پالادیو که بـِـرُنو زوی برای او مقامی الوهی در نظر گرفت تبدیل به یک مکتب شد؛ پالادینیسم را می توان مکتبی معماری دانست که بر موج استعمار اروپایی سوار شد و از جنوب اروپا واضع جهان شمولیِ روشن گری گردید، سیدنی پولاک در سال 2005 فیلمی ساخت به نام اسکیس های فرنک گری، در سال 2008 فیلمی به باز امد تحت عنوان رِم کُولهاس؛ گونه ایی از معمار، هر سه گزاره پیش امده بر فاصله میان معمار و معماری تاکید می گذارند، معماری پشت نام معمارـ بخوانید مولف ـ موضع گرفته است، ایا معماری واپس گراست؟ یا ان چه پیش امد بخشی از محدودیت های به ذات ـ بخوانید ارگانیک ـ معماری می باشد؟
اگر پالادیو به واسطه "چهار رساله بر معماری"اش ـ به عنوان تنها رسانه قابل استناد معماری ـ برای نزدیک به 130 سال معماری را نمایندگی کرد، امروز اسامی مانند رِم کــُــل هاوس، پیتر ایزنمن، زاها حدید، دانیل لیبِسکیند، نورمن فاستر، سانتیاگو کالاتراوا، فرنک گری به واسطه ی تمرکز رسانه ایی ـ فارغ از گونه فهمی که از معماری ساطع می کنند ـ نمایندگان غالب معماری اند، معماری در شمایلی جهان مقیاس به واسطه حضور نام هایی این چنین به حیاتش ادامه می دهد؛ ان ها بقای معماری را به حضور خود گره زده اند، شاید بتوان درکی که این اسامی از معماری ارائه می کنند را با واژه ی معدود توصیف کرد اما به واسطه فروپاشی درک از فاصله در جهان کنونی این درک شدیدا جهان شمول نیز خواهد بود. نگاهی به پخشایش جغرافیایی بناهایی که نام این معماران را حمل می کنند نشان می دهد روند پیش امده فارغ از پارادایم های غالب متاثر از بازار و مشتقات لیبرالیسم به سیر خود ادمه داده و نوعی امتزاج با قدرت را نمایان می سازد قدرتی که در بسیاری مواقع درک واضحی از حوزه عمومی را تبیین نمی کند، ان ها می سازند تا ساختن ـ به گمان فوکوـ تامینی باشد بر بی مرگی شان؟
اگر منظر مبتنی بر مواجه با اثر پرداخت شود اما، فاوست، فرانکن اشتاین، مادام دالاوی، لولیتا و . . . مولفانشان ـ اگر قائل به چنین پرداختی باشیم ـ را با فاصله زیادی پشت سر گذاشته اند، این گزاره بر اثار فلابرت، پروست و کافکا نیز جاری است در اثار ان ها نیز "حق کشتن و قتل مولف داده شده است"(میشل فوکو) پی گیری مرگ مولف یا حتی ایده مرگ وقتی حوزه مواجه ما معماری ـ و ان که می سازد؛ معمارـ باشد سخت پیچیده می نماید، اگر تالیف ان گونه که فوکو می گوید "خلق فضایی باشد که موضوع تالیف پیوسته درون ان ناپدید می شود" بسط این گزاره بر کلیت معماری سخت می نماید، اگر جذابیت ادبیات یا شاید سینما در ان چه مولف پنهان می کند باشد کمتر پیش می اید دلبستگی ما به معماران به سبب ان چه که پنهان کرده اند حادث شود، شاید بپذیریم که مولف مالک عالم بی پایانی از مفاهیم نیست و ماحصل اثرش ساطع شدن معنی در جهان نمی باشد و این انتشار را سخت بتوان با ابدیت گره زد اما کلیسای سنت پیتر و میدان دور ان ـ که محصول تلاش یک دوره و یک سبک و یک معمار نیست ـ با نیت تبدیل شدن به مرکز مسیحیت در مقیاسی جهان شمول طراحی شده است و مثال هایی از این دست بی شمارند.
معماران در غالب وضعیت ها ناقض خود نبوده اند، ان ها اکثرا در شمایلی ارائه می شوند که هم بندی درونی با خود ان شمایل ـ بخوانید اثرـ را شدیدا حفظ می کنند، از این رو طرح احتمال حدوث فضای خالی باقی مانده از محو شدن معمار بی معناست، که معمار واضع طرح است و فهم قالب بر طرح ـ ان گونه که ویلیام مک دونوف می گوید ـ "اولین نشانه از مقصد" فرایند.
چه ان گونه که هربرت مارکوزه می گوید: یُــــتــــُپیا با تحقق خویش نابود شود و حدوث واقعیت ـ بخوانید اثرـ مرگش باشد و یا نه، معمار ـ ان گونه که احمد شاملو می گویدـ ابستن جاودانگی باشد و جاودانگی را نیز ابستن خود داند تا با ابدیت پیوند گیرد بهتر است با گونه مواجه با درد جاودانگیِ ـ در این جا معماران ـ و فهم انان از مرگ هم چون وضعیتی عاری از قضاوت مواجه شویم؛ شاید باید حقیقت را به حال خود بگذاریم که "نامکشوف ماندن برای حقیقت سودمندتر است"(موریس بلانشو) که فقط تحت شولای حدوث معماری از میان واژه ها می توانیم بر هم نشستی واژه و مرگ سخن ـ بخوانید اثرـ بیاراییم.