از نگاه مارشال برمن مدرنیته اولین بار نشانه های بارز خود را در خیابان به رخ کشید، چراغ سبز پس از جنگ جهانی اول و نظام سراسری بزرگ راه ها پس از جنگ جهانی دوم خیابان را با روزمره گری گره زدند، همان خیابانی که در دهه 60 خود را در معرض حمله شمار انبوهی از فریادها یافت، فریادهایی فردی که می توانستند ندایی جمعی باشند، به ناگهان از دل ترافیک فوران کرده و موجب توقف موتورهای غول اسا شدند یا دست کم از سرعت انان کاستند، اکنون که همه بر سر این گزاره گوته خطاب به اِکِلمان توافق کرده اند که "کلان شهر جهانی را صرفا می توان در خیابان تجسم بخشید" طراحان باید بتوانند خیابان را برای انسانی که به انسان ـ ماشین بدل و در ترافیک ادغام شده به یگانه بستر و رسانه ایی تبدیل کنند که ارتباط ازاد در متن ان تحقق یابد تا انسانِ ماشینی را از این یگانه خواسته اش که خارج شدن از این هزارتوی دایدالوسی است دور کرده و به زندگی در خیابان بازگرداند، خیابانی که خلاها را پر کرده و مرز بین ان چه بیگانه و ان چه معمول است را کنار زده است، این کیفیت را در رم قرن 17 و 18 می توان دید، میدان های بارک این دوره در محیط و فضای خود تمام نمی شوند، ان ها مسدود می گردند و بعد جریان خیابان از سر گرفته می شود؛ میدان اسپانیا از این دسته میادین است، میدان به صورت دو مثلث که راس انها روی چشمه باراکاچا اثر برمینی به یکدیگر می رسند طراحی شده، اما وجه بارز این میدان پلکانی است که می سازد، پلکانی که حضوری دیالکتیکی در بافت شهر دارد، چرا که به عنوان عنصری معمارانه هم ماهیت ذاتی خود را حفظ کرده و هم تجربه ی زیستیِ منحصر به فردی برای عابران فراهم می اورد، پلکان که از منظر عمل کردی نقش یک خیابان را بازی می کند، مرز بین فضای عمومی و خصوصی را می شکند و به عنوان یک نشیمن گاه نیز عمل می کند، این خاصیتِ دیالکتیکیِ گذر/ وقفه حس تعلق به مکان را تقویت می کند و به خیابان وجه زیستیِ قوی تری می بخشد، فضای شهری قرن 19 نیز به گونه ایی دیگر حامل این وضعیت می باشد؛ در این برهه دیوارهای خیابانی به گریزهای پرسپکتیوی سرعت بخشیده موجب می شوند نماها قبل از بناها ساخته شوند، ماهیت خیابان تغییر کند و خیابان از عنصری به صرفِ گذر عبور کرده و به عنوان یک اثر نمایان گردد، این نما ـ بدنه ها با عبور از کارکرد معمارانه شان از یک فهم مبتنی بر گذر به فهمی مبتنی بر وقفه تبدیل می شوند، این ایده در عصر حاضر به واسطه نقاشی های دیواریِ با مضمون احیای خاطرات و تاریخ قومی دنبال شده است، نماـ بدنه های شهری ایی که غالبا توسط هنرمندانی از داخل همین جمعیت های قومی ترسیم می شوند و در ان واحد از انسان های خیابان هم سوژه، هم ابژه و هم مخاطب پدید می اورند و باعث می شوند ان گونه که کافکا می گوید "محیط امکاناتی غنی در تعیین هویت به ما ارزانی کند" ، هم بندی خیابان با بنای معمارانه را می توان در اثار معاصری همچون موزه اشتوتگارت جیمز استرلینگ نیز مشاهده کرد او با چسباندن رمپ به بدنه بیرون ساختمان به مثابه استانه، مرز بین درون و بیرون را از بین برده و موزه را نه فقط تا خیابان امتداد داده بلکه از ان کارکردی خیابانی نیز گرفته است تا خیابان به نظامی از مکان های با معنا بدل شود و در تعامل کامل با معماری قرار گیرد و این دو بتوانند و به حیات خود در عصر سرعت ادامه دهند.