیسم و نظام مسلط معماری.
مرور تصویری و حتی خلاصه ترین نگاه به آثار رابرت
ونتوری هم به خوبی می نمایاند که چگونه تاریخ، سمبولیسم و حتی سطحی از تزئینات، در
معماری او به هم آمیخته اند. با اینکه شیوه بازنمایی و بازخوانی تاریخی او هم خوانی
با روش معماران مدرن نداشت، اما او به تقلید عینی و تکرار نعل به نعل هم نمی پرداخت؛
و گونه ای از سمبولیسم به تعریف خود را میانجی قرار می داد. نوعی معماری مرکب که
قطعات گذشته، سمبولیسم بومی، متدهای مرسوم معماری محلی و البته ایده های تکمیلی و
انسجام بخش، خودشان قطعات آن بودند.
کم کم موجی از معماران و منتقدان، او را و
خودشان را در کنار و یا مقابل جریان مسلط تعریف کردند؛ چارلز مور،الن گرینبرگ،
رابرت استرن و دیگران. آنها کم کم با نامی شناخته می شدند: پست مدرن ها؛ که البته چندجایی از اطلاق آن به خود خیلی راضی
به نظر نمی رسند و نشانه تایید آمیزی بر
ان اضافه نمی کنند.
به هر روی، آن روزی که صفاتی مانند سبک جهانی،
استانداردهای عالم شمول، "رادیو هایی که در همه قاره ها خوب کار کنند"
و... سکه های رایج بودند، کلید واژه های ونتوری "حس شهر"، "حس
محلی"، بافت، سنت های منطقه ای، خرده تاریخ های محلی و خاطرات محیط بودند. در
زمانی که کم کم حتی جرات تئوریک طرح این دستگاه جدید فکری پیدا شده بود که فهم
تاریخ ناممکن است، او و حلقه ای که کم کم شکل می گرفت به این فهم دامن می زدند که
این تاریخ و خرده تاریخ ها و تاریخهای محلی هستند که مردمان را در ناخودآگاه و بی
حرف و بی استدلال در کنار هم قرار می دهند. و معماری موفق آن است که تاریخ و گذشته
خاص بافت را بسیار جدی بگیرد؛ و بهایی بالا بدان بدهد. حتی بیشتر در نسبت با روایت
و درک شخصی شده خود معمار از آن محیط و بافت.
داستان من از رابرت ونتوری البته شاید بیش از اندازه
شخصی شده و دستچین شده و بدون ارجاعات لازمه یک مطلب علمی باشد؛ اما از چشمی این
شاید نقطه تماس مطلوبی با وجوه اساسی تلاشهای معمارانه و جهدهای تئوریک او نیز
هست. جایی که احترام بزرگی برای او و آثارش بر می انگیزد. جایی که با حوصله و
پیوسته بر خلاف جریان حرکت می کند؛ صبر نمی کند تا موجهای بزرگ به ساحل خورده
باشند، صبر نمی کند تا موجها برگشته باشند اما در عین حال اسیر اطلاقات شورشی و
ستیزه جو و رادیکال و ضد مدرن هم نمی شود. آنقدر با مدارا به کار وعرضه تئوریک خود
می پردازد تا آنکه جهان معماری قدرشناسانه و در روز و زمان درستی، آن متاع را می خرد
و در این معامله کمترین ضرری نمی کند.
بقیه مقالات این مجموعه را می توانید اینجا مشاهده و مطالعه فرمایید.