صفر) - . . - - خط نقطه نقطه
خط خط | نور، صدا، حرکت | بوی انگل، عطر یار!
یک) چرا همهی ما انگلیم؟ انگل
کسی بوده که کنار دیگری مشغول خوردن است، یک شمایل مشهور در جامعه یونان باستان.
سودی با هزینهی میزبانش دارد. حصول این سود و زیان در این مورد متأثر از توانایی
در موفقیت گونههایش است. انگل تا زمانی که جوابگوی لطف میزبانش نباشد خودخواه
است؛ برای رفاه حال خودش انگل است و به همنوعانش در مسیری طولانی سود میرساند.
انگل پدیدهایست که به میزبان، امر میانجی و سیستم محافظتی نیاز دارد. به میزبان
میچسبد و تا جایی که توان دارد از آن تغذیه میکند تا زنده بماند.
این شبیهسازی را میتوان در این فیلم اینگونه بیان کرد: میزبانِ اینجا خانه است،
در دو محلّه با جزئیاتی خیرهکننده، امر میانجی آدمهایی شناور در بستر فیلمنامه
هستند که هر یک با هدفی خاص دور میزبان میچرخند و در نهایت سیستم محافظتی لایههای
قدرت و اهرمهای حکومتی هستند که انگلپروری در ذات و سرشت آنهاست. این یادداشت در
پی موشکافی وضعیت انگل نیست که خود نقدی جامعهشناختی و روانکاوانه را میطلبد،
بلکه تنها تلاش دارد تا به نقش برخی عناصر بنیادین معماری در این فیلم بپردازد که
توانسته از متن و زمینه به اصل و قضیه برسد.
دو) انگل روایت فضای زیستۀ دو
خانه است. اینجا دیگر معماری زمینۀ رویدادها نیست، بلکه خودِ رویداد است. این خودِ
خانه است که مولّد انگل شده و هیولاهایی با مقیاسهای متفاوت به خانه هدیه داده
است. اوسوالد متیوس انگرس معمار آلمانی را میتوان شکلدهندهی نظریهای معماری
نیز با نام معماری انگلی دانست. این معماری شامل استفادهی مجدد و الصاقهای
معمارانه به بناهای موجود در شهر است. این انگلها دقیقاً روی انرژیای که در این
بناها طی سالهای متمادی جمع شده است زندگی میکنند اما نه بیشتر از آن؛ نه هیچ
معنای اجتماعی دارند نه از خاصیت انگلی خود برای تغییر شکل سیستم شهری استفاده میکنند.
علاوه بر این، آنها در مقیاسی بین مبلمان شهری و ساختمانها جابجا میشوند. اینها
مقدمهای بود برای ورود به میزبان انگل، به خودِ خانه.
در فیلم انگل همه چیز از
پلّه شروع میشود. دیاگرام خانهی پرولتاریا در امتداد خیابان است و خانهی بورژوا
در مقابل شهر، این جداسازی هم با پلّه میسر شده است. در خانهی اول پلّه به توالت
فرنگی ختم میشود و در دومی به اتاق، هر دو سرنوشتی محتوم به تنهایی را در خود
دارد. در خانهی پایین شهر برای رسیدن به خانه پلّهها پایینرونده و در بالا شهر بالارونده، حتی
سکانسها طوری استعاری بازنمایی شدهاند که مردم کمبرخوردار مدام در حال بالا
رفتن از سربالایی هستند، همان چیزی که نظام محافظتی میخواهد.
بازی با نور نیز در انگل
شگفت است؛ اولین مواجههی بیننده با نور زمانیست که پسر پاییندست از پلّههای
خانهی بالادست بالا میرود. نور هم برای آن بالاسریهاست و در صحنههای ویلای
مدرنیستی اصلیترین نقش را ایفا میکند. پنجرههای هر دو خانه سراسری طراحی شدهاند
ولی با تفاوتهایی بنیادین: خانهی نخست پنجرههایی با حفاظ دارد که پای مردم را
نمایش میدهد، پاهای شهر را که مدام تحت سلطهی تصمیمات منجر به آسفالت بالاییها
هستند و تمثیلیست از پنجرهی زندان. اما در دومی پنجره بیمقیاس است و فریم
ندارد، آزادی را به حیاطْ بهشت سرسبز روبروی خودش هدیه میدهد و جشنوارهی نور
است، گویی نزدیکی به خورشید فقط برای آنهاست و لاغیر. نور مصنوعی در انگل نیز کشف
رمز زبانی خانه است. نشانهای که از پناهگاه ویلایی، سالها ظاهر شده تا کسی دست آن
را بگیرد. زبانی که از عمق تاریکی ارسال میشود تا به ما یادآوری کند که تا همیشه
این زبان بوده که نجاتدهندهی آدمیست حتی با سادگی کدهای مورس.
حتی ریختشناسی بنا و طراحی
داخلی برای فضاسازی انگل نیز مدام بار معنایی ساطع میکند. خانهی اولی شلوغ است و
خاطرهبازی از در و دیوار آن آویزان است. خانواده جایی برای خلوت ندارد و کنار هم
کار و تفریح دارند. تجربهی بزرگمقیاسی را ندارند و عقدههای خود را در خانهی
دیگری یا آرمانشهری خود خالی میکنند. اما خانهی دومی تمیز است، کفسازی برق میزند
و همه چیز در آرامترین حالت خود رفتار میکند. بتن، شیشه، سنگ و اندکی چوب کنار
هم نشستهاند تا مخاطب به لطافت آن را لمس کند، درست مقابل خانهی پایین که حتی
فرصت تمایز مصالح را به ما نمیدهد چون قرار ضمنی بر این است که انگل هیچ فرصتی را
برای ارائهی خودش نداشته باشد.
بازی با پرسپکتیو را هم
کارگردان خوب بلد است. پنجرههای خانهی پایین همیشه با گریزی متمایل به چپ و در
خانهی بالا با گریزی متمایل به راست نمایش داده میشوند. نماهایی از زیر میز یا
زیر تخت نیز شاید بابت یادآوری به بینندهای درگیر دنیای دیجیتال است که این فضاها
پیشتر در خاطرهی جمعی آدمیزاد تحت عنوان بازی تجربه میشدند و اکنون مدتهاست
متروک ماندهاند. حتی میتوان سهلاندیشانه گفت که سرنوشت فیلم نیز با پرسپکتیو
پرنده رقم میخورد؛ جایی که پسرک روی تپه مانند کبوتری نامهرسان، پیامهای پدرش
را ترجمه میکند تا در نهایت تلاش کند در آینده ای خیالی بار دیگر به همان خانه
برگردند.
سه) "این سنگ عضوی از من است." این را پسری در فیلم میگوید که آغازگر
جنگ داخلیست. اما خود او سنگ را بالاخره به آب میسپارد، همان آبی که خانهخرابشان
کرد. این سنگ هم همان انگلی است که همیشه جشن را تبدیل به خون میکند. انگل ما را
درگیر قضاوتی لحظهای میکند، میتوانی در آنی حق را به دیگری بدهی. در حقیقت انگل
در پی انکار حق است چون هر چیزی را که برای بیننده پیشْفرض بوده را دستمایهی
تغییر میکند. انگل برای همگان ملموس است چون هر کدام از ما بخشی از شخصیتهایش را
در روزمرهی خود بازی کرده و میکنیم.
با نگاهی از بالا به پایین
نیز انگل همیشه غیرقانونی و سیاسی قلمداد میشود، همیشه دستخوش و بازیچهی شرایط
حساس کنونیست و آخرین سنگرِ اهمیت را برای محافظت داراست. اما همیشه انگلها
توانستهاند جامعه را به خیابان بکشانند، چه در مسند قدرت باشند چه در چاه خفّت. انگل
صدا و تصویر دارد و حرکت میکند، در خیابانهای جهان راه میرود و به ضرب شستی جان
میگیرد. همان جانی که برای بالاییها ارزشی اندازهی انگل دارد؛ درست اندازهی آن
مرد که با "بو" آمد.
برای مشاهده تمامی نوشته های مرتبط با فیلم پارازیت لطفا به این صفحه روی اتووود
مراجعه فرمایید.