ژاك دریدا را فیلسوف ناهم خوان نامیده اند. بی شک این عنوان ریشه در تلاش او برای واسازی و بازخوانی بنیان های فکری مغرب زمین و ارائه تفاسیری متفاوت و دگرگون از متون كلاسیک دارد. به هر حال دریدا امروزه یکی از بزرگ ترین و نام آورترین فیلسوفان معاصر جهان به حساب می آید؛ فیلسوفی جهانی با مکتبی خاص. دیدگاه های ساختارشکنانه ژاك دریدا تمام نظرات فلاسفه قبل، از ارسطو و افلاطون گرفته تا ماركس، هگل و فروید را بر هم می زند. وی كه از عرصه پدیدارشناسی به ساختارگرایی و ساختارشکنی نزدیک شد با دیدگاه هایش درباره زبان، دانش و معنا و به ویژه ماهیت متن، مورد توجه روشن فکران و متفکران حوزه های مختلف علوم انسانی قرار گرفت.
او شاگرد نهضت ساختارگرایی و اندیشه های پساساختارگرایی میشل فوكو بوده و با نقدی كه به ویژه از منظر نشانه شناختی بر این اندیشه وارد كرد راه را برای طرح ایده های معروفش حول مفهوم واسازی و متافیزیک معنا گشود. دریدا كار خود را با ارائه بازخوانی هایی از آثار فیلسوف آلمانی «ادموند هوسرل» آغاز كرد. ترجمه كتاب «بنیان های هندسه» هوسرل و مقدمه مفصلی كه به نام «منشا هندسه» در این كتاب منتشر شد از جمله این آثار به حساب می آید. از دیگر آثار وی، میتوان به نوشتارشناسی، نوشتار و دگرسانی، گفتار و پدیدار، مواضع كردارهای دین، عطیه مرگ، تب آرشیو و ... اشاره كرد. در گفتوگوی حاضر لوموند، مصاحبه مفصلی را با موضوع زبان با دریدا انجام داده است.
اساسا زبان یکی از دغدغه های همیشگی دریدا و یکی از مهم ترین مفاهیم فکری او بوده است. دیدگاه دریدا درباره تفاوت و غیریت و نیز به تعویق افتادن مکرر معنا تحت تاثیر آراء فردینان دوسوسور، زبان شناس معروف، بوده است.
الو؟ آیا ميتوانید براي « لوموند یکشنبه» مقاله اي درباره زبان بنویسید؟
از من ميپرسيد كه آيا قادرم اين كار را بكنم( I am Capable of it) كه بعيد است، يا اينكه مي پرسيد آيا من خواهم پذيرفت( I would accept) انجامش دهم؟ در مورد دوم، پرسش يك جور تقاضا يا دعوت خواهد بود. تفسير من به آهنگ سخن گفتن، به رابطه ما در اين دو انتهاي خط و به يك هزار پيش فرض ديگر وابسته است. خلاصه آنكه، به زمينه اي وابسته است كه مستقيماً و بي واسطه زبان شناختي نيست بلكه متني بزرگ تر و همواره گشوده است كه به ديسكورس (گفتار) محدود نمي شود.
در فرض نخست (آيا قادريد كه...؟) پرسش مطرح شده پاسخي را مي طلبد كه بعضي ها، بعد از آستين، آن را اخباري (constative) ميخوانند. « بلي» من چنين معنا خواهد داد كه من واقعا قادر به انجام دادن آن هستم. من بدين شيوه ميخواهم اظهار كنم كه مطلب از چه قرار است، تعريف كنم، توصيف كنم، اعلام كنم. اما اگر آن پرسش ارزش يا اثرگذاري يك دعوت را داشت، آن وقت « بلي» من چيزي را اعلام نمي كرد بلكه چيزي را انجام مي داد، مرا وادار مي ساخت. تعهد يا قول من رخدادي را توليد مي كرد كه پيش از پاسخ من، هيچ گونه بختي براي ظاهر شدن يا مرئي شدن نداشت و در حقيقت هيچ معنايي هم نداشت. اين شق آخر، اساساً ديگر هيچ گونه ارزش اخباري اي ندارد بلكه يك ]گزاره[ پرفورماتيو (performative) است.
بله، خیلي خوب. شما مرا به یاد برشت و دو اپراي او براي مدرسه انداختید؛ كسي كه ميگوید بله و كسي كه ميگوید نه... . اگر من بازي شما را ادامه دهم، شما هنوز مي توانید بگویید بله اما نه (بله، من قادرم این كار را بکنم اما نه، نوشتن آن را نخواهم پذیرفت) بله، بله یا نه، نه، یا نه اما بله (من قادر نیستم این كار را بکنم اما به هرحال مي پذیرم، خب، بی چاره لوموند!). با وجود این، تمایز حتمي مورد بحث( اخباري-پرفورماتیو) نسبتاً زمخت و خام باقي مي ماند و نیاز به تمیزكاري ها و ظریف كاري هایي دارد كه پیاپي دشواري آن را حادتر سازند.
بله، پرفورماتيوها نخست به عنوان چيزهاي نادر عجيب و غريب مورد مطالعه قرار گرفتند. اما امروزه هر كسي آن ها را در همه جاي اين زباني مشاهده مي كند كه برخي تصور مي كردند قرار است چيزي را بگويد يا اطلاعاتي را هم رساني كند. بنابراين موضوع مورد بحث، جوهر زبان، اقتدار و آتوريته و نيز حد و مرزهاي امر زبان شناختي است و همانطور كه مشاهده كرديد، در مشخص كردن و تعريف زمينه به طور قابل ملاحظه اي تعيين كننده هستند. اكنون، حدومرزهايي قطعي روي يك زمينه موجود نيستند و تقارني ميان دو بله وجود ندارد. بله اخباري توسط يك بله پرفورماتيو به صدا در مي آيد (تصديق مي كنم، ميگويم كه...، بر اين باورم كه...، تصور ميكنم كه من...). و حتي علاوه بر اين، يك بله به واسطه صرف خودش هرگز چيزي بيشتر از يك الو بيان نمي كند؛ بله پاسخ مي دهد، وادار مي سازد، توسل مي كند و حال جداي از شوخي، اگر من تصديق كنم كه آنقدرها هم واضح پرسش شما را نفهميدم و تا زماني كه شما درمورد آن بيشتر توضيح ندهيد نمي توانم پاسخش را بدهم... .
من هم چنین انتظاري داشتم؛ این تابستان لوموند یکشنبه بنا دارد تا هر هفته یک صفحه به فلسفه اختصاص دهد. كار جسورانه اي است؛ به خصوص هنگام تعطیلات. براي شروع كردن این مجموعه، شما از زبان سخن خواهید گفت چرا كه بهترین چیز براي شروع است: نه صفحه 25 خطي. اما اكثریت خوانندگان شما را فیلسوفان آموزش دیده تشکیل نخواهند داد... .
با اين هشدار آشنايم اما بايد بپذيريد كه چنين هشداري گنگ و مبهم و حتي رازآلود باقي مي ماند. به نام چه كسي و از كدام خواننده ها سخن مي گوييد؟ چه چيزي را در چنگ داريد، چه رمز و رازي را؟ شما مي خواهيد من چه كساني را مخاطب خويش سازم؟ قرن هاست كه من منتظر مباحثات آماري درباره اين موضوع بوده ام. آيا اين گيرنده يا مخاطب وجود دارد؟ آيا او پيش از قسمي عمل خواندن كه مي تواند عاملي فعال و تعيين كننده باشد، وجود دارد؟ (به اين معنا كه تنها آن زمان ]يعني با وقوع عمل خواندن[ خواننده خود را تعيين و تعريف خواهد كرد). چگونه شما تصوير و برنامه اين خوانندگان را بر مي سازيد و انتخاب مي كنيد كه آنها چه چيز را مي توانند كشف رمز كنند، دريافت دارند يا طرد كنند؟ و در ضمن، شما فرض ميگيريد كه اين «فيلسوفان آموزش ديده» داراي يك زبان مخصوص هستند؛ بنابراين شما مايليد تا «از فلسفه حرف بزنيد» بدون آنكه بدان مراجعه كنيد... .
چه بسا این تناقض را باید پذیرفت. موضوعات فلسفه، براي نمونه زبان، همچنین به همه آن هایي مربوط مي شود كه ابداً براي دریافتن آن زبان سري آماده نشده اند كه فیلسوفاني مشخص خود را در آن غرقه ساخته اند.
به هيچ وجه و موضوع غم انگيز اين است كه بيشتر از يكي از آن ها ]از آن زبان هاي مخفي[ وجود دارد. آن ها واقعاً لهجه يا گويش نيستند بلكه بيشتر شبيه ديسكورس هاي تقريباً كدگذاري و فرمول بندي شده اند و (مثل بسياري انواع ديگر) مبتني بر آن چيزي هستند كه زبان هاي طبيعي يا «زبان متداول» خوانده مي شود (اگر اصلاً چنين چيزي وجود داشته باشد). درون اين به اصطلاح اجتماع فلسفي، ماجراجويي اصلي، همواره قسمي تاريخ/ داستان كشف رمز، ترجمه، تعليم و تربيت تفسيري و معماي نوعي مقصد بوده است.
از سوي ديگر، در طرفي كه شما فرض مي كنيد از «اين» آموزش فلسفه دور افتاده اند، هزاران راه براي دريافت يك ديسكورس با حال و هواي فلسفي مشخص و پاسخگويي به آن وجود دارد. متغيرها جديدند و متعددتر از هميشه. در گذشته دسترسي به نوشتارهاي فلسفي كم و بيش براي اجتماعي خاص محفوظ بوده است اما امروزه نفوذپذيري كدهاي جامعه شناختي-زبان شناختي حتي از تحرك پذيري اجتماعي نيز سريع تر افزايش پيدا مي كند. آموزش تنها شرط موجود براي اين نابجايي ها نيست بلكه برعكس، اگر تمهيدات و هنجارهاي «سيستم آموزشي» ناديده گرفته شوند، اين نابجايي ها تحليل ناپذير خواهند بود.
در چنين كشور مركزيافته اي، يك تصميم مربوط به جهت گيري بخشهاي متفاوت در دبيرستانه( lycees) سال فارغ التحصيلي (terminale) هيات مديره مدرسه و بازار نشر (نه تنها براي كتاب هاي درسي)، ظرف چند سال مي تواند دورنماي «خوانندگان- نا- فيلسوف- كنجكاو-درباره- مقالات- فلسفه- در- لو- موند- يكشنبه» را كامال واژگون سازد. بيرون از مدرسه، در تداخل با درون آن، اقتصاد تكنولوژيك اطلاعات (نشر، رسانه ها، سيستم هاي اطلاعات رسانی، ارتباطات راه دور و...) و نمايه خصوصيات (profile) اين خواننده نمونه وار فرضي را هرچه سريع تر و سريع تر تغيير مي دهد.
روزنامه نگاران هم در يك سري رصدخانه مشغول به كار نيستند؛ دخالت هاي هنجارمند («پرفورماتيو») آن ها، موقعيت اجتماعي، مهارت ها، تاريخ و ميلشان را به صحنه بازي مي كشاند. خلاصه، تشكيلاتي تمام و كمال از فيلترها و الگوها براي رتوريك يا صنعت بيان ديسكورس ها، تاثيرات و تاثراتشان] وجود دارد[. امروز اقتداري عظيم و مسؤوليتي وحشتناك درگير آن است كه چه چيزي با فلسفه پخش مي شود و در مواردي كه جهل يا حماقت نوعي انحصار نمايشي (theatrical) و به ناچار تجاري را تضمين و حفظ مي كنند، فاجعه مي تواند ابعادي ملي پيدا كند... .
با گوش سپردن به حرف هاي شما این تصور به ذهن متبادر مي شود كه باید نوعي طرح مقابله با بلایاي غیرمترقبه همین حالا به اجرا درآید. هرگز نمي توان پي برد كه تا چه میزان رسانه ها مخاطبان یا گیرندگانشان را تولید و بازتولید مي كنند و تا خود رسیدن به آن پایان، محتاجند كه این شباهت تصنعي با نوعي مخاطب را حفظ كنند. اما اگر زبان نتواند از نوع معیني تخنه و تکراري رمزگذاري شده جدا شود، چگونه مي توان از این خطرها پرهیز كرد؟ به همین خاطر است كه پیشنهاد كردم شما مقاله اي مقدماتي درباره زبان بنویسید.
بله، اما تصميم شما فلسفي است و از پيش زبان را لحاظ كرده است. خب، اجازه دهيد رهايش كنيم. در هر صورت اگر من اين مقاله را مي نوشتم به شدت شرايط اين عمل را برجسته مي كردم: چرا چنين مقاله اي در لوموند در اين لحظه خاص؟ چرا من؟ به ميانجي گري چه كسي، نظر به چه كساني و به چه چيزي؟ چگونه اين شيوه يا آن شيوه از قاب بندي (براي مثال 225 خط) از درون به هر جمله من تحميل ميشود؟
البته، بفرمایید و انجامش دهید، چرا كه نه؟ تا الان شما با من درباره زبان حرف زده اید و این حرفهایتان از چیزهایي كه معمولاً مينویسید واضح ترند. به شما نصیحتي بکنم؛ كتاب هایتان را پشت تلفن دیکته كنید. مقاله شما باید در این سبک باقي بماند؛ دوباره به كنج عزلت خویش برنگردید.
پس تصور مي كنيد همه حرف هايم واضح بود؟ براي چه كسي؟ آنچه الساعه طرح ريزي كرده ام، براي انبوهي از خوانندگان، كاملا غيرقابل فهم است. آن ها موضوعات مهم اين بحث را تنها از خلال شبح وارهاي (silhouette) از معنا درك مي كنند. دارم درباره بعضي از آنهايي فكر مي كنم كه هرگز لای لوموند را هم باز نمي كنند و نيز خوانندگان معيني از اين روزنامه كه نقشي پراهميت و يكه در شكل گيري (تجويزي) قسمي عامه نسبتاً تربيت شده ايفا مي كنند؛ عام هاي گشوده به يك زبان با حال و هواي فلسفي (اما نه چندان تخصصي) يا در شرايط مشخص، گشوده به ديسكورسي در باب ديسكورس. حداقل در آن ميكرو اجتماعي كه ما در جامعه فرانسه زبان تشكيل داده ايم.
تاكنون آنچه براي آن بخش ديگر كه شما نقش سفيرشان را به خود گرفته بوديد تا از من بخواهيد ملاحظاتم را دقيقا در راستاي خواست آنها تنظيم كنم به انجامش مبادرت ورزيده ام، بي شك آسان و واضح بوده است اما هيچ علاقه اي هم جز به نوعي افشا كردن در كار نبوده است. هر كسي ايده خودش درباب موضوع مذكور و بنابراين بيتابي مخصوص به خودش را داراست. اما دقيقا همين بخش است كه از اين عادت به شتاب گرفتن هاي ناگهاني و كاستن از سرعت، آزار مي بيند؛ من بايد پيش بروم و همينطور چيزهايي بگويم؛ عوض اينكه از خودم بپرسم با نظر به چه چيزي و تحت چه شرايطي، چگونه آن چيزها را بدون آنكه بگويم، ميگويم. اين كار آخر را انجام دادن، از پيش، زياده از حد فلسفي، داراي حشو، غيراقتصادي و كمتر از آنكه بايد «آموزنده» است.
این درست نیست و من آنطور كه شما بیان مي كنید، «اجراي سطح بالا»(كمیت اطلاعات و دانش گردآمده در فضایي داده شده) را با «پرفورماتیو» خلط نمي كنم.
بسيار خب، اقليتي از خوانندگان مرا متهم به ساده سازي بيش از حد چيزهايي خواهند كرد كه هم اكنون مبتذل و پيش پا افتاده در نظر گرفته مي شوند؛ چيزهايي همچون آن نظريه اي كه «عملگرايي» (pragmatics) سخن مي خوانند و به سرعت در حال رشد است. من تنها به فكر فيلسوفان و زبانشناسان نيستم بلكه نگران همه كساني هستم كه معتقدند ميتوانستند از اين تند و تيزي و اين تامل استفاده بهتري ببرند. اما هنوز همه اين ها بايد به دقت ميزان شود. هرگز همه يا هيچ؛ اين يك چيز ساده است كه بايد درباره دسترسي به متن گفته شود.
معنا و نتيجه (معلول) هرگز به طور مطلق توليد يا طرد نمي شوند بلكه همواره قسمي ذخيره (پسماند) را در استقرار يك خواننده بالقوه حفظ مي كند؛ ذخيرهاي كه ربط ناچيزي با يك جور ثروت ذاتي دارد و بيشتر با حاشيه اي تصادفي در خط سيرها مربوط است؛ نوعي عدم امكان اشباع شدن يك زمينه. سخني «يك سان» (مي توانيد بنويسيد...؟) مي تواند به شمار زيادي از ديگر «متن ها» ارجاع دهد (عبارت ها، ژست ها، لحن ها، موقعيت ها، انواع علائم) و در حالت كلي به ديگر «ديگرها»؛ مي تواند به ديگر نتيجه ها (معلول ها)، تقاطع ها، پيوندها، بازگويي ها، نقل قول ها و... گشوده شود. اين امكان ها و اين نيروهاي افتراقي صرفاً زبان شناختي نيستند و به همين خاطر من ترجيح ميدهم از ردپاها يا متن سخن بگويم تا زبان، زيرا..
صدایتان از ته چاه ميآید، اجازه ميفرمایید دوباره تماس بگیرم...؟
من دستور دهم؟ نترس، به زبانش بيار. خودم همين الان كلماتي راجع به «كنج عزلت» شنيدم. اين همان دعوايي است كه قرن هاست مردم با فلسفه دارند. البته، شما خودتان گفتيد كه به جاي يك خواننده نوعي با من حرف مي زنيد ولي تقريبا هميشه، به دليلي ناشناخته، با همان تقاضاي گنگ و پرخاشگر طرفيم، تحميل يك ميل تهديدگر؛ «خب، مثل همه حرف بزن، آنچه مي گويي به همه ما مربوط مي شود، تو شرط ها و داوهاي ما را ضبط مي كني، ما را تصرف مي كني و خلع يدمان مي كني، بازي هاي زباني تو در واقع بازي هاي قدرت هستند». اين احضارات برنامه ريزي شده اند، حتي هنگامي كه فهرست استدلال ها خود را با هر وضعيتي وفق دهد و خود را با دست جديدي كه توسط جامعه، سيستم هاي تكنيكي يا آموزشي بازي مي شود سازگار سازد. همين اتهام، در قدم بعدي متوجه فيلسوف ها ميشود كه به واسطه زبان، سبك نگارش، سنت و برخوردهاي تلويحي از هم جدا شده اند.
بله، اما دقیقا به همین دلیل، آیا نباید فلسفه خود را از آن ها رها سازد تا بي واسطه و در هرلحظه در دسترس و گشوده به همگان باشد؟
هيچ متني خود را بي واسطه رو به همه نمي گشايد. آن «همه كس» كه سانسورچيان ما درباره اش حرف مي زنند قسمي سخنگوي عام است كه به واسطه موقعيت اجتماعي – موقعيتي متعلق به يك اقليت - به واسطه آموزش آكادميك و به واسطه دولت/ حالت فرهنگ، رسانه ها و نشر برساخته مي شود. سوء استفاده از قدرت هميشه طرف سانسورچيان و «تصميم گيران» است. قريحه تربيتي يا مقاصد خير كافي نيستند؛ هيچ كس نمي تواند بدون مدرسه ها، كتاب ها، مطبوعات و بنابراين بدون بازپخش هاي قسمي سياست - كه صرفا مربوط به امور حاكميتي نيست- به عامه اي بي نام و نشان دسترسي يابد؛ حتي اگر اين عامه يك فرد واحد ميبود و نيز به طور خاص، اين امر بدون كار يا آمدن ديگري ممكن نبود.
البته، همه این ها خیلي واضح است... .
بنابراين پرسش موردنظر بايد جاي ديگري نهفته باشد؛ درحقيقت، چرا آن را درباره تبارشناسان يا زبان شناسان نمي پرسند؟ چرا فقط فيلسوف موردظن واقع مي شود و چرا دادخواست صرفا عليه او تنظيم مي شود؟ چرا به او اجازه چيزي كه براي همگان مجاز است داده نمي شود؛ مثال خبرنگاران حرفه اي را در نظر بگيريد؛ يعني حق او و وظيفه اش در راستاي فرانهادن خاطره كدگذاري شده يك معضل بر جمله اش، گريز و كنايه فرماليزه شده به سيستم هاي مفهومي است.
بدون چنين اقتصادي، او بايد هر لحظه به نقل و انتقال آموزش و تربيتي نامحدود دست ميزد. اين امري غيرممكن و فلج كننده است و چه بسيار سطر كه لازم نداشت! تاريخ زبان فلسفي همان تاريخ پيشرفت نوعي تجمع و توليد مداوم سرمايه نبوده است. انديشه نيز بايد آن را از هم گسيخته باشد. بازگشتي تعيين كننده به تاملاتي درباب آنچه مي تواند در مورد ساده ترين اصطلاحات عنوان شود («هستي اين است كه»، «هستي اين نيست كه») و در مورد بديهي ترين كلمات همچون «كلمه»، «ظهور»، «وضوح»، «علم»، «پژوهش»، «تكنيك»، «زبان» اعمال شود. چنين بازگشتي اين پيشرفتگرايي را، آنجا كه گه گاه همچون خواب گردي از خود مطمئن به پيش مي تازد، مختل خواهد ساخت.
بله، اما شاید این حركت آخري دقیقا در راستاي نوعي محبوب سازي یا عامي سازي دوباره فلسفه گام بردارد.
بله و نه. گاهي اوقات ساده ترين امر، دشوارترين است. عامي سازي نبايد سخت گيري و موشكافي را انكاركند. من فيلسوفان «حرفه اي» اي را ميشناسم كه بيشتر از همه ارائه دهندگان دروس با اين امر الزام آور مضاعف دچار اضطراب مي شوند: «دمكوراتيزه كردن» مبادله، بدون سازش كردن با خواسته هاي فلسفي فنون ارسال و آرشيو، آموزش و مطبوعات و لحاظ كردن تغييرشكل يا دگرديسي حوزه اجتماعي متعلق به اين امور... الو؟
داشتم نقش وكیل مدافع شیطان را بازي مي كردم؛ آیا مبهم گرایي پناه گاهي نیست كه تفکر ضعیف و فرومایه به دنبالش مي گردد؟ مردم همچنین مي گویند: غصب آتوریته یا اقتدار، ابزار رعب و وحشت، رمز عبور براي یک فرقه یا گروهي بسته، همراه با قدرت تفسیر – كه متعلق به ارزیابي كردن یا مشروعیت سازي است – قدرت را در كل براي خود حفظ مي كند.
بله، اما اين مورد تنها در مورد فيلسوفان صادق نيست و صلاحيت استفاده از نشانه ها درست به همان آساني در خدمت اين گيج كردن ها و پيچيده سازي هاست كه در جهت خنثي سازي و عقيم كردنشان به كار مي افتد. اين دو امكان فلسفه را از همان آغاز تحريك مي كرده اند. بدون آنكه به سوفيست ها و افلاطون رجعت كنيم، به خود دكارت بنگريم. او مغلق سازي هاي كساني را پي گرفت كه برخورده بودند به «چيزي قطعي و بديهي... . هرگز اجازه آشكار شدن آن را نمي دهند مگر در چرخش هاي رازآميز عبارات، پوشانده شده باشد چرا كه يا مي ترسيدند آسان بودن مطلب، اهميت كشف ايشان را محو سازد يا بدخواهانه از نشان دادن حقيقت- درنهايت صراحت و رك بودنش- بهما طفره ميرفتند(nobis invident apertam veritatem)...».
حالا دیگر دارید پشت تلفن به لاتین حرف ميزنید؟
من در حال مبارزه جويي ام: اجازه دهيد آموزش فلسفه را پيش از سال فارغ التحصيلي، همراه با موضوع آموزش يوناني و لاتين، به خوبي بسط دهيم (اين يكي از پاسخ ها به همه اين پرسش هاست)... درباره رابطه ميان «چرخش عبارات» و «حقيقت»، مي توان ملاحظات معيني به خرج داد درباب آنچه دكارت خودش از اين رابطه ميفهميد؛ كسي كه خودش – به ياد داشته باشيم- يك مولف مبهم نويس و دشوار است. وقتي دكارت تصميم گرفت كه كتاب ديسكورسش را به فرانسه بنويسد، احتمالا به اين خاطر كه همگان را مخاطب خويش سازد، اين كار را حين يك دوره خاص گذار اجتماعي- سياسي و در زماني انجام داد كه كنترل دولت بر زبان به طرز خشونت باري بسط مي يافت.
او با همگان سخن نميگفت اما اجازه دهيد به اين مطلب ديگر نپردازيم. از روي حسادت يا غبطه خوردن (invident) او دقيقا به اصل مطلب مي پردازد. آنجا نبردي درگرفته است براي زبان و به وسيله تصاحب آن؛ نبردي ميان خود فيلسوفان و نيز ميان آنها و ديگران. در هر دو جبهه نوعي ميل به جهل هم وجود دارد. برخي قوانين جنگ را توصيف مي كنند، ديگران به قوانين و نيز به قواعد بازي چنگ ميزنند. بعضي يك خلع سلاح كلي و بلافاصله را طلب مي كنند، ديگران خطرات را مي سنجند و مي خواهند اين خلع سلاح، مترقي و كنترل شده باشد. كانت هم- كسي كه از يك «فرجام قريب الوقوع، يك معاهده صلح دائمي در فلسفه» سخن مي گفت- ميخواست ديسكورس را دموكراتيزه كند و سياست مخفي و تفسير رموز را تقبيح كند. نيچه سياست زبان فلسفه و نيز رابطه اين زبان با دولت حالت و فرايند دموكراتيزه سازي و قدرت كشيشان و مفسران نهادهاي آموزشي و مطبوعات را تحليل مي كند و نيز ماركس در «ايدئولوژي آلماني» ( كه هنوز به ]موقعيت[ ما، جز در برخي موقعيت ها، نزديك تر است...)
بله، اما این بحث به درازا خواهد كشید. اگر قرار بود این مقاله را بنویسید، امروز بر چه نکته اي تاكید مي كردید؟ اگر عوض تلفن زدن به شما میکروفني را در برابرتان قرار ميدادم پژوهش در باب زبان چه سمت و سوی ي را بر ميگزیند؟
تفكر همواره واجد آن فرمي نيست كه «پژوهش» ميخوانند؛ پژوهشي كه همراه است با نهادها و توليد برنامه ريزي شده مخصوص به خود. در هر حال، من خطر مي كنم و در سه عبارت و شش نكته اين طور پاسخ ميدهم؛ در ميان ديوارهاي جداكننده (زبان هاي ملي، نهادها، سنت ها وكدهاي نظري، فلسفه، زبانشناسي، روانكاوي، ادبيات، فناوري ارتباطات و ترجمه)، اغلب مسائل، به عقيده من، حول «عملگرايي»اي ميچرخد كه يك دقيقه پيش درموردش حرف ميزديم. البته ضرورتا تحت اين عنوان يا به شكل هاي متداولي كه در ابتدا به اين مساله ها توسط آستين و پيروانش پرداخته شد.
به طور خالصه: (1) انديشيدن (سخن گفتن، نوشتن) لوگوس «پيش» از اين تقابل ها، «پيش» از صدا و معنا (phone,semainein)تاريخ فلسفه اي ديگر؛ مثال بياييد هايدگر بخوانيم؛ (2) تشخيص اين نكته كه آنچه ردپا، متن يا زمينه ميخوانند (و نيز ميان ديگر چيزها، همه آن به اصطلاح شرايط سنتي يك «پرفورماتيو») به چيزي زبان شناختي يا آوايي محدود نمي شود و حتي فراتر، به هيچ چيز محدود نميشود؛ (3) روانكاوي را در معرض آزمون «عمل گرايي» قرار دهيم اما اول از همه، عملگرايي را از آگاهي عمدي آكسيوماتيك و از آن «خود» كه به خويشتن ارائه مي كند، تهي سازيم؛ (4) تكنولوژي اي را كه «اطلاعات»ميخوانند، پيش و پس از تكنولوژي تلفن لحاظ كنيم؛ (5) روند خلط كردن امر «پرفورماتيو» – روايت و تصويرش- را با «اجراي سطح باال»ي سودبخشي دانش فناوري متوقف كنيم؛ (6) خيلي از مواجهه با پارادوكس هاي ديگربودگي، ديرپا، مقصد، مقصد نادرست و مقصد فله اي – در مجموع، همان پارادوكس هاي نشانه و نوشتار – فرار نكنيم. من همه موارد بالا را پيشنهاد مي كنم و... .الو؟
الو، صدای تان را خوب نميشنوم.
...پافشاري بر اين عنوان مشروط – «عملگرايي»- و بر آن چيزي كه درباب متن به طور كلي پيش فرض ميگيرد و البته «انكار» هم شده است. نتايج اين «انكار» علامتي قدرتمند بر پيكر فلسفه به جاي نهاده اند؛ يعني بر فلسفه زبان فلسفي يا زبان علمي، نهادهاي پژوهش و آموزش كه مبتني بر آنند، تفسير آنها از تفسير، معنا، مرجع و حقيقت. ارزش نظري (اخباري) ديسكورس، بدين ترتيب مرتبط شد با بهره وري و اجراي فني و توليدي پژوهش. آنچه كه من با شتابزدگي« انكار امر پرفورماتيو» خواندم نوعي حكم نبود بلكه رخدادي عظيم بود؛ رخدادي كه خودش هم پرفورماتيو و هنجاري است. چه اتفاقي مي افتاد اگر بلايي سر اين هنجارها مي آمد؟ من معتقدم كه اختلالات حاصله را در نهادها و ديگر مكان هاي فوق الذكر، به دشواري مي توان تخمين زد. يا چه ميشد اگر بخت و فرصت يا خطر اين رويداد، در اين لحظه خاص، در همين لحظه كه در حال سخن گفتن درباره آنيم، وجود داشت... .
الو؟ پس شما درنهایت مي توانید این مقاله را بنویسید، اینطور نیست؟
اين طور تصور نمي كنم. نه صفحه؛ درست همان قدر وقت مي گيرد كه يك تلفن به خارج از كشور در روز يكشنبه نياز دارد. گوش كن، من هيچوقت از پس اين كار برنخواهم آمد...
اما ببین؛ دیگر تقریبا تمام شده است. بله تمام شده، تمام شده... .