بَری اَتکینز در کتاب چیزی بیشتر از یک گیم از ارای ژاک لکان الهام می گیرد تا
بگوید نگریستن به ابژه ای که در حقیقت خودش هم با نگاه خیره ای متقابل به ما خیره
شده، چه معنایی دارد: فقط ما نیستیم که به متن در حال نمایش نگاه look می کنیم، یا بدان خیره
gaze می شویم یا به تماشا
watchیش می نشنیم،
بلکه ان متن هم ما را تماشا می کند، طوری که حتی در دوره نظارت تکنولوژیک technological surveillance می تواند نوعی مزاحمت هم به حساب
بیاید. . . متنی که می خوانیمش، در گذر زمان ما را تماشا می کند، وقتی می فهمیمش،
او هم توهمی از فهمیدن ما رو می کند، وقتی می خوانیمش او هم توهمی از خواندن ما رو
می کند. . . متن تعاملی نه تنها به ما مسئولیتی مولفانه authorial responsibility بخشیده، بلکه ما را
به سوژه متنی textual subject هم
تبدیل می کند. . .
. . . و به این ترتیب ما دیگر نه می توانیم مثل مخاطب سینما در جایگاه چشم چرانی
به ابژه مورد تماشا باشیم و نه می توانیم در موقعیت نیمه آگاه یک مخاطب تئاتر قرار
بگیریم، به نظر می رسد عمل و نگاه خیره ما با عمل و نگاه خیزه [صفحه] کامپیوتر
هماهنگ شده است. اتکینز ان قدر هوشیار است که بین گیمری که توسط کامپیوتر ابژه شده
و گیمری که سوژه متنی تبدیل شده تمایز بگذارد، چرا که توانایی گیمر در کنش و واکنش
حین تعامل مانع تبدیل او به ابژه خواهد شد، در حالتی که هم گیمر و هم ماشین به
نوبت به سوژه تبدیل شوند، مسئله شبیه الگوی نما/ نمای متقابل در سینمای داستانی و
کلاسیک هالیوود می شود. این جنبه از نگاه خیره می تواند مسیری بگشاید به سوی مسئله
هویت.
باتلر و گروسن بر این نکته تاکید می گذارند که در رسانه های دیجیتال، ما همزمان هم
نقش سوژه و هم نقش ابژه را ایفا می کنیم، ان دو خاطر نشان می کنند که ما "از
رسانه ها به عنوان وسایلی برای تعریف هویت فردی و نیز هویت فرهنگی مان استفاده می
کنیم و این رسانه ها نیز همزمان به همتایان تکنیکی و نمودهای اجتماعی هویت ما
تبدیل می شوند." همچون اِلِسِیْسِر، این دو نیز یک رابطه آنالوگ بین تکنولوژی
و ساختار هویت تشخیص می دهند و این هویت با فعالیت های آنلاین گوناگون ما از جمله
گیم بازی کردن ابراز می شود. حالا می توان بحث ساختار شبکه ای ذهن را انگونه که
ترکل از لکان به عاریه می گیرد مجددا مورد مطالعه قرار داد: زنجیره در هم پیچ تداعی ها که برای هر فرد معنایی می سازد به هیچ مقطه پایان یا
خود متمرکزی منتهی نمی شود. . . لکان روانکاوی را هم ردیف تلاش های پست مدرنی قرار
می دهد که می خواهند "خود" را بیشتر یک قلمروی گفتمانی بدانند تا یک چیز
واقعی یا یک ساختار تثیبت شده در ذهن.
اینجاست که خطر گیم را به خاطر می اوریم، تمام ان مخاطرات از فقدان یک خودِ مرکزی
می اید:"اگر هیچ خود مرکزی ای وجود نداشته باشد، پس کدام خود خواهد مرد؟"
مهم تر اینکه، فقدان معنایی پایدار و روشن از خود راه را باز می کند تا انگونه که
شری ترکل می گوید:"خود را همانا در کثرت و تعدد بدانیم" کارل یونگ نیز دیدگاهی مخالف خوان با خود مرکزی فرویدی دارد، او خود را محل تلاقی
آرکه تایپ ها یا کهن الگوهای متفاوتی می بیند که در تمام ابنای بشر مشترک اند. . .
رویکرد یونگی می گوید هویت های متکثر و چندگانه ای که ما درونشان می چرخیم، همگی
بخش هایی کهنْ الگویی از خود ما هستند . . . این رویکرد راهی است اسان برای پشت سر
گذاشتن نظریه نگاه خیره جنسیتی تئوریشین هایی مثل لورا مالوی.