ژیل دلوز در سراسر آثارش به ماشین های حیات اشاره می
کند، زیرا کل مجموعه او تحت نفوذ مفهوم یک حیات ماشینی قرار دارد: تکثیر شدن
اتصالات در میان قدرت های طبیعی و تکنیکی. چشمی که با پرده ی سینما مواجه می شود
یک ماشین را شکل می دهد، درست مانند دست که با زمین برخورد می کند و مانند ابزار
عمل می کند؛ جریان های مادی ژنتیکی که یک نحوه ی زیست را شکل می دهند ماشین هستند؛
زیرا به وضوح اشکالی را می سازند که می توانند با اشکال دیگر آرایش دوباره یافته و
مجددا متصل شوند.
همان طور که دلوز گفته است:"مغز یک صفحه نمایش است"، یعنی چیزی نیست جز
برخوردهایی که دریافت می کند و خود از طریق قدرت های فعالانه و منفعلانه ی جسم
سازمان می یابد.
تاریخ سینما رویدادی در تاریخ بشری نیست، زیرا بشریت به واسطه ی ماشین هایی که
تولید کرده و با ان ها مواجه می شود، دگرگون شده است؛ انسان وقتی در کنار دستگاه
سینمایی قرار می گیرد، به ماشینی کاملا متفاوت بدل می شود. گذشته از طرح این ادعا
که حیات چیزی است که به رغم ناسازگاری با هر اختراع به واسطه ی تولیدات ان دگرگون
می شود، دلوز اظهار می کند که مجموعه ای از تغییرات ـ مانند تاریخ تکنولوژی بشر ـ
می تواند جهشی کیفی یا تمایز را ایجاد کند، در این صورت یک ماشین می تواند قابلیت
اغاز سبک کاملا متفاتی از تولید را داشته باشد.
شاید بهترین نمونه ی این ماشین سینما باشد (البته ماشین های ادبی یا معماری هم به
راستی می توانند حیات را دگرگون کنند). دلوز تاکید می کند که سینما صرفا تکنولوژی
یا فعالیتی نیست که به ما اجازه دهد حیات را به شیوه هایی جدید و جذاب سامان دهیم
و تنها فعالیتی فرهنگی نیست که شاید در حیات، انقلاب ایجاد کند.
در مقابل، سینما تکنولوژی ای است که به ما اجازه می دهد تا درباره ارتباطمان با
تکنولوژی، با درک این که تاریخ ما خود تکنولوژیکی است دوباره بیاندیشیم؛ تاریخی که
از ماشین های متغیر، تکثیرشونده و بازشکل گیرنده تشکیل شده است.
سینما مواجهه ای میان ماشین مغز، چشم، بدن و ماشینِ دوربین و پرده است و همین
مواجهه است که تفکر را به روی تاریخ بشر می گشاید . اگر بیشتر پیش رویم، اجازه می
دهد که تفکر، انسان را به تعالی برساند. تکنولوژی سینمایی که آشکارا مکمل و سازنده
ی انسان است، راه را به ناانسان می گشاید.