نیال هابهاس: ما قصد داریم با بیشترین تعداد از افرادی که در این عرصه دخیل بودهاند، صحبتکنیم و با بررسی نقش ویژهی هر یک، به حضور موزون این ایدهها و ترسیمات در کنار یکدیگر و این نکته که نمیتوان آنها را از یکدیگر جدا نمود، بپردازیم.
مدلون ریزندورپ: نه، نمیتوان ترسیمات را از یکدیگر جدا کرد، آنها خارج از فضای ایدهها، وجود خارجی نخواهند داشت.
ن.ه: میخواستیم با بهرهگیری از فرصتی که بابت رسیدن این آثار از سوی لوس ونروی در اختیارمان قرار گرفتهاست، به گونهای ریشهی تاریخی ایجاد این ترسیمات را شناساییکنیم...
م.ر: من همیشه علیه این نوع جداسازی وظایف در دفترها اعتراض دارم ـ این یک موضوع مالی نیز هست ـ زیرا خانوادهی شارلوت پریاند میخواهند همهچیز به او تعلق گیرد، که او همهی اینها را خلق کردهاست. اما این امر چطور ممکن است؟ حتی اگر جواب این سوال را نمیدانید، باید این نکته را بدانید که در یک دفتر، افراد با یکدیگر همکلام میشوند. شما حتی در حضور یک شخص دیگر، به شکلی متفاوت فکر میکنید یا ترسیم میکنید.
ما ترسیمات "هتل پالاس ولفر، قایق الواری مستغرق مدوسا (76-1975)" (تصویر بالا) و "استخر شنا یا قایق الواری مدوسا (1978)" (تصویر 1) را، مدتها پس از "نیویورک مهذون" خلق کردیم، در نتیجه آنها در این کتاب حضور ندارند. استخر، داستان جالبی دارد. طراحی این استخر از سوی یک ناشر در هلند به ما واگذار شدهبود. او یک طراح نیز سراغ داشت و به گفتهی او، بنا بود تا این طراح در رابطه با این استخر به ما کمک کند. طراح به خانهی من آمد و یک مستطیل، مثل جعبهی شکلات کشید. و من گفتم "این بیشازحد تکراری و حوصلهسربر است. تو نمیتوانی فقط با کشیدن یک مستطیل، استخر شنا برای مردم طراحی کنی." او آبهایی به روش کانتسراکتیویستی نیز طراحی نموده بود؛ و به طور کل همهچیز بینهایت زشت بود. در آخر من گفتم "نه، من یک کار دیگر انجام میدهم." من یک موج بزرگ ساختم، و با استفاده از آن کاغذ بامزه درون پاکتنامهها، آب را ایجاد کردم. بعد یک استخر شنای بسیار کوچک ساختم که میشد آن را هرجایی گذاشت ـ درون موج، یا روی موج. زیرا آن به مدت چهل سال است که در حال گذر از اقیانوس میباشد. و این داستان آن استخر است، که هیچگاه تحقق نیافت.
این، استخری بود که به نیویورک رسید و دیگری، قایق الواری مدوسا ـ بخشی از آن، یک سالن رقص بود و از این ساختمان آمدهبود. من قایق را به یک خرابه تبدیل کردم. اما این کاملا احمقانه است، طوری به نظر میرسد که انگار باد هنوز در حال وزیدن است. واقعی نیست. این بدنهای نصفه و نیمه. آنها قایق را نابود کردهاند. بدنهای بسیاری تا نیمه خورده شدهاند، آنها شروع به خوردن یکدیگر کردهاند، این داستان قایق الواری مدوسای ژریکو است. آنها تقریبا نجات یافتهاند، اما هنوز در حال خوردن یکدیگر هستند. آنها در حال حرکت به سوی دنیای جدیدند.
استخر شنا در این سیلکاسکرین، توسط شناگران به تحرک درآمده است. بخش طنز طعنهآمیز ماجرا این است که آنها باید در خلاف جهت مسیر مقصد خود شنا کنند، و به سوی جایی که در حال فرار از آن هستند بروند. برای به حرکت درآوردن استخر به سمت جلو، آنها باید به سمت عقب شنا کنند.
در هردوی اینها، ترسیم لزوما وارد پروسه نشد. من اول طراحی نکردم. رم ترسیمات را خلق میکرد و من همیشه آدمها و چیزهایی عجیب و غریب را اضافه میکردم، مثل مردان شناگر. به این صورت اغلب اوقات، نتیجهی حاصله، کاری ترکیبی بود. فکر میکنم که ونروی نقاشیها و سیلکاسکرین را در دست داشت. ما همواره در حال واگذاری آثارمان بودیم. تعداد بسیار زیادی از آنها را به کمپانی گیلمن پیپر فروختیم؛ برای مثال، هتل سفینکس جزو آنها بود.
یک بار دیگر، من پالاس ولفر را از زاویهای دیگر طراحی کردم. کل منهتن را به تصویر کشیدم، به همراه ابرها ـ در نتیجه تقریبا میتوان گفت آن اثر متعلق به من است. من احساس مالکیت بیشتری به این نقاشی، نسبت به نقاشیهای دیگری که به دستآوردهایم، دارم.
این یکی (تصویر 2)، برجهای بومپس است. استفانو دی مارتینو، یکی از اعضای باهوش دفتر، کل این سهگانه را خلق کرد. رم به او میگفت چه کاری انجام دهد ـ که ما میخواستیم کل ساختمان را از زوایای مختلف ببینیم. رم گردانندهی این کار بود، اما کار استفانو نیز باورنکردنی بود. من به او طریقهی استفاده از مداد رنگیها به صورت سایشی به جای خط کشیدن را به او یاد دادم، و ناگهان او حتی ده برابر بهتر از من میتوانست این کار را انجام دهد. او از آن دسته آدمهاست که کافی است یکبار چیزی را به او نشان دهی... او میتوانست منظور تو را، پیش از آن که جملهات را تمام کنی بفهمد ـ او هنرمندی بینهایت با استعداد است.
در بخش بالا سمت چپ، کاخ سفید روتردام قرار گرفتهاست. پل نیز قرار بود تخریب شود و رم با طراحی یک سازه، آن را سرپا نگهداشت و رستوران زیبایی بر فراز آن بهوجود آورد. آنها برای انجام این کار، هرگز به پول کافی دستنیافتند، در نتیجه آنرا از بین بردند، که اتفاقی غمانگیز بود. پل، ارجاعی به لئونیدف بود ـ درواقع برجِ لئونیدفِ او، و سازهای بینقص و زیبا بود. آسانسوری داشت که از هر دو طرف بالا میرفت ـ که به آن نوعی شمایل تاتلینی داده بود. اثری سازهای، پروگرماتیک و جالب بود. یک استخر شنای دیگر نیز هست، که پس از سفر طولانی خود از نیویورک به روتردام رسید. این یکی کاملا تصادفی شکل گرفت. واقعا باید از رم بپرسید.
استفانو کل آن را طراحی کرد؛ رم آن را اداره میکرد. شاید تعدادی از ترسیمات نیز به دست او کشیده شدند، نمیدانیم. فکر میکنم مستقیم از ترسیم دستی به کامپیوتر منتقل شد، و سپس به دست استاد چاپ سیلک معروف، برنارد رویگروک، که بهترین در دوران خود بود، تغییر یافت. او سخت کار میکرد و ناگهان، دچار مشکل قلبی شد و پسرش جای او را گرفت. اما پیش از آن، همه نزد وی میرفتند، همهی هنرمندان. او در کار خود بسیار دقیق بود.
میخواهم داستان جالبی از تاثیر دالی برای شما تعریف کنم. رم به روسیه سفر کرد، و هوا در آنجا دیگر سرد شده بود. دختری در گروه معماران همراه آنها بود و لباس گرم بههمراه نداشت. رم، مثل یک جنتلمن به تمام معنا، کت و دستکشهای خود را به او داد. سپس هنگامی که از سفر بازگشت، بهشدت مریض شد. او کاملا هذیانی شدهبود، و در همان حال "زندگی مخفی من" اثر دالی را خواند. آن نیز، مسلما، روش پارانوید انتقادی را در خود جای داده بود. رم در شرایطی بهشدت هذیانی به سر میبرد و این کتاب، دری را به دنیایی کاملا نو برای او گشود. بسیار هوشمندانه بود.
اما هیچکس، ذکاوت و شوخطبعی خارقالعادهی دالی را به رسمیت نمیشناسد ـ او بسیار شوخ و بذلهگو بود. این در حال حاضر نکتهی جالبی است، به نظر من امری که شوخطبعی در آن وجود نداشته باشد، راه به دنیای واقعی نمییابد. شوخطبعی بخش بسیار مهمی میباشد... منظورم این است که، تمام متفکرین بزرگ ـ برای مثال، اینشتین ـ افرادی بسیار شوخ بودهاند. فکر میکنم که با شوخطبعی، پرسپکتیو بزرگتری از امر کلی خواهید داشت و از این طریق، به دنیای واقعی دسترسی دارید. شوخطبعی و طنز طعنهآمیز، در نقاشی اموری حیاتی هستند؛ و شوخطبعیِ بسیاری در آثار من وجود دارد و این قطعا چیزی است که مردم آن را جدی نمیگیرند.
ترسیماتِ متقدم، رویایی و خیالی بودند اما همیشه در میان آنها، امکان یک معماری وجود داشت، احساس این که OMA آن را بالاخره خواهد ساخت. در گوشه و کنار روتردام، ساختمانهای رم تقریبا شبیه به پالاس ولفر هستند. این در حقیقت، نقطهی اوج همهی آثار او تا به امروز میباشد.
ـ برگرفته از صحبتهای مدلون ریزندورپ با نیال هابهاس، مجلهی ریبا، 2 جولای 2018