یورگن هابرماس (1989) جین جیکوبز (1961) ریچارد سِنِت
(1977) مارشال برمن (1982) و دیوید هاروی (2003) همگی به نوبه خود بر این نکته
تاکید دارند که فرهنگ عمومی دچار یک تحول بنیادین در فهم و پردازش و جایگاه و
قلمرو نفوذ شده است، پدیده ای که زمانی بارزه ی ممیزه ی مدرنیسم متقدم بود در یک
عقب نشینی اشکار جای خودش را به گستره خصوصی تحت شمول تصویر داد.
از منظر معماری و شهرسازی، ظهور حومهْ شهرها به منزله ی قتل حوزه عمومی شهر مدرن
بود، ترکیب زیستِ حومه شهری با سیستم های پخش رسانه ای در سطح ملی پس از جنگ جهانی
دوم عملا به معنای ان بود که رسانه های الکترونیک همچون رادیو و تله ویزیون به
مرور زمان نقشی را ایفا کردند که ایفای ان را روزی حوزه عمومی بر عهده داشت.
در این میان مفهوم "رخداد رسانه ای" که دانیل دایان و الیهو کاتز در سال
1992 طرح کردند، در عمل به معنای خصوصی سازی تمام قد حوزه ی عمومی بود: رخدادهایی که
زمانی به صورتی جمعی و در حوزه عمومی تجربه می شدند، در مقیاس وسیعی توسط تعداد بی
شماری از مردمی که در حوزه خصوصی و از درون خانه های شخصی شان به تماشایشان نشسته
بودند دنبال می شد.
پل ویریلیو، در سال 1994، و در کتاب ماشین دیدن این پدیده ی نوْیافته را اینچنین
توضیح می دهد: " تصویر عمومی امروزه جایگزین فضای عمومی ای گردیده که تحت شمول ان مفاهمه
اجتماعی رخ می داده است، خیابان ها و اماکن عمومی از حالا جای خود را به صفحات
نمایشی می دهند که در هر گوشه و کناری شاهدشان خواهیم بود. . . فضای عمومی به نفع
تصویر عمومی کنار می رود و به موازات مکانیسم های نظارت و روشنایی خیابان ها که قرار
بوده است امنیت عمومی را تامین کنند در قالب نمایشگرهای خانگی به عمق فضای خصوصی
مان [و برای کنترل خودمان] راه می یابند."
این تحولات فرداستی در معماری نیز رخ می نماید، کتاب پیچیدگی و تضاد در معماری،
نوشته ی رابرت ونتوری به سال 1966 اشکال تاریخی و مستقر حوزه عمومی را به چالش می
گیرد، به طور مثال، ونتوری یاداوری می کند که پدیده ای همچون پیازا، یک پدیده ی
ناْآمریکایی است؛ "امریکایی ها از اینکه در میدان بنشینند خرسند نیستند و
احساس راحتی نمی کنند، ان ها ترجیح می دهند در محل کارشان، کار کنند و در خانه شان
با خانواده به تماشای تله ویزیون بنشینند."
سیر خصوصی شدن همه چیز به واسطه غلبه ی نسل های تازه ای از تکنولوژی های رسانه ای
به شدت مخدوش و گیج کننده و غیرقابل پیش بینی شده است. با ظهور ابزارهایی همچون
تلفن همراه، مصرف رسانه ای در حوزه عمومی به شدت افزایش یافته است، اکنون می توان
گفت رخداد رسانه ای در حال بازگشت و تسلط تام و تمام بر حوزه عمومی است، اما اهمیت
این بازگشت به حوزه عمومی در چیست؟ صفحات نمایش چه تاثیری بر زادگاهِ خودْخوانده ی
مدرنیسم؛ خیابان دارد؟
اگر فضای شهر روزی به واسطه رابطه ی بین ساختارهای ایستا و سوژه ی متحرک تعریف می
شد، اکنون به وضعیتی فراتر از این دوگانگی مواجه ایم، ما با فضامندی های هیبریدی
ای مواجه ایم که به واسطه ی جریان های دینامیکی تعریف می شوند که نه فقط ثبات و
پایداری حالت های سنتی و تاریخی محوطه های فضایی را به چالش می گیرند بلکه حضور
متقن و مجسم سوژه ای که در گستره ی اشنا و همیشگی اش در حرکت است را نیز به بحرانی
و مسئله مند می کنند.
برای فهم بهتر رابطه ی معاصر میان رسانه و حوزه عمومی باید به سیر عبور فرهنگ مدرن
از خیابان به صفحه های نمایش خانگی و بازگشت دوباره ی ان به خیابان توجه کنیم،
دیدگاه های مرسومی که له یا علیه خیابان مطرح می شوند، نه فقط بستری اند برای چشم
اندازهای رقابتی شهر مدرن به مثابه محلی برای فرهنگ عمومی جهانْ وطن گرایانه، بلکه
به مثابه چارچوبی مهم برای فهم کارکرد روانشناسی جغرافیایی رسانه های الکترونیک به
عنوان مفصلی میان زندگی عمومی و خصوصی تحت شمول مدرنیته عمل می کنند.
انچه اکنون با ان مواجه ایم فرهنگ عمومی ایست که در خیابان به زندگی خودش ادامه می
دهد، اما قالبی که به خود گرفته است نوعی از خصوصی و شخصی شدگی متحرکی است که می
تواند به اشکال مشترک مداخله توده ی انسانی برابر مکانیسم های طرد و نظارت و
مراقبت و سرکوب ساخت قدرت بیانجامد.