در میان
کتاب های تئوری معماری، کتاب یادگیری از لاس وگاس تاثیر شگرفی در طی چهار دهه بر
گفتگو های معماری گذاشته است. با وجود اینکه رابرت ونتوری و همکارانش کتاب خود را
بر پایه تئوری های موجود نوشته اند چه در حوزه ی محتوا و چه از منظر متودولوژی، این
کتاب نقطه ی عطفی در معماری مدرن و تئوری شهری ایجاد کرد. به دلالیل مختلف ونتوری
جزو اولین معمارانی بود که جنبه ی زندگی روزمره، زشت و معمولی را وارد مبحث معماری
مدرن و طراحی شهری کرد و در نتیجه توانست بر پارادایم مدرنیسم چیره شود. برای
اشاره کردن به موضوع چون اتوموبیلازیسیون
و یا شهر غیرمتمرکز، لاس وگاس نمونه عالی بود که معماران آن را آنالیز
کنند. در کتاب یادگیری از لاس وگاس، ونتوری به تفسیر زیبای شناسی پست، به عنوان
محصول فرهنگ عام آمریکا و فرم که به صورت خود به خودی و بدون کمک معمار توسعه یافته،
ایده ی شهر از "پایین" را معرفی می کند. در این مانیفست، ونتوری اعتبار
زیادی به فرهنگ عامه و ارزیابی پتانسیل آن به عنوان اساسی برای تمرین معماری معاصر
می دهد. او معتقد بود که شهر کنونی را بدون قضاوت باید پذیرفت، این دیدگاه تفاوت
عمده ای با اتوپیا ی مدرنیسم داشت. به عبارت دیگر ونتوری اعتقادی به، "شهر باید
چگونه باشد" نداشت بلکه از دید او "شهرِ آنگونه که هست،" را می بایست
پذیرفت. بحث اصلی این کتاب حول محور نقش معمار با توجه به فرهنگ عام، تولیداتش و زیبایی
شناسی اش می گذرد. با افزایش اتوموبیلیزاسیون بعد از جنگ جهانی دوم، دغدغه در باب
تصویر معاصر از شهر هر روز اهمیت بیشتری پیدا کرد. با این وجود مفهوم شهر همچنان
ارتباط تنگاتنگی با شهر سنتی داشت. ونتوری معتقد است باید به شهر بی قضاوت نگریست.
او اعتقاد داشت سنت دیگر ابزار مناسبی برای ایجاد یک تصویر مناسب از شهر نیست.
بلکه فرم تغیر یافته شهری، نیازمند ارائه ای جدید است. در کتاب یادگیری از لاس
وگاس، هدف اولیه یافتن و توسعه مناسب معنی/ مفهوم برای تحقیق و تصویر سازی از شهر
ماشین رو و غیر متمرکز است. در این رابطه فیلم و عکاسی ابزارهای مهمی در تحقق این
هدف ونتوری بودند. برای اشاره کردن به تماشاچی/ استفاده کننده بجای طراح و برنامه
ریز، ونتوری با ریشه های نظری یک شهرنشینی پرفورمیتیو/ اجرایی همراه شد، که البته همزمان مورد بررسی هنرمند و
تئورسین، گی دوبور نیز بود، البته با دیدگاه بسیار متفاوت. دیدگاه ونتوری، نزدیک
به پست مدرنیست ها، بر مبنای پذیرش موقعیت شهری آنگونه که هست و تغییر آن از درون
وضعیت موجود، بود. تلاش ونتوری برای مطیع
کردن مدل شهر ماشین رو و تبدیل آن به تصویرسازی در شهر، منجر شد تا وی از متد
جامعه شناسی بصری و قومشناسی بهره ببرد. تمام این تلاش ها در پدیدار شناسی هوسرل نیز
ریشه داشت. برای ونتوری هدف جایگزینی "دانش دیدن به جای عمل دیدن" ـ از منظر پدیدار شناسانه ـ بود. علاوه بر این،
ارجاع های هنرهای معاصر نیز نقش مهمی درتئوری های ونتوری ایفا کردند. ونتوری در
کتاب یادگیری از لاس وگاس سعی داشت تا تحقیقات شهری و شهرسازی را به عنوان فرم دیگری
از محصولات معمارانه درک کند. رم کولهاس بعدها از این دستاوردهای ونتوری و نظریه ی
،"شهر به مثابه ی تصویر" برای آنالیز شهر معاصر در بسیاری از تحقیقات
شهرسازی خود، استفاده کرد. البته این دستاورد ها به صورت گسترده ی مورد استفاده ی
دیگر معماران قرار گرفت و تنها محدود به کولهاس نشد.
در حقیقت بحث بین طرفداران و مخالفان شهر غیرمتمرکز و
اتومبیل محور به دور موضوع حوزه ی عمومی می چرخد. در حالی که مخالفان تئوری وبر، همچون
کنت فرمپتون، در باب مفهوم متافیزیکی شهر و حوزه ی بی مکانی شهری، به حوزه عمومیِ
سنتی به عنوان پیش فرضهای ضروری شهرسازی مینگریستند، طرفداران شهرِ اتومبیلْ محور این
گزاره را زیر سوال بردند که آیا فضاهای مادی برای ایجاد روابط اجتماعی بین
شهروندان واقعا ضروری است؟ انتقاد فرامپتون به مدل شهری که وبر ارائه داده بود
همزمان انتقادی به تغییر تعریف و مفهوم از حوزه ی عمومی نیز بود. این تغییر در اوایل
دهه ی ۶۰
به وسیله جامعه شناس معروف یورگن هابرماس، اعمال شد. هابرماس جزو متفکران جوان
مکتب فرانکفورت بود. هابرماس با نگاه تاریخگرایانه، به مسیر تکاملی مفهوم حوزه
عمومی در دوره ی مدرن پرداخت. هابرماس متوجه شده بود که حوزه عمومی باید فضای متافیزیکی
برای گفتگو باشد، و نه لزوما فضایِ فیزیکیِ شهری. برای این منظور، او فرض کرد که ایده
ناامیدانه ی افول حوزه ی عمومی دستاویزی برای رسانه های جمعی شده است. به عبارت دیگر
"خرد جمعی"، حوزه عمومی و مباحثه ریشه در استدلالگرایی دارد. در حالی که،
در دوره تضعیف اقتصاد بازار، مرز بین اطلاعات و تبلیغات به صورت فزاینده ای تضعیف
و زدوده شده بود. و حوزه عمومی متأثر از غرض ورزی های شخصی بود. هابرماس همچنان
ارزیابی انتقادی از وضعیت فضاهای عمومی شهری ارائه داد، که در این نگاه وجود اتومبیل
در شهر انحصارا عامل مخرب حوزه ی عمومی معرفی شده بود. تاثیر انحصارْطلبی اتومبیل
این بود که شهروندان مجبور میشدند تا به حوزه ی خصوصی پناه ببرند. انتقاد هابرماس
به افول حوزه ی عمومی، که او آن را به اتوموبیلیزاسیون در شهر ارتباط داد، ابتدا
در آلمان غربی مطرح شد. فرامپتون، ایده مشابه هابرماس را در ارتباط با امریکا مطرح
کرد و نظریه انتقادی خود را به تئوری وبر در مورد شهر بی مکان و ایده های ونتوری
ارتباط داد. از دیدگاه فرامپتون، ونتوری در کتاب یادگیری از لاس وگاس بدون تعصب در
باب شهر ماشین محور و تلاشش در توجیه ساختن به عنوان عملکردی مناسب و لازم در شهر
های معاصر، خود را با افول حوزه ی عمومی در آمریکا همراه - و موافق - ساخته است .
هر چند مفهوم حوزه ی عمومی به صورت موضوع اصلی در کتاب یادگیری از لاس وگاس مورد
بحث قرار نگرفته است، اما، ونتوری به صورت ضمنی این بحث را مطرح کرده است. مفهومی
که در اینجا به حوزه ی عمومی و شهر اتومبیل محور مرتبط میشود مونومنتالیتی است. به
طور مثال اتوبان تنها راهی برای تعامل و ارتباط در شهر نیست بلکه جایی است که
جامعه امکان حضور و مالکیت اشتراکی پیدا می کنند. در نتیجه باعث تولید نوع جدیدی
از مونومنتالیتی می شود. ونتوری دیگر اعتقادی بر مونومنتالیتی در تعریف سنتی که به
جنبه های سمبولیکی از حوزه ی عمومی، که از طریق مداخله معمارانه تولید می شود،
نداشت. از دید ونتوری مونومنتالیتی دیگر به معنی ساخت فضاهای عظیم نیست و مهمتر از
آن، تاثیر مونومنتالیتی دیگر وابسته به فرم های خاص معمارانه نیست بلکه می توان
مونومنتالیتی معاصر را در ساختمان های کمتر نمایشی نیز یافت. ونتوری مثالی از داخل
یک کازینو می زند که نحوه ی روشنایی مصنوعی داخلی فضا، تولید مونومنتالیتی جدیدی
برای فضاهای فاقد ارزشِ تاریخی، ملی….می کند.
کیفیت مونومنتال این فضاها تنها به دلیل تشریفات و مناسک خاصی است که در
آنها به وسیله جمعی از شهروندان اتفاق می افتاد. مفهوم نمایشی مونومنتالیتی در این
مثال مرتبط به فعالیت جمعی می شود که باعث بازاندیشی در باب مفهوم سنتی مونومنتالیتی
در معماری می شود. در نتیجه ونتوری بیان می کند که اگر معماری همچنان تلاش به تولید
مونومنتالیتی با تعریف سنتی خود داشته باشد، تنها فضایی تولید می کند که جمعی
ناشناس در آن گرد هم می ایند، بدون آنکه افراد ارتباط واقعی با یکدیگر برقرار
کنند. در این فضاهای شبهْ عمومی، افراد تحت شرایط دیکته شده فضاها، با یکدیگر
ارتباط برقرار می کنند اما در حقیقت هیچ ارتباط واقعی بین آنها نیست. به عبارت دیگر
در این فضاهای سمبولیک، آنها از حضور یکدیگر اطلاعی ندارند. ونتوری معتقد به
مونومنتالیتی ای بود که وابسته به ماده نیست بلکه کیفیتی برامده از درک جمعی است،
به طور مثال در تصویر شبانه از شهر: شما دیگر محدود به حضور در پلازا نیستید بلکه
چراغ های چشمک زن در شب مونومنتالیتی معاصر را تشکیل می دهند. این چراغها در نهایت
در طرح معروف ونتوری به نام : من یک مونومنت هستم تجسم پیدا کرد. به معنای دیگر،
تعریف جدید مونومنتالیتی نه در فضا و یا کیفیت فرمال آن بلکه در شی به عنوان عرف جمعی
، که به صورت یک نشانه سمبولیک استفادره می شود، تجسم یافت. در اینجا است که ونتوری
بار دیگر برتئوری تصویر شهر، توالی فیلمْ گونه ای از تصاویر، باز می گردد. و این
را تعریفی جدید و پایانی بر مونومنتالیتی سنتی می نامد. از دید ونتوری اینها نشان
دهنده ی افول شهر و حوزه ی عمومی اش نیست. بلکه این تغییرات به شهر پتانسیل جدیدی
اعطا می کند که در آن افراد جامعه می توانند در شهر و حوزه ی عمومی مشارکت داشته
باشند.
این
مقاله متنی است برداشته از مقاله "من یک مونومنت هستم" از کتاب "لاس
وگاس در آینه عقب؛ شهر در نظریه، عکاسی و فیلم" نویسندگان:مارتینو استیرلی،
الیزابت تاکر
برای مطالعه بقیه متون این مجموعه به اینجا مراجعه فرمایید.