در غالب فتومونتاژهایی که از آسمان خراش شیشه ای
لودویگ میس ون دروهه وجود دارد، برج در میانه ی ماکتی گلی از شهر تاریخی قرارداده
شده است، ماکت همچون بازنمود واقعیتی خیالین عمل می کند، تصویر، شهر را نشان می
دهد، وقتی که برج شیشه ای در ان ساخته شود؛ برجی نو، همچون نوری تازه برفراز شهری
کهنه و رو به زوال می درخشد. غالب این ساختمان ها هیچگاه ساخته نشدند، اما ان ها با تمام توانشان گونه های تازه
ی زبان معماری را ارائه کردند و از انجایی که این ماکت ها بارها و بارها از گذشته
تا کنون به نمایش درامده اند و تصاویر ان ها نیز در مقیاس وسیع منتشر شده است،
تبدیل به بیانیه های قدرتمندی شده اند که جست و جوی امر نو را تداعی می کنند.
برخلاف تصویر رایجی که از ماکت این اسمانْ خراش در ذهن ها باقی مانده است، در این
فتومونتاژ، اصلا، مسئله استقرار پروژه در شهر و همجواری اش با دیگر ساختمان های
شهر تاریخی نیست. ساختمان ها از بافت شهری شان جدا شده اند و به نحوی کنار هم قرار
گرفته اند که به تولید نوعی از هارمونی پویا می انجامند.
ساختمان ها همچون تصاویرشان جا به جا می شوند و تحت شمول فتومونتاژهایی که در ان
زمان در نوع خودشان بخشی از مُدِ روز بودند در کنار یکدیگر قرار می گیرند. عکاسی
همچون یک ابزار نوْ آمده نقشی اساسی در توزیع انگاره پردازی معمارانه ایفا می کند
و در قالب مجموعه های تازه ساختمانی به ابزاری برای بیان شهر نو بدل می شوند. عصر
جدید و رسانه های تازه همْ کنار می شوند تا شهری نو بَرْسازند، شهری که از جنس
واقعیت نیست بلکه از جنس رویاهاست.