یورگن هابرماس اندیشمند معاصر آلمانی یکی از چهره های برجسته ی تفکر فلسفی و اجتماعی در قرن بیستم به شمار می رود و شاید بتوان گفت رشته ی اصلی تفکر او در آثارش تقلا برای ایجاد پیوند بین علوم اجتماعی و آرمانهای رهایی انسان بوده است. او میراث دار نسل دوم مکتب پژوهش اجتماعی فرانکفورت[1] می باشد، اما در اندیشه های بنیادی این مکتب تجدید نظرهایی را ایجاد کرده است.
شاید بتوان گفت کلیت نظریه ی هابرماس متأثر از دو منبع اصلی است یکی تفکر انتقادی مارکس[2] که از طریق آدورنو[3] و هورکهایمر[4] به ارث می برد و آن را در قامت نوعی راهبرد نقد به کار می گیرد که بتواند، به نظر او، اساساً رهایی بخش باشد؛ و دوم تفکر ایده آلیستی هگل[5] و کانت[6] که از طریق وبر[7] و هوسرل[8] دنبال می کند. از این رو در حالی که مارکس بر نقش خود سازنده ی کار عملی تأکید می کند، هابرماس با تأیید هگل، کار را نوعی نقد می داند ـ نقدی که هدف اش به ویژه مقابله با نیروی کرخت کننده ی عقل ابزاری است. به نظر می رسد هابرماس با درایتی تحسین برانگیز توانسته این دو رویکرد فکری نسبتاً متفاوت را نه تنها در سطح نظری بلکه در مصادیق عینی، در قالب مفاهیمی چون کنش انتقادی، وضعیت آرمانی گفتار و کنش ارتباطی، به هم نزدیک سازد و در عین حال آنها را مورد مداقه و ارزیابی انتقادی قرار دهد. از نظر او علم و حتی جنبه هایی از فلسفه، دیگر نقش حساسی در تعیین ارزش اهدافی که باید دنبال شوند، ندارند و به جای آن به برده ی عقلانیت" ابزاری" یا " هدفمند" تبدیل شده اند. پس علم در خدمت عقلانیت فنی بوده و سرمایه داری را قادر به تولید شکل های متنوع تر و پیچیده تر کالا، و نیز جنگ افزارهای پیشرفته کرده است؛ اما نتوانسته مشروعیت معتبری برای خود نظام سرمایه داری به وجود آورد.
بنابراین هابرماس به جای آنکه علم و عقلانیت دوران سرمایه داری را در خدمت انسان ها بداند، آنها را بر ضد آنان ـ بی رمق کننده ی زندگی فرهنگی بشر و به وجود آورنده ی شکل های بیمار گونه ی زندگی ـ می دانست. بر همین اساس او عقل ارتباطی را به منظور مقابله با عقلانیت ابزاری مطرح می کند. عقل مورد نظر او مبتنی بر گفت و گو، تبادل افکار و کنش ارتباطی است. به زعم هابرماس کنش ارتباطی کنشی است که " بر فرایند همیارانه یی از تفسیر متکی می باشدکه شرکت کنندگان آن همزمان به چیزی در جهان های عینی، اجتماعی و ذهنی مربوط می شوند." به نظر هابرماس، مهم ترین جنبه ی تمام فعالیتهای جهان زندگی، ارتباط است. زیرا اینجا است که اعتبار گفته های افراد می تواند به گونه یی آرمانی به رسمیت شناخته شود، و ساختارهای کل جهان زندگی را اصلاح کند. این اصلاحات می توانند بر نظام اجتماعی گسترده تأثیر گذارند و بدین سان از رشد عقلانیت ابزاری جلوگیری کنند.چنانچه این ارتباط در مکان های زیست سیاسی مانند گتوها از بین رفته است و برای حفظ یکپارچگی روح حاکم بر آن سرشت ارتباط تحریف شده و امکان گفتگوی آزاد از میان می رود. در این جوامع انسان تحت تأثیر بی تعادلی و آشفتگی جامعه قرار می گیرد و با تغییر ماهیتش به انسانی فاقد اختیار و پس رانده شده تبدیل می شود. هابرماس رویکرد حوزه عمومی[9] را برای درمان جامعه ی بیمار امروز که در آن عرصه ی قدرت و ثروت که نتیجه ی اجتناب ناپذیر عقلانیت ابزاری است بر عرصه ی ذهن، اجماع و مفاهمه (عقلانیت فرهنگی) غلبه کرده است، مطرح می کند.
به عقیده ی هابرماس حوزه ی عمومی که با تمایز از حوزه ی خصوصی فهم شده است، در جامعه ی مدرن غربی با خروج از حلقه های بسته و انسدادهای فئودالیته ایجاد می شود. و امکان بحث و گفتگوی آزاد و تبادل آرا و افکار را در میان انسان ها فراهم می آورد. در این میان رسانه ها اساساً یکی از مهم ترین عناصر تولید این وضعیت می باشد، و به وسیله ای برای تبادل اندیشه و تقویت کننده ی فکر بدل می شود و محدودیت های زمانی و مکانی را از میان برمی دارد. و مجالی برای شکل گیری میان ذهنیت و فهم متقابل فراهم می آورد.
[1] ـ مکتب فرانکفورت در رابطه با نظریه ی انتقادی، نام مکتبی آلمانی است که در دهه ی 1930 توسط ماکس هورکهایمر درقالب انجمن پژوهش های اجتماعی در فرانکفورت تأسیس شد. عمده فعالیت این مکتب در زمینههای مربوط به فلسفه ی علوم اجتماعی، جامعه شناسی و نظریهی اجتماعی نئو مارکسیستی است.
[5]- Georg Wilhelm Friedrich Hegel
[9]- Public Sphere