یکی از بزرگترین مشکلات زمانه ما درگیری عمیق اش با سرعت
غیرقابل کنترل زمان است، فرایندی که از قرن 19ام و با صنعتی شدن اغاز شد و در
تمایل دمادم اش برای خلاص شدن از شر هر چیزی به نفع اینده؛ چیزی که هنوز نیامده
است، امتداد یافته. تمام جنبش های اونگارد در واقع بر قوام تخریب ممتد اثار پیشین
برای رسیدن به چیزی نو مقرر شده اند. جز لاینفک این فرایند کمر به قتل اینده بستن
است. برنامه هنرمند مدرن همیشه پیش بینی چیز بعدی بوده است. درست مثل زمانی که
تبلیغات فیلمی که در اینده اکران خواهد شد را می بینید، عملا شما قبل از دیدن فیلم،
فیلم را مصرف کرده اید و دیدن فیلم برایتان بسیار ناامیدکننده خواهد بود و شما را
در اضطراب چیزی تازه فرو می برد.
این اضطراب برای اینده نشانگر نوعی از سکولاریزه کردن کتب اخرالزمانی است ـ
سکولاریزه کردن چیزهایی که در نسبت با اخرتْ شناسیِ هدف نهایی معنا پیدا می کنند. این
پارامتر اصلی است. این تخریب ممتد امروز به نیهیلیسم زمان ما دامن می زند. در این
قالب انچه نقد معماری خوانده می شود، درست همچون سگی است که برای خلاص شدن از شر
هر انچه قدیمی است به دنبال چیزی تازه می گردد، وینسنت اسکالی در این میان مثال
خوبی است، کسی که اول لویی کان را کشف کرد و بعد رهایش کرد و به سراغ رابرت
ونتوری رفت. برای این سیاق از نقد، کارهای حقیقتا عمیق و مقرر و مُقَوِم و غیر
قابل نفوذ، همچون اثار میس ون دروهه، همچنان سربسته و غیر قابل خوانش، باقی می
مانند، چرا که با رویه ی تخریب مدام هیچ تناسبی ندارند.