دو) چهارگاه از کهنترین
مقامهای موسیقی ایرانیست که از بازماندگان پابرجای ساختار دوازدهگانۀ مقامی
موسیقی ایرانی به شمار میرود. منظور نظر آنکه پس از تغییرات اساسی قجری در ساختار
یاد شده به سیستم امروزی هفت دستگاه و پنج مایه (آواز)، چهارگاه و سهگاه همچنان برادرانه
در ردیف جدید موجود کنار هم سیر و سلوک میکنند. حتی گوشههایی مشترک را از هم به
عاریت گرفتهاند که مبادا دلتنگی امانشان را بِبُرد. اما از بین این همه گوشههای نمکگیر
چهارگاه این یادداشت، مخالف و حصار دو گوشۀ مهم این مقاماند که
جلوتر کمی بیشتر نوازش میشوند؛ اولی که طنّازانه اوج این سیستم بوده و هر جایی که
سخنی ملودیک از این دستگاه به میان آید بدون اجرای آن عیش شنونده مشعوف نمیشود و
دومی که بالکل خارج از ساختار کلی عمارت شازده است، تا آنجا که برخی سازها بدلیل
پردهگردانی متفاوت آن از نواختنش محروم میمانند. حتی میتوان به گوشههای مویه
و مغلوب نیز اشاره کرد که جدای از شیوۀ خوانش و اجرای ماهوی آن، از حیث
معنای ظاهری، هر دو بزرگوار گویی آینۀ تمامنمای مام وطن این روزها هستند؛ چونان
ضجّههای مادری که در حال احتضار است از بس که جان ندارد و کاری از دست ما چاکران بیکران
دربار پربارش برنمیآید.
سه) رابرت ونتوری بدون
تردید، نخستین پیامبرِ مرتدِ صاحبِ کتابِ پسامدرن در معماری معاصر است. شاگرد خلف
لوئی کان که تیر خلاصی آگاهانه به محافظهکاری استادش در انتقال تفکر مدرنیته به
صفّهی تمامنشدنی پستمدرن را زد و خود را پرچمدار کاروانی کرد که تا سالها دستیازی
به جرأت او در حد یک شوخی شوم بود. یک معاصر تمامعیار که با هوش خود نخست توانست
دیسیپلین محیط اطراف خود را نقد کند و سپس فروپاشی پرکتیس (حرفه) ناکارآمد دوران خود
را به همرزمانش گوشزد نماید، اما گوشهای شنوا دیرتر دل به دل وی دادند. به تعبیری
دیگر، میتوان او را هولیگانی پوپولیست دانست که آگاهانه خارج میزد؛ خارج زدن نه
به معنای ناکوکی و ناهمگنی با ارکستر بینالمللی مدرن بلکه با علم به شرایط
رادیکال زیستۀ زمان خود، در مقابل پلاکاردهای صادراتی "کمترِ بیشتر" بنر
شخصی خود که "کمترِ خسته" بود را عَلَم کرد و بر طبل تراکنشهای ذهن
آشوبگر خود کوبید. این کوبش در آغاز زایش خود با اهرم شانس نیز درهمآمیخت تا
گلچین خوشسلیقه روزگار، دست رابرت اسکات براون را بر اثر تصادفی از این دنیا
کوتاه کند تا دنیس بتواند دوشادوش رابرت ادامۀ مسیر پرهیاهوی وی را آهسته و پیوسته
طی نماید. دنیس اسکات براؤن برای او مصداق مکمّل غذایی بود، چه روحی و چه جسمی، چه
تئوریک و چه پژوهشی، اما در حیطۀ تخصصی خود؛ یعنی شهر، توانست بیشتر براند و آنقدر
آوانگارد بود که در همان دوران آشنایی با رابرت، ایدهای مطرح میکند که "در
آینده این الگوهای الکترونیکی هستند که ماهیت شهر و زندگی شهری خواهند بود".
فقط لحظهای تصور کنید این جمله در اواسط دهۀ شصت میلادی بیان شده و شاید همین
الآن خود شما که در حال خواندن این متن هستید آن را از درون تلفن هوشمند خود باز
کردهاید!
چهار) پروژۀ فکری رابرت
ونتوری شباهتهای بنیادینی به دستگاه (مقام) چهارگاه دارد؛ چه از نظر فرآیند ریختشناسانه
که چارچوبی مستقر با صورتبندیهایی شماتیک داشته و چه از حیث روند طراحی که هرازگاهی
با ضدضربهای تاریخی خود خروجیهایی با تم غریبِ آشنا به شهر هدیه میداد. به
زبانی موسیقایی شاید، او بیپروا در حصار بود و بیوقفه آن را مینواخت؛ به مثابه
یک عصیانگری که تاب شنیدن چهارچوبهای اطرافیان را ندارد و تلاش میکند
پرسپکتیوهای فراموششده ولی کمرمق سرزنششده را احیاء کند. همزمان با بازگشتی
مُدال به اصل خویش، مخالف همیشگی بود و با عطشی سیرنشدنی زخمه میزد؛ چونان
نظربازی که فرای قلّه ایستاده و با حضّی لایتناهی، چراغی برای چوپانان همیشه در
کوی و برزن روشن میکرد. بنیانهای فرمیک آثار ساخته شدۀ او همواره یادآور فانتزیهای
کارفرماهای کممایهی هرجایی این جهان است و از قضای روزگار برای ایرانیجماعتِ
این روزها بسیار چشمنواز. بدون تعارف نقد بنیادینی که به ساختمانهای ساختهشدۀ
وی وارد است، همین بیخیالی روان در طراحی پروژه بوده تا جایی که با تعبیر امروزی
طراحی معماری حس میشود برخی از آنها را عامدانه نیمهکاره رها کرده تا معماری دیگر
خط فکری او را ادامه دهد. بهترین شیوۀ این مدل مطرح شده که اندکی با تهمزّهای
از تعلیق همان چهارگاه ادغام گردیده، خانۀ مادر خود اوست، پنداری تصور میشود که
او برای رسیدن به غایت تفکر خود، علاوه بر خودزنی (خودانتقادی) به عزیزترین خودش
هم رحم نکرده است.
پنج) کلنل علینقی وزیری دو
قطعۀ ناجور برای تار و سهتار نوشته است: بندباز و ژیمناستیک موزیکال. هر دوی این
نغمهها به قدری برای سازهای زهی از لحاظ کالبدی پیچده و متضاد هستند که کتاب "پیچیدگی
و تضاد در معماری" ونتوری برای بستر فکری آن زمان یعنی 1966 میلادی. این کتاب
که انگاشته می شد تنها بیانیهای ملایم تلقّی شود، بسیار جدیتر از هر پدیدۀ
معمارانهای زیر ذرهبین قرار گرفت. دلیل آن هم جدل رودرروی با معاصرین صاحبسبک
خود بود که از همان برآیندها پوپولیسم اولیۀ خود را پیریزی نموده است. اگر میخواهید
راحتالحلقوم کلیّت کتاب مشترک وی با دنیس اسکات براؤن و استیون آیزنُور در 1972
تحت عنوان "از لاسوگاس بیاموزیم" را دریابید همین السّاعه شما را با
گوگل یک پروژه دقایقی تنها میگذارم و یادتان باشد که همزمان با مرور تصاویر تکاندهندۀ
این اثر [. . .] ، یکی از آهنگهای مرحوم مرتضی پاشایی را در پیشزمینه پخش کرده
باشید: "درمانگاه مرکزی مهرشهر کرج". و شاید از این پس به خود بگویید "لاسوگاس دیروز، کرج
امروز" که پوپولیسم تکاملیافتۀ ونتوری در آن نهفته است. به دور از هیاهوی
همیشگی این دو کتاب مقدّس وی، دو مقالهای که اساس کتاب مذکور بود و قبل از آن
منتشر شد اهمیتی جداگانه دارد؛ بخصوص دومی که انتخاب معمارانۀ رابرت و دنیس را خاضعانه
در عبارات ذیل بیان میکند: "نگرش سادهتر، کمهزینهتر، مستقیمتر و اساساً
صادقانهتری به سؤال تزئینات دارد و به ما اجازه میدهد با ساختن ساختمانهای معمولی،
به طور مرسوم پیش برویم و با نیازهای نمادین آنها با حرکتی استادانهتر و روشنتر
برخورد کنیم". همان ساختن ساختمانهای معمولی، برای مای ایرانیِ معاصر که هنر
پاپ را بینهایت دوست داریم، که کیفیت خروجی رسانههای محاطمان معمولی است، که کیچ
را از سرتاپا زندگی میکنیم و گویا کارمای ونتوریست که نیم قرن بعد معماری ایران و
کرج امروز را با کجبارانی کرمقهوهای و معمولی درنوردیده است؛ ونتوریِ زمانهات
را بشناس.
عنوان اولیه این متن "گاههای معلّق رابرت" نام
دارد که ملهم از موسیقیفیلمِ "گامهای معلّق لکلک" و معماریعکسِ "باغهای
معلّق بابل" انتخاب شده است و به فراخور قالب ارائه مجموعه تغییر یافته است.