محسن آزموده: ایا می توان اندیشه یا دغدغه ای اساسی در میان
آثار متنوع ژیل دلوز یافت؟ اگر چنین است این دغدغه یا پرسش اساسی چیست؟
ـ عادل مشایخی: دلوز در مورد فوکو و دغدغه ی اصلی اش گفته ای دارد که شاید در مورد
خود او نیز صادق باشد. او می گوید پرسشی که ذهن میشل فوکو را به خود مشغول می
دارد، همان پرسشی است که هایدگر طرح کرده است:"اندیشیدن به چه معناست؟ چیست
انچه تفکر می خوانند؟" می توان گفت دغدغه ی وحدت بخشِ آثار دلوز نیز پرسشِ
اندیشیدن است. اندیشیدن چگونه فعالیتی است؟ فرایند اندیشیدن چگونه رخ می دهد؟ دلوز در آثار
متفاوتش در مورد چیزی به نام "تصویر اندیشه" سخن گفته است. . . هر تصویر
اندیشه پاسخی است به همان پرسش هایدگری. یعنی هر تصویر اندیشه برداشتی از فرایند
اندیشیدن عرضه می کند. یکی از دغدغه های مهم دلوز نقد برداشتی از فرایند اندیشیدن
است که او ان را تصویر جزمی اندیشه dogmatic image of thought می نامد. مطابق این تصویر، اندیشیدن با کنجکاوی و اراده به دانستن آغاز می شود. . . بر طبق
تصویر جزمی اندیشه، اندیشیدن عبارت است از حرکت از معلوم به مجهول، یا به بیان
دقیق تر، گنجاندن مجهول ذیل معلوم؛ اندیشیدن عبارت است از "بازشناسی"،
همانطور که کسی را در خیابان می بینیم و در نگاه نخس او را نمی شناسیم و بعد. .
."روز بخیر تئای تتوس"! این جا اندیشیدن عملی "اکسیوماتیک"
تلقی می شود. در مقابلِ این تصویر، دلوز برداشت دیگری از اندیشیدن عرضه می کند: مطابق این
برداشت، اندیشیدن عملی “پروبلماتیک"
است، هیچ موجودی بنابر طبیعتش نمی اندیشد. اندیشیدن مسبوق به عزم و تصمیمی مبتنی
بر اراده به دانستن نیست. اندیشه به ضرب یک نیرو برانگیخته می شود؛ چیزی ما را به
اندیشیدن وامی دارد.
ما همواره در افقی مالوف در یک جهان پیرامونی در
آرامش عادت و اعتقاد نظری یا عملی زندگی می کنیم. در چنین شرایطی نمی اندیشیم. اما
ناگهان چیزی ما را به اندیشه وامی دارد. "مسئله" همین چیز است. مسئله را
نباید با پرسشی که از سر کنجکاوی مطرح شده اشتباه گرفت. مسئله با قاطعیتی مقاومت
ناپذیر خود را به ما تحمیل می کند و جهان ما را به هم می ریزد. معمایی که در افق
مالوف عادات و اعتقادات ما پاسخی ندارد و با اضطراری چشم پوشی ناپذیر مقابل ما
سربرمی اورد. . . مسئله در خلا ظهور نمی کند، مسئله همواره گونه ای "آنومی"
در یک جهان است.