من
برزخ را به مثابه فرا سرزمینی -extraterritoriality- بدون دیوار، بی مرز، بدون پنجره، ورودی یا خروجی تصور می کنم. همچنین
می توانم آن را به مثابه بیابان، اقیانوس و صحرا تجسم نمایم. یا
خلأیی سیاه و کور که هرگونه نور و ماده را می بلعد و مرگ والا را تهدید می کند." ساموئل تیلور كولریج
"برزخ
را مکان عجیبی می انگارد"، "زمان و فضای ملال آور / در غل و زنجیر،
همراه با كابوس فرار." (همانطور که «بیگانه» ریدلی اسکات به مخاطبان هشدار داده است:
"هیچ کس نمی تواند فریاد شما را در فضا بشنود.") ممکن
است برزخ، قلمروی از نیستی بی پایان را به ذهن متبادر سازد. فضایی از کمال مینیمالیستی که به نظر می رسد مانند قوسی
بی نهایت غول پیکر یا فضای داخلی موزه
هنرهای معاصر است. برایان
اودرهتی، هنرمند و منتقد، در
مقاله خود با عنوان "درون مکعب سفید"؛ تأثیرات فضاهای "بی سایه،
سفید، روشن، وساختگی" گالری هنری را توصیف می کند، که هنر "درنوعی از
ابدیت نمایشی وجود دارد، و اگرچه تعداد قابل توجهی "دوره زمانی" (مدرن
متاخر) حضور دارند، اما زمان مندی وجود ندارد. این ابدیت؛ وضعیتی مشابه برزخ به
گالری می دهد: فرد برای حضور در آنجا باید مرده باشد. برزخ؛ در اوج پیچیدگی بصری قرار دارد: فرازگاهی برون بعدی
که با رنگ خاکستری ساده و لوکس جیل سندر ساخته شده است. خالی و راحت، حتی بدون صندلی ایمز برای
اخلال در باسلیقگی آرامش بخش. بدون ریخت و پاش، بدون رنگ، فاقد
حیات. هیچ
اشاره ای به پیرایه های تکرار شونده ندارد - آدولف لوس شبفته برزخ بود. به گفته هارولد
پینتر، "سرزمین هیچ کس، بی هیچ جنبشی، تغییر و فرسودگی، برای همیشه یخ زده و ساکت می ماند." (و مملو از وحشت : " Nomaneslond" -
سرزمین هیچکس –
لقب قرن چهاردهم برای سایت های اعدام در شمال دیوارهای شهر لندن بود.) نه روزی ،
نه شبی، نه فصلی. كولریج
آن را "فضای خالی/ blank space "
خواند طبق
تعریف، مخفف یک "فضای میانجی/ فضای در میان/ in-between space " است. برزخ
در مرز سپیده دم و گرگ و میش پدیدار می گردد. این؛
یک کلمهء "سرحدی" است
که برای مکالمات در ساعت طلایی -تقریبا اولین ساعت پس از طلوع خورشید و آخرین ساعت پیش از غروب خورشید- بکار می رود.
برزخ؛ آن نخسین امر صامت جسمانی، نمادین، نیستیِ
حلقوی، آواهای گنگ و خوشایند توأمان که می
خوانند. چگونه
می توان یک نیستیِ سکولار (دنیوی) را تعریف نمود که بتوان هر چیزی را در آنجا رها کرد؟
جایگزین های این منطقه سبز بسیار زیاد است. برای طرفداران کمیک، برزخ کمیک بوکی جایی است که شخصیت های قدیمی یا بلااستفاده
توسط ناشر در آنجا رها می شوند: دی سی
کامیکس؛ انیمال من، مریمن، آس
خفاش-سگ شکاری، شبح
گی. برزخ در قسمت آخر سه گانه
«ماتریکس؛ خواهران واچووسکی»، بصورت آناگراماتیک به ایستگاه مترو موبایل
اونیو بدل
می شوند و در «تلقین» کریستوفر نولان، این نام یک "فضای رویایی بی
ساختار" است که دو عاشق بدان بازمی گردند. روح آزاد در رمان
سورئالیستی آندره برتون؛ «نادیا»، 1928، اعلان می دارد:
"من روحی در برزخ هستم." هنگامی که به آسایشگاه وکلوز
فرستاده میشود، راوی می گوید: "نکته اساسی این است که تصور نمی کنم تفاوت
زیادی بین درون یک آسایشگاه و بیرون آن برای نادیا وجود داشته باشد."
«مردی از برزخ» رمانی
است که در سال 1930 توسط گای اندوره، فیلمنامه نویس
هالیوودی که بعدها
به عنوان کمونیست در لیست سیاه قرار گرفت؛ نوشته شد. برزخ،
فقری است که قهرمان کتاب سعی دارد ازآن بگریزد،
جاییکه اندوره بعدها متوجه شد در زیست حرفه ای خود از قلم انداخته است. «مردی از برزخ » همچنین
عنوان یک داستان کارآگاهی نوآر در دهه 1950 از جان دی مک
دونالد است که در آن یک کهنه سرباز آسیب دیده ارتش در بالاترین سطح خود، از
روی جبر دچار نزول درجه شده،در قامت یک فروشنده قرار می گیرد و درگیر رسوایی
فساد سیاسی می گردد - برزخ
جایی است که ترومای
جنگ ضد قهرمان، شأن او را تسخیر کرده است.
برای
توسعه دهندگان بازی دانمارکی پلی
دِد، برزخ ؛ یک بازی ویدیویی دوستانه، با رویکرد پرشی-معمایی درباره باخت است. در فیلم هیروکازو کورئیدا در
سال 1998 «حیات پس از مرگ» -(در ایران با نام زندگی شگفت انگیز و با زندگی پس از
مرگ ترجمه شده است)- ، یک استودیوی فیلمسازی همراه با یک مرکز اجرایی، به حل و فصل
خواسته های ارواح مردگان در مسیر رسیدن به بهشت می پردازد. پس از
مرگ، انسانها یک هفته فرصت دارند تا فقط یک خاطره را انتخاب کنند که تا ابد نگه
دارند. در
اینجا، مددکاران اجتماعی به ارواح کمک می کنند تا شادترین خاطره خود را بخاطر آورند.
مردگان با صبر و حوصله در برزخ منتظر می مانند چرا که فقط
باید یک خاطره را انتخاب کنند و تا ابد آنرا تجربه نمایند. عنوان فرعی «برزخ گمشده» جان والاس اسپنسر، نوشته شده در 1969، نوید "داستانهایی
واقعی از اسرار دریا" را می دهد. «منطقه برزخی» نام گروهی با عمر کوتاه اما
تأثیرگذار در دهه 1990 در آتن، جورجیا بود. بمن گفته اند که در مارسی یک بار محلی
با تابلویی بر روی پنجره آن وجود دارد که رویش
نوشته شده است: به برزخ خوش آمدید. برای
"شرکت
آبجوسازی لانگ تریل" در
ایالت ورمونت ایالات متحده، برزخ نام نوعی آبجوی هندی است. برروی برچسب بطری یک
فرد استخوانی زیر درختی قرمز برنگ خون نشسته است، و اینگونه به ذهن تان خطور می کند که به سمت بار می رود و
یک لیوان آبجو سفارش می دهد.
---
یک
مشکل فنی در "در
برزخ بودن" این است که آنها این مسئله را
در سال 2007 ملغی اعلام کردند. گفتند که این کار را بخاطر کودکان انجام می دهند. از
آنجا که "آنها" کلیسای کاتولیک بودند، کودکان می توانند بشما بگویند این
متضمن هیچ چیزی نیست. برزخ در
سال 1997 از تعالیم و دستورات مذهبی کاتولیک ضربه خورده بود، اما رسماً برچیده
نشده بود. پس
از یک مشاوره سه ساله که در سال 2004 توسط پاپ بندیکت شانزدهم مجاز اعلام شد،
سرانجام کلیسا با گزارشی 41 صفحه ای از کمیسیون بین المللی الهیات واتیکان، به این
مسئله فیصله داد؛ با خلاصه عنوان: "امید رستگاری برای نوزادانی که بدون تعمید
می میرند." مانند هر مذهبی، کلیسای روم
دوست دارد خود را به مثابه یک حوزه برنامه ریزی محق ابدی در نظر بگیرد. اما
آنها تنها قوانین منطقه بندی الهیاتی مربوط به حیات پس از مرگ نیستند. زرتشتیان وجود همیستگان (نوعی برزخ در آیین زرتشتی) را آموزش می دهند، مکانی
بی طرف برای ارواحی که کارهای خوب و بد آنها از وزن یکسانی برخوردار است و
بوداییان تبتی به باردو (نوعی برزخ در آیین بودایی) اعتقاد دارند، حالتی انتقالی
بین مرگ و تناسخ. در اسلام، برزخ / barzakh (در فارسی به معنای "حصار" یا "تیغه") وجود
دارد، دوره بینابینی که میان مرگ و بحار الانوار، روز قیامت سپری می شود. به گفته میر لوبتسیکی کلمه "Lmn"، در نخستین کاربردهای خود در فرهنگ مدیترانه ای از عصر برنز، به
معنای نقطه ای بود که زمین و دریا یا بندر به هم می رسیدند. در
لاتین واژه limbus/ برزخ، به معنی "ایجاد مرز" یا
"مرز"، ابتدا سرحدات امپراتوری روم را نشان می داد. این
کلمه به معنای فضاهای گذار و بینابینی تکامل یافته است. در کاربردهای سکولار
امروزی، معمولاً به یک دوره عدم اطمینان بینابینی در انتظار تصمیم گیری اشاره دارد.
از این منظر روش دیگری برای توصیف رمز و راز است. جغرافیای نقاط کور: مثلث برمودا، منطقه 51. برزخ می تواند وقفه و رکودی باشد که با ملاحظه تضادهای زیستن از چند منظر
ایجاد می گردد. همچنین مرحله ای بسوی تبعید
است. بحرانی تر، وضعی از رها سازی.
این واژه از اسارت وجودی تا وضعیت های
موجود حبس، بسط یافته است. برزخ؛ سرزمینی مرزی است که در آنجا یا
باید در وضعیت عدم اطمینان دسترسی به چیزی در انتظار بمانید، یا در وضعیت
اطمینان عدم دسترسی به همه چیز؛ بپوسید.
تعطیلی بخش برزخی شورای همکاری منطقه ای R.C.C. هیچ گونه
تغییر قابل توجهی در مناسبات جهانی ایجاد نکرد. حذف برزخ پاپ
بندیکت از آخرت در سال 2007؛ منجر به از بین رفتن صف های طولانی در اداره پست یا
پایان ساعات تاخیر در فرودگاه ها جهت تلاش برای دسترسی به آسایش در صندلی های
طراحی شده توسط افرادی که "ارگونومی/
ergonomics" را با " p-u-r-g-a-t-or-y "
هجی می کردند_یعنی گویی صندلی را به مثابه محل
تنبیه و نوعی برزخ، آزارگاه تا محل آسایش طراحی کردند_؛
نشد. تا به امروز، وقتی هوا نامساعد است و شما دیر به سر کار می روید، هنوز اتوبوس
ها بموقع نمی رسند. پیام خودکار "ما در حال حاضر حجم بالایی از تماس ها را
تجربه می کنیم" همچنان ما را به مثابه قهرمانانی در ماجراجویی شخصی فرانتس
کافکا معرفی می کند. (من درعجبم که
آنها چه موسیقی را در برزخ پخش می کنند؟ یک هواپیمای بدون سرنشین تنها و بدون
تغییر. یک پل بی انتها که هرگز به جایی نمی رسد. یک حلقه قفل شونده شیار دار از چرخش
های ذهنی شما: "مانند یک حلقه در مارپیچ، مانند یک چرخ درون یک چرخ / هرگز با
چرخشی که همیشه در حال چرخش است پایان نمی یابد یا شروع نمی شود ... ")
تصمیماتی که در مورد روابط، برنامه های شغلی، امتحانات مدرسه، جمع آوری اطلاعات،
برنامه های کارت اعتباری، تمدید اضافه برداشت، آزمایشات پزشکی، استعلامات دولتی،
خسارات بیمه،
خرید خانه، بیرون آمدن، بچه دار شدن، ازدواج ، طلاق، تغییر جنسیت، جلسات دادگاه،
جلسات آزادی مشروط، پرونده های اتانازی، کالبد شکافی و احکام اعدام هنوز در جریان
اند. هنگامی که متکلمان کاتولیک پاپ بندیکت با اعتقادات و ایمان و متافیزیک خود
دست و پنجه نرم می کردند، مهران کریمی ناصری در حال ورود به پانزدهمین سال متوالی
زندگی در ترمینال 1، فرودگاه شارل دوگل، بدون اسناد و مدارک و هیچ راهی برای ورود
به فرانسه یا بازگشت به ایران، کشور مبدأ خود؛ بود. (او سرانجام فقط چند ماه پس
از لغو برزخ بسال 2007 در پاریس با آینده ای نامشخص پذیرفته شد. شاید اقدام واتیكان
به چیزی منتهی شده باشد.) در 2013؛ ادوارد
اسنودن افشاگر اطلاعاتی، چهل روز را در فرودگاه شرمتیوو مسكو در پروسه فرار از
مقامات آمریكایی منتظر ماند. انحلال برزخ، کنستانتین رلیو را
نیز قادر به فرار از تعلیق قانونی نکرد. این مرد 63 ساله پس از 20 سال زندگی در
ترکیه به خانه خود در رومانی بازگشت و متوجه شد که، علی رغم مراجعه به دادگاه برای
اعتراض به گواهی مرگ خود در مارس 2018 ؛ رسماً مرده اعلام شده است.
میلیون
ها پناهجو، پناهنده، مهاجر و افراد بدون تابعیت، بدون داشتن کشوری برای عضویت در
یک جامعه سیاسی -تابعیت و گذرنامه ای که هانا آرنت آن را "حق حق داشتن"
می داند، همچنان گیر افتاده اند. قایق
های پناهندگان در مدیترانه پرسه می زنند و بندر پشت بندر از لنگر انداختن خودداری
می کنند. خانواده
ها در مرز آمریكا از هم پاشیده می شوند و کودکان در قفس انداخته و سپس در مراكز
خدمات اجتماعی سراسر كشور گم و گور می شوند. آنها
کماکان می اندیشند که آیا هرگز دوباره به هم می پیوندند؟
برزخ، مسلح شده است.
استوارت هال،
که تاریخ و خاستگاه را "گفتگوی ناتمام" می دانست ، اظهار داشته:
"هویت فرهنگی ثابت نیست، بلکه یک ضیافت متحرک است." مهاجمان
و محرومانی که می خواهند جهان را به سمت راست سیاسی سوق دهند، بسیاری از مشکلات را
متوجه کسانی می دانند که برای جستجوی زیستی متفاوت از مرزهای ملی عبور می کنند. پوپولیست
ها متمرکز سازی مرزها را تأیید می کنند؛ زیرا راه هایی برای کنترل بدن هایی که
از آنها می ترسند (بدلیل قومیت، جنسیت، جنسیت، طبقه) و بدن هایی که طمع قدرت دارند
(بدن هایی شبیه به خود یا کسانیکه به آسانی در راستای منافع سیاسی، قابل بهره
برداری اند) فراهم می کنند. هر
چقدر سراسر جهان را بپیمایید، مکانی که هرگز نمی توانید از آن بگریزید، گوشت و خون
خود شماست. زانوهایی
که ترک بر می دارند، پاهایی که تیر می کشند، شکمی که نیاز به تغذیه دارد، دهان و
زبانی که برای ادای کلمات به روشی خاص آموزش دیده اند، الگوهای گفتاری که نشان
دهنده ریشه هایتان است، بیماری هایی که در مورد وجود جهانی سمی بشما هشدار می دهند.
مغز شما همیشه در همان مکان مستقر است، صرف نظر از اینکه حضور آنلاین شما در کجا اشاعه
می یابد. اندام و ارگان های بدن می توانند از قاره ای به قاره دیگر منتقل
شوند، همراه با هر تلفن، لپ تاپ یا سایر درگاه های اینترنتی ساخته شده از پلاستیک
و فلز شما را به زندگی دیجیتالی تان وارد می کنند
اما این اعضای بدن هرگز نمی توانند دوران تفریح و استراحت را از یکدیگر بگیرند. (حتی دست یا پایی که قطع
شده باشد هنوز هم می تواند در حوزه شناختی عضو قطع شده از بدن به مثابه بخشی از
بدن عمل کند - اندام فانتوم.) بسیاری از بدن ها نمی توانند بدون سوء استعمال، دردسر، امتناع ومحدودیت سفر کنند .
عبارات
متداولی که برای توصیف تعلق، برای نشان دادن نوعی از خانه بکار می رود، فضایی
هستند: "متناسب بودن"، یا "قرار گرفتن در مکان خوب" از نظر
احساسی. تعداد کمی می گویند که از بودن" یک میله گرد در یک
سوراخ مربعی" لذت می برند. ما می توانیم این ایده ها را با تصاویر موزیکال
"هم صدا" ، "هماهنگ" ، "موافق" ، "مطابق"
- یعنی زندگی و کار با افرادی که دارای نظر مشابه هستند، مرتبط کنیم. زبان در
داشتن بدن هایی ریشه دارد که برای سکونت راحت به مکانهای کالبدی نیاز دارند، در
میان همسایگانی که ما را هم شامل می شوند نه آنکه ما را مستثنی و محروم سازند. طبق
تعریف، محدوده مرزی (لمینال) یک چیز باید با مرز چیز دیگر مواجهه داشته باشد، حتی
اگر در وضعیتی نامرئی قرار گیرد. برزخ؛ بدن و ذهن را "در
بین / in-between" معلق می گرداند. مانند "استفانی
می گوید"، همانطور که گروه
راک "زیرزمین مخملی" می
خواند، "بین جهان" گیر کرده بود و می خواست بداند "چرا تصور
می شود او در است، و نمی تواند اتاق
باشد". –اشاره به آنکه چرا از او می گذرند و با او
نمی مانند-.
خطوطی
که به طور سنتی جنسیت و گرایشات جنسی را تعیین می کنند، خود را در هم شکسته و در
اشکال جدید بازسازی می کنند. "شکستن مرزها" در هنر، تا حدی کلیشه ای،
فضیلت است. برخی از این کنش به وجد می آیند، در حالیکه؛ دیگران از ترس، محکم سر
جای خود می نشینند و سنگر می گیرند. کسانی که از تغییر می هراسند و نمی خواهند درک
کنند؛ تقسیم بندی و دیوار کشی های جدید و قوی تری ایجاد می کنند. به طرز متناقضی، سنگربندی
های مشابه در میان کسانی بوجود می آیند که بظاهر خواستار ناپدید شدن تمام مناطق
مرزی اند. پاول کلینتون می نویسد: "سیاست
های اپوزوسیون اغلب توسط همان چیزی که با آن مخالفند؛ شکل می گیرد."
"اتهامات وارده به"سفیدپوستان کشورهای مستقل مشترک المنافع " انواعی
از ذات گرایی را تقویت می کند که آن دسته از کسانیکه به سیالیت جنسی اعتقاد
دارند، خواستار گریز از آنند.
قدرت
تعیین مرکز، قدرت تعیین مرز ها است. گروه هایی که در مرکز پذیرفته نشده اند، بیرون رانده می شوند. به سگهایی که جرات می کنند
"خیلی دور" بروند بی اعتمادند، به نظر می رسد که در پی خودشناسی معنوی
یا درمانی (مثلاً داروهای تغییر دهنده ذهن) یا داروهای خارجی به نام علم، مرزهای
داخلی را نقض می کنند – به آزمایش تراژیک پرومته دکتر فرانکنشتاین
بیاندیشید. با این حال؛ برای برخی، زیستن در مرز امری حیاتی است. کسانیکه بطرز
خطرناکی زندگی می کنند، با استقبال از خطر از طریق مواد مخدر یا بالاترین سطح آدرنالین
در ورزشهای شدید مرگ را دست می اندازند. چهره پسا
جنگ هنرمندی
که تمامیت او منوط به امتناع از خیانت به جریان اصلی است. اما در هینترلند، مراکز جدیدی ساخته می شود: خانواده انتخابی
یا کمون رادیکال، که ساختارهای متداول جامعه را در جستجوی مدل های مختلف خویشاوندی
نمی پذیرند. با توجه به گذشت زمان، مرکز گسترش می یابد و در نهایت حاشیه ها را می
بلعد. آنچه از دید یک نسل، بیش از حد افراطی به نظر می رسد -بیش از حد حاشیه ای،مرزی
یا آوانگارد- با اجتناب ناپذیری زمین ساختی تدریجی، در قانون پذیرفته می شود، و منجر
به ایجاد نگرش جریان اصلی، یا حتی محافظه کاری ابر سنجه ای می گردد. بی توجهی و
سهل انگاریِ نگرشیِ به دقت اجرا شده -وابسته
به مرکز ، وبی توجه به مرز- می تواند منجر به اینرسی (جبر و سکون) و سینکیسم (بدبینی)
گردد. در شدیدترین موارد از ترس آنکه از
این نگرش دور شود، می تواند شخص را از انجام هر کاری باز دارد- اضطراب انفعالی.
اکنون ارزش "بی توجهی" درآمدزا و رمزگذاری می شود، که ثروتمندان و
ممتازین آنها را در جهت کنترل مرزهای اجتماعی بین خود و کسانی که تحت نفوذ آنها
هستند، بکار می گیرند. و بنابراین ما خود را در یک اتاق زیر شیروانی فرا ابعادی لوکس بی روح با رنگ خاکستری مینیمال جیل سندری می
یابیم.
---
برای متکلمان کاتولیک قرون
وسطایی، برزخ - که اغلب با دوزخ، سالن انتظاری بیش از حد گرم که به احضار ارواح طبق
گذشته های پرفراز و نشیب می پردازد- مکانی مربوط به کلیسا برای تخلیه اجسادی بود
که تکالیف را بدرستی ادا نمی کردند. (سی. اس. لوئیس در «نامه ای به مالکوم»، برزخ را
به مثابه دهانشویه ای قابض توصیف کرد که می بایست پس از "کشیدن دندان حیات و به
هوش آمدن" از آن استفاده نمود.") این نام در دو منطقه بکار گرفته شده است: برزخ
پدران و برزخ کودکان. برزخ پدران؛ در لبه (مرز) جهنم وجود داشت و محلی برای مردانی
بود که پیش از حیات عیسی مسیح مرده بودند. جاییکه رسولان پیشین با شعفی بی پایان
در انتظار بودند، یک بند محصور بود؛ اما نه حبسی
کیفری. در
نقاشی «مسیح در برزخ» متعلق به قرن پانزدهم
اثر فرا آنجلیکو، برزخ را به صورت یک غار سرد و تاریک به تصویر کشید. منقوش به طاقی
ساده و کلاسیک در دهانه آن، گویی ورودی یک سیستم مخفی گذرگاهی ست که در اعماق یک
کوه حفاری شده است. یک
قرن پس از آن، هیرونیموس بوش ،-(تصویر بالا)- برزخی را در ساحل رودخانه
استیکس، زیر آسمانی مملو از دود غلیظ به تصویر کشید- ارواحی که در زیر دهانه تونلی
پر از نور جمع شده بودند، جایی که مسیح باید آنها را نجات دهد. دانته آلیگیری - که در تبعید، از زادگاهش فلورانس می نویسد - در
چهارمین بند از دوزخ، برزخ را همچون جنگلی
تاریک توصیف می کند که درآنجا کسانیکه بدون گناه بودند-صالحان- اما "پیش از
عصر مسیحیت می زیستند" با صبر و شکیبایی منتظر ماندند تا مسیح به عالم اموات؛
فرود آید و آنها را برای ورود به بهشت آزاد سازد. دانته می نویسد: "اینجا در
تاریکی (جایی که فقط شنیده ها نقل می شوند)" هیچ اشکی، هیچ گریه ای وجود
نداشت، فقط آه هایی بود / در فضای ابدی - / آه هایی ناشی از اندوه، اگرچه هیچ دردی
نداشتند." دید گوستاو دوره، تصویرگر کمدی الهی در
دهه 1860، به دید دانته نزدیک بود و برزخ را همچون جنگلی خفته زیر نور ماه بتصویر
کشید. در سفر دانته به دنیای پس از مرگ؛ راهنمای او، ویرژیل -شاعر رومی-، به مقدسین عهد
عتیق اشاره می کند: هابیل، نوح، ابراهیم، داوود، راحیل. با قدم زدن در میان درختان، پاگان هایی چون
هومر، هوراس، اووید و لوکان را در میان دیگران می بینند. دانته و ویرژیل در "چمنزار سرسبز"
با یونانیان دیدار می کنند- سقراط، افلاطون، اقلیدس، بقراط، زنون- فیلسوفان
مسلمانی چون ابن سینا و ابن رشد و شخصیت معاصر، سلطان صلاح الدین سلحشور، که توسط
ارتش های صلیبی که با او جنگیدند، بسیار مورد تحسین قرار گرفت.
برزخ کودکان هیچ گزینه ای برای خروج ارائه نداد. در اینجا روح کودکانی
وجود داشت که پیش از بخشودگی از گناه اصلی بواسطه غسل تعمید مرده بودند با وجود
آنکه برای ارتکاب به گناهان شخصی بسیار جوان تلقی می شدند. (برزخ کودکان برای کسانی که از بیماری های روانی رنج می بردند نیز مقرر شد.)
آگوستین معتقد بود که برزخ این کودکان را از محرومیت خود از خدا آگاه می کند. توماس
آکوئیناس ارزیابی آگوستین را رد نمود. کودکان بی گناه، اما بدون اطلاع از لطف خدا
و امکان نجات، آکوئیناس استدلال
کرد که این کودکان در انتظار یک حالت شادی جاودانه در برزخ هستند، نه یک نوانخانه
کیهانی، زیرا آنها نمی توانند آنچه را که نمی دانستند وجود داشته؛ از دست بدهند. جهل،
سعادتی در مهدکودک پر عظمت در زیر آسمان بود.
هنگامی که ویلیام بلیک "هومر و شاعران
باستانی" را نقاشی کرد، هیئت یونانی را در زیر شاخه های آویزان کوتاه در برزخ
پدران جمع کرد، در انتظار مسیح تا آنها را به دروازه بهشت وارد
کند. اما آبی های یخی و ابرهای نقره ای بالای سرشان زنانی هستند که بچه های غسل
تعمیدی محکوم به برز کودکان را در آغوش گرفته اند. بلیک به عذاب ابدی اعتقاد نداشت.
افزایش جمعیت و گسترش سکولاریسم دلایل مهمی بودند که کلیسای کاتولیک روم در قرن
بیست و یکم، دکان خود بر مبنای برزخ را بست. در گزارش سال 2007 واتیکان آمده
است: "تعداد نوزادانیکه غسل تعمید نشدند به میزان قابل توجهی افزایش یافته، و
بنابراین تأمل در مورد احتمال نجات این نوزادان ضروری شده است." برزخ
"دیدگاه تحدیدی بی حد و حصری نسبت به مقوله رستگاری" ارائه داد، زیرا
"اگر نوزادانی که هیچ گناه شخصی ندارند، از شادی ابدی، خواه مسیحی یا غیر
مسیحی، محروم شوند، مردم به سختی می
پذیرند که خداوند عادل و مهربان است." همچنین بسختی می شد این تصمیم را به مثابه
روشی مبهم برای کلیسا جهت رسیدگی به میراث رذیله سوء استفاده جنسی، در نظر نگرفت.
تقوای عقیدتی برای قربانیان روحانیت متجاوز بی معنی است. در میان این قیل و قالها،
طنز جان میلتون در مورد نوعی مراسم (bells-and-smells) کاتولیک
در جلد سوم کتاب «بهشت گمشده» بازتاب داشت، جایی که لطف و مجازات پاپ بصورت برزخ
محقق شده و میلتون آنر "بهشت احمقان" می نامد.
هنگامی که؛ واتیکان گزارش خود را منتشر کرد، پدر پل مک پارتلان، یکی
از اعضای بریتانیایی کمیسیون، یقین مطروحه از سمت خود را مورد تردید قرار داد. وی گفت:
"ما نمی توانیم به طور قطعی بگوییم که چه اتفاقی برای بچه های غسل تعمید
نیافته می افتد، اما می توانیم امیدوار باشیم که خداوند با رحمت و محبت خود از این
کودکان مراقبت کرده و آنها را به رستگاری می رساند." برزخی درون برزخ.
منبع: e-flux