از نظر والتر بنیامین شهر بر ساکنانش غالب است. این غلبه ی بی امانِ شوک های بزرگ و کوچک، قابلیت های شهرنشینان را در پردازش امور روزمره، مسیرهای شکننده ی تجربه کردن و وابستگی اساسی ما به انباشت هاله را کاهش داده است. برای بنیامین خاطره ای که ریشه در فهم از شوک دارد، در مقابل خاطره ای قرار می گیرد که ریشه در اندوختن تجربه ی اصیل یا فلسفی دارد، در عین حال هر دوی آنها علی رغم آنکه اشکال و صورت های متضاد شناخت را در بر دارند وجوهی کاملآً متفاوت و منحصر به فرد را نیز تداعی می کند.
آنچه که والتر بنیامین صورتبندی می کند بخشی از کتاب "آن سوی اصول لذت" زیگموند فروید است که او را به چشم اندازی از یک گونه ی مشخص از آگاهی به عنوان یک حایل حفاظتی که حامل درد ناشی از ضربه ی روحی درون خاطره می باشد, سوق می دهد. شهر می تواند به ساکنانش جریان بی پایانی از انگیزه ها ارائه و شک هایی وارد کند که به واسطه ی آنها به آگاهی ای نائل ایند که موجب شود بتوانند برای بقا در یک حیات متروپلیتنی سازش کنند.
در این مسیر طولانیِ آگاه شدن، ساکنین شهر از قید محیطشان رها می شوند تا محرک ها و شک ها را مهار کنند و تحمل نمایند. زمانی که این رهایی به جزیی ثابت از پدیده ی ذهنیْ روحی تبدیل می شود، فهم شاعرانگی غیر ممکن می شود. توانمندی حفاظتی آگاهی در میان ساکنین شهری تا آنجایی توسعه می یابد، که پذیراترین حالت های روانی مورد نیاز برای تصور رویای جهان یوتوپیایی یا بازیافتن لذت های گم شده را از بین می برد. این تنها تجربه ای است که به واسطه ی آگاهی و بدون توجه به چگونگی امکان انتقال خاطره های عمیقاً محسوس، می تواند با سیاق های ظریف حاکم بر سایه ای از شاعرانگی هماهنگ باشد، چرا که شهر، عملا، درونی کردن فرایند فراموشی و نسیان است.