شاید اگر یک نکته قابل توجه در راستای تخیلی رادیکال از یک
آینده، برای این سیاره وجود داشت، آن؛ "بابل نو"ی کنستانت نیوِنهویس بوده است. کنستانت یکی از
اعضای اصلی جنبش بین
المللی موقعیت گرا (SI) در گام های نخستین آن بود. او قبل از آنکه در سال ۱۹۷۴ از جنبش کناره گیری کند؛
ایدهء بابل نو را مطرح کرد و سالها به کار بر روی آن ادامه داد. این ایده بسیاری از ایده های
کلیدی موقعیت گرا در مورد ساخت موقعیت هایی برای بازی مفرح را در بر می گیرد، لیکن؛
اینجا، در مقیاس زیربنایی، در جهت
یوتوپیای سیاره ایِ اختصاص یافته برای یک بازی کوچ گرانه (متحرک) تصور می شود. در این متن چند ارجاع از کتابم
با نام "ساحل تحت
لوای خیابان" را در مورد این اثر شگفت انگیز؛ ارائه می دهم.
بابل نو
کنستانت آینده ای را
توسط پلکسی گلاس های آف کات و پره های دوچرخه ساخت. بعد ها او گفت که مدل های شگفت انگیزش
از بابل نو، تقریباً به همان طریق ماسک های آفریقایی در زمان سورئالیسم، به مثابه
اشکالی جالب و سرگرم کننده، لیکن
فاقد مفهومی جادویی؛ درک شدند. آنچه در مورد بابل نو نادیده انگاشته
شده، اشتیاق آن نسبت به جهان فانی ست، تمایل به تصرف خود جهان به مثابه هدف مورد
نظر، یافتن فرمی برای کل زندگی.
کنستانت عکس هایی از
بابل نو و یک فیلم داشت. او روزنامه ای برای آن تهیه کرد و سخنرانی های معروف خود
را ارائه داد. همه اینها می توانند چشم اندازی باشند از آنچه که در اینجا و اکنون
ممکن است قابل تصور باشند، اما زنجیره ای از روابط منسوخِ تولید؛ موانعی ایجاد
کردند. این پروژه، یک یوتوپیا نبود. "ترجیح می دهم آنرا یک پروژه واقع
بینانه بنامم، زیرا از شرایط فعلی که ارتباط خود را با واقعیت از دست داده؛ فاصله
می گیرد، و بر اساس آنچه از نظر تکنیکی امکان پذیر، از دیدگاه
انسانی، مطلوب؛ و از دیدگاه اجتماعی، اجتناب ناپذیر بنظر می آید؛ بنا شده است." پرسشی که باقی می ماند این نیست که آیا بابل نو صرفاً یک رویا
بوده، بلکه این است که آیا فرم ساخته شده؛ در واقع، یک تجربه ناخوشایند است؟
بجای تخریب دنیای قدیم برای ساخت شهر
درخشان و باغ شهر در زمین های سرسبز؛ کانتیلورهای ثابت، فضاهای جدیدی را در فضای بالا قرار می دهند، و شهر و حومه دست نخورده باقی می مانند. کارخانه
های خودکار، زیرزمین هستند؛ و لایه ی سطح به حمل و نقل اختصاص داده شده، در حالی که
بالاتر از آن؛ چشم انداز جدیدی برای بازی و سرگرمی بسط یافته است: یک روبنا ی وسیع
متشکل از بخش های متصل به یکدیگر، که در آن همه چیز قابل انعطاف اند و بر اساس ذائقه، قابل تغییر. بابل نو؛ در قامتی عمودی به مثابه
یک تعالی، دیاگرام مارکس از پایه (زیر بنا) و رو بنا را دقیقاً خلق می
نماید. بخشهای هوایی آن به معنای واقعی کلمه روبنایی اند که توسط زیربنا هایی
زیر زمینی، جاییکه بازتولید ماشینی؛ کمیابی را مرتفع کرده و کل وقت را از نیازمندی
و ضرورت می رهاند، امکان پذیر شده اند. این تصویری
است از آنچه كنستانت تجسم کرده که توسط توسعه
نیروهای تولیدی امكان پذیر شده است، اما زنجیره ای از روابط تولید موجود مانع از
بوجود آمدن آن می شوند.
بابل نو توأمان به گسترش منابع مادی و جمعیت پاسخ می دهد. مانند یک خانواده حومه ای که وقتی فرزند دوم به دنیا می آید اشکوب جدیدی
اضافه می کند، کنستانت یک عرشه دوم می سازد -برای کل کره زمین. وی بجای ایجاد
وضعیت پراکنده رویی در حومه شهر در هر
منطقه، بخش های زیادی از جهان قدیم را دست نخورده باقی می گذارد - از جمله، فضاهای کلاسیک یله گردی –اشاره به نظریه
یله گی دِبور Theory of the Dérive - در قلب شهرهای قدیمی مانند پاریس و آمستردام.
برای نمونه -لس هالس- بازار مرکزی غذای تازه پاریس باقی می ماند. جهان نویی
نه بصورت افقی بلکه عمودی که بسط می یابد. یک "پوست نو" که زمین را می
پوشاند و فضای زندگی آن را چندین برابر می سازد. مهمترین نکته در بابل نو
این نیست که کنستانت فکر می کند این سیاره پایه به اندازه کافی محکمی است که می
توان چنین الحاقیه جسورانه ای را بر روی آن بنا کرد.
مانند بسیاری دیگردر آن زمان، کنستانت تحت
تأثیر نظریه های سایبرنتیک نوربرت وینر (1964-1944)، به ویژه تصور او از
انقلاب صنعتی دوم قرار گرفته بود. فردریش انگلس با پرسه زنی در خیابان های لندن و
منچستر، به طرز تكاندهندهاي، فقر و فلاکت
انسانی ناشی از اولین تبعات این انقلاب را ثبت کرد. این امر منجر به
سردرگمی هنرمندان مدرن شد، که احساس می کردند مجبورند یا صنعت را رد کنند یا آنرا
بپذیرند. دیدگاه های متناوب یوتوپیایی ویلیام موریس و ادوارد بلامی
نمایانگر این دو گزینه به ظاهر متناقض بوده اند. همانطور که هانری
لوفور، ممکن است بگوید؛ آنها منابع دگراندیشی خیالین در برابر ظهور سرمایه
داری را مورد تردید قرار دادند و به ترتیب از دیدگاه های آن در جهت نظم کیهان
شناسي و انسان شناسي بهره گرفتند،، اما این موضوع در زمان ظهور انقلاب صنعتی بحث
برانگیز شده بود. اولین انقلاب صنعتی جای خود را به انقلاب دوم داده بود، انقلابی در راستای
استفاده از اطلاعات به مثابه ابزاری برای کنترل.
سایبرنتیک ممکن است فقط ابزار تخفیف آسیب
ناشی از اولین انقلاب صنعتی را فراهم کند، درحالیکه بر گسترش عظیم پتانسیل تولید
خود ادامه می دهد. یا می تواند منجر به آنچه شود که وینر آن را "فاشیست ضد دولتی"
-fascist ant-state -می خواند. کنستانت فرمول انگلس را می پذیرد که می گوید کمونیسم، دولت را به مدیریت
امور تقلیل می دهد. سایبرنتیک به مثابه ابزار کنترل در لایه زیرین، به جهان امور اجرایی
منتقل می شود. سایبرنتیک به مثابه ابزار آزادی، به مثابه توانایی اتصال به هر مکان و هر
زمان، در لایه بالا وارد می شود. کنستانت؛ بحث در
مورد تکنیک را به یک باره به دو سویه افراطی هدایت می کند: کنترل کامل و آزادی
کامل. با تشدید گرایش های ابزاری کنترل سایبرنتیک، آزادی از ضرورت و نیازمندی
در حوزه امر ممکن؛ آشکار می شود.
طرح چند لایه کنستانت بصورت
کاملاً مشخص از معماری مدرن وام گرفته است. چارچوب فضایی معلق
بر روی ستونها در هوا برحسب کار لوکوربوزیه ظاهر و بر حسب آثار یونا فریدمن به تصویری از فرم
یوتوپیایی بدل می گردد. کنستانت مفهوم مورد نظر خود را تا حد زیادی بسط می دهد و در دستان
او بدل به تصویری از جهانی بدل می گردد که
در آن؛ زمان حرکت آزادانه بر فضای مالکیت خصوصی ارجحیت دارد. حصار کشی یک فضا از فضای دیگر تحت عنوان مالکیت خصوصی، در راستای "انسانیت زدایی
از زمین" است که در برابر آن، بابل نو؛ پیش فرض "اجتماعی شدن سطح
زمین" را مطرح می سازد. در جغرافیای تجربی
کنستانت؛ او به جای خطوط مولد مرز، خطوط مولد ارتباط را پیشنهاد می دهد. بخشهای
پهناور هوایی وی، به اندازه شهرهای کوچک، همانند چمن زارهای بتون آرمه ای، به یکدیگر متصل شده و بر فراز قلمرو
بسط می یابند.
مالکیت اموال متضمن تامین خانه ای -ساختمانی
برای سکونت (house)- برای شخص است که خانه (home) –متضمن بار احساسی و تعلق داشتن به مکان- باشد، به قیمت بی خانمان بودن (homeless) در جهان. صرفنظر از مالکیت، صرفنظر
از جداشدگی و صرفا احساس پرتاب شدن به سمت جهانی مرتبط با آن سبک زندگی. موجود بشرمی
تواند سفرپرستی خود –میل به نوعی سرگردانی- را بواسطه ی خانه ای (home) درون جهانی شبیه به خانه (house)، تخلیه کند. کنستانت فکر می
کرد که مدرنیته در حال بازگشت به موجودیت کوچ گری است. بابل نو نوعی زیست کوچ گرانه
کاملاً تحقق یافته است. نوعی معماری مبتنی بر استمرار و بقاء، آستانه ها، مکان سازی مشترک و شفاف. از ثبات و یکنواختی مالکیت؛
رها شده، فضا دوباره می تواند واجد کیفیات شود. یک سفر کوتاه در بابل نو می بایست
تنوع بیشتری نسبت به طولانی ترین سفرها درون شهر متمرکز "جامعه نمایش" داشته باشد. "زندگی، سفری بی انتهاست در جهانی که چنان بسرعت تغییر می
کند، گویی که همواره جهانی دیگر بنظر خواهد رسید." اهالی بابل نو می توانستند بر فراز سراسر جهانی
که در جریان است؛ سفر کنند. "بابل نو به هیچ کجا ختم نمی شود. (زمین گرد است)."
در زیر زمین، کارخانه های اتوماتیک؛ در
سراسر سطح، بزرگراه های بی انتها؛ و بالاتر -یک شبکه جهانی از روبنا ها، که بازی در
آنجا محقق می گردد. بدون مرز، بدون تمرکز یافتگی، بدون دولت، بصورت مارپیچی و
منشعب روی نقشه قرار دارد. بابل نو "با توجه به دربرگیرندگی امر فردی و امر جمعی از لحاظ مسافت، و
دایم
التغییری سازمان یافته است: شبکه ای از واحدهایی به
یکدیگر متصل شده و از این رو زنجیره های تشکیل داده که می توانند توسعه، و از هر
جهت بسط یابند." و بالاتر از آن، کمینه بصورت مجازی، در هوا، شبکه دیگری از
ارتباطات تشکیل شده است. او به برخی نکات راجع به اینکه اینترنت چگونه به وجود می آید
اشاره کرد. "جهان متغیر هر بخش امکاناتی را (یک شبکه انتقال دهنده و گیرنده)
می طلبد که هم غیرمتمرکز و هم همگانی باشند. با توجه به مشارکت تعداد زیادی از مردم
در انتقال و دریافت تصاویر و صداها، ارتباطات از راه دور کامل به یک عامل مهم در
رفتارهای بازیگوشانه اجتماعی بدل می شوند." جالب اینجاست که آرایش عمودی
کنستانت نیز با علامت دهی سایبرنتیک در زیر بنا؛ و بازی نمادین در روبنا، مطابق با زمینه
کلی معنایی دوستش هانری لوفور است.
از طریق یک شبکه غیرمتمرکز ارتباطی، گونه ای متحرک از موجودات بازیگوش؛ فعالیت های سرخوشانه خود را هماهنگ می کند،
زیستگاه خود را طراحی و باز طراحی می نمایند و فرمی از زندگی را خلق می سازند که در آن "غنای هر لحظه؛
حافظه را که به طور معمول، تخیل خلاق را فلج می کند؛ محو می گرداند."
کنستانت، جغرافیایی را برای جهانی فراتر
از نمایش می آزماید، جایی که یله گردی و "مسیر گردانی" - Détournement -، پرکتیس هایی تعمیم یافته اند .فضای کالبدی و اطلاعاتی متعلق به همه هستند و منابعی در راستای زیستی بدون وقت تلف
شده. این جهانی ست که نه تنها برای هومو لودنس ها-"انسان
بازیگوش"- بلکه توسط آنها ساخته شده است. تنها پرسش این است که آیا ما چنین
موجوداتی هستیم یا می توانیم بدان بدل شویم. امکان دارد بابل نو
نقد خیلی خوبی باشد در مورد محدودیت موجودات بشر؛ همانطور که بدان آگاهیم.
این معماری است که گی دبور و ایوان
چتچگلوف هنگام پرسه زنی در خیابان های پاریس فقط
آرزوی آن را داشتند: "هر مایل مربع از سطح بابل نو نشان دهنده زمینه ای بی انتها از موقعیت های نوپدید و ناشناخته است، زیرا هیچ چیز، ثابت باقی نخواهد ماند و همه
چیز دائما در حال تغییر است." از نظر کنستانت، جنبش بین المللی موقعیت گرا
"حرکتی عملی ایجاد نکرد. موقعیت گرایان آمدند و رفتند و تنها دیدگاه مشترک شان تحقیر نسبت به پرکتیس هنری جاری بود." وی
این جنبش را بدلیل تأمل در پایان بخشی به
فرهنگی که به مثابه کمیابی و مالکیت تصور شده بود، و پیگیری این احتمال برای نتیجه
گیری از آن، قابل اعتبار می داند. "برخلاف سایر موقعیت گرایان، من بلافاصله متوجه
شدم که نظریه شهرسازی واحد بنیاد (UU) عمدتاً مربوط به ساختارهای
خُرد و یا فضای محیطی نیست. برعکس، اینها تا حد زیادی به ساختار کلان بستگی دارند... "کسانی که آینده را با اطلاعات ناکافی طراحی می کنند، نقشه گور های خود
را ترسیم می نمایند."
آیا می توان عاملیت
انسانی جمعی را به مثابه مولد امری بازیگوشانه، شادی بخش ، همگانی و حتی خوش منظر
تصور کرد؟ "فرهنگ بابل نو نشات یافته از فعالیتهای
منفرد و شرایط منحصر بفرد نیست، بلکه از فعالیت جهانی کل جمعیت کره زمین ناشی می شود، هر انسانی در
ارتباطی پویا با محیط پیرامون خود قرار می گیرد. بابل نو؛ اخلاق یله گردی
را تا حد مجاز یعنی تاریخ جهان گسترش می بخشد. این در نهایت یک کار
فلسفی است. "بابل نو یک پروژه برنامه ریزی شهری - town planning- نیست ، بلکه یک روش تفکر، تصور، نگاه کردن به چیزها و زندگی
است." نمایش متلاشی شدن در فضای منفی است.
فراوانی زیاد در واقع اتفاق افتاده، موجودات زنده فقط به جای اینکه خود را از کار
خلاص کنند، تصمیم گرفتند کارهای بیشتری انجام دهند. "حضور رو به رشد انرژی
انسانی مازاد منجر به این شد که خودش را احساس کند ."اما به جای حراجی هایی برای شادی و سرگرمی- حراجی های مراکز خرید.
نمایشی از متلاشی شدنی که در واقع در آن زندگی می کنیم، یوتوپیایی ترین جهان است، به
دلیل اصرار سبعانه آن مبنی بر لغو امکان حتمی یوتوپیا در تمام دوران ها.
والتر بنیامین میان گرایش فاشیستی
به زیبایی شناسانه کردن سیاست و پتانسیل انقلابی یک زیبایی شناسی سیاست زده تمایز قائل
شده است. کنستانت فرمول مربوط به دوران گذشته تعهد هنر را بازیابی می کند. این
انتخابی بین تکنولوژی سازی تکنو-فاشیستیِ زیبایی شناسی و امکان زیبایی شناسانه
کردن تکنولوژی است. کنستانت
از تکنولوژی، بت نمی سازد؛ به مثابه امکانی نجات بخش یا قفسی آهنین. در عوض؛
به مثابه مسئله ای برای اندیشیدن در مورد امکان تحول
اجتماعی و تکنیکی به موازات یکدیگر بدان می پردازد. ماهیت تکنولوژی؛ ابداً تکنیکی نیست. اما آیا می تواند بازیگوش
باشد؟ آیا می
تواند راهکاری باشد، نه برای ابزاری کردن طبیعت، بلکه برای ایجاد یک رابطه جدید با آن،
به مثابه یک کلیت؟ مقیاس بلندپروازی های کنستانت، در مقیاس کل روش زیستن بود.
کسیکه ابژه های زیبا را به اندازه ماسک های آفریقایی غیر قابل خوانش بر جای
می گذارد.
منبع: ورسو