ـ معنا عملا انچیزی است که شخص را قادر می سازد بگوید:
"ممکن است مدادتان را به من قرض دهید؟" و واقعا یک مداد به دستش می رسد،
نه یک کتاب.
جورج هربرت مید
ـ معنا همیشه آینده ایست که تا ابد به تعویق می افتد و هیچگاه محقق نمی شود.
ـ معنا در کله آدم ها گرفتار نیامده است بلکه در جهان عمومی برامده از زندگی مشترک
شکل می گیرد.
کلیفورد گرتز
ـ معنا همان چیزی است که هست و این صرفا بدان دلیل است که ما انسان ها نمی دانیم
چه می کنیم.
ـ معنا مجموعه ای فراگیر و مسلط از ارزش هایی که عمیقا بدان ها وفادار مانده ایم
نیست، بلکه کنش آفریدن این ارزش هاست.
فردریش نیچه
ـ معنا بیانِ تا ابد غیرمستقری است که خودش را از طریق تکرارِ رخدادْگونِ ابهام،
تضاد، اعوجاج و بی معنایی تحمیل می کند.
ـ معنا در عمل افقی از امکانات است که در
هر یک از فعلیت بخشیدن هایش به ان امکانات خود را بروز می دهد.
نیکلاس لومان
ـ معنا الزاما نتیجه زبان است، زمانی که شخصی می گوید:"می دانم، می خواهم چه
بگویم، اما نمی توانم ان را در کلمات بر زبان جاری کنم" اشتباه می کند.
ژاک دریدا
ـ معنا اراده معطوف به مفهوم است.
فردریش نیچه