«اگر در تمام این سالها به ارزشی فراتر از چندتایی تفسیر علیالظاهر
روشنگر دربارهی فیلمها دست پیدا نکرده باشم، زندگی خود را دستکم از لحاظ حرفهای
بر باد دادهام»
رابین
وود
۱.
رابین
وود فقید، چند سال پیش از مرگش، در مقدمهای که برای آخرین ویرایش کتاب هالیوود:
از ویتنام تا ریگان نوشت، از چیزی گلایه میکرد که شاید برای ما، خصوصاً
این روزها و در این سالها عجیب به نظر برسد. منتقد پیر از واکنشها و قضاوتهای
دیگران نسبت به کارنامهاش، که از قضا عموماً مثبت، محترمانه، و دلگرمکننده
بودند، غمگین بود. از دوستی که به او گفته که چقدر برای کارهایش احترام قائل است،
از آن منتقد جوانی که تحلیلهای روشنگرانهاش بر سینمای هیچکاک را ستوده، غمگین
بود. آخر آنها کارنامهی نقادی او را، زندگی او را تجزیه کرده بودند. تحلیلهای
سینماییاش را، تسلط عمیقش بر مدیوم را میستودند اما دیدگاههای سیاسیـجامعهشناختیاش
را زیادی و غیرضروری میدانستند. از اهمیت تاریخیِ او بهعنوان یک منتقدْمتخصص میگفتند،
اما از تاریخِ شخصیاش، از دلمشغولیها و باورهایش و از موضع سیاسی و نظام ارزشیاش
هیچ نمیگفتند، که این دومی را در قیاس با اولیْ هیچ و نالازم میگرفتند. آنها
زندگی کسی را تفکیک کرده بودند و صرفاً وجه حرفهایْ متخصصانهاش را ستایش، که حتی
یک لحظه زیباییشناسیاش را از باورهای سیاسیاش جدا نمیدانست. رابین وود از دههی
۶۰ و ۷۰ میآمد، از ایدهها، آرمانها و جنبشهای سیاسیْ اجتماعی آن روزگاران
تغذیه میکرد و بساط پروژهی نقادیاش را جایی میان همهی آنها پهن کرده بود، منتقدانْ
ستایشگرانِ بعدی اما از دههی ۹۰ و بعد از آن آمده بودند، و با فاصله از خیزشها،
شورشها، دردها و آرزوهای آن سالها ترجیح میدادند از تمام آن بساط، تنها متنِ
اصلی را بخوانند و قضاوت کنند.
۲.
جان
فریدمن تقریباً همنسل و همدورهی وود بود و گرچه به قلمرو و تخصصی متفاوت تعلق
داشت، اما همچون او فکر میکرد. او که برای سالهای طولانی ریاست دانشکدهی
برنامهریزی شهری دانشگاه یوسیالاِی را بر عهده داشت، تمام تلاشش را کرد تا
تلقیِ عمومی از شهرها را تغییر دهد. در این تلقی، که شمار زیادی از معماران و طراحان
و برنامهریزان شهری در آن سهیم بودند، دانشِ شهریْ دانشی تخصصی، فیزیکی، و غیرسیاسی
به حساب میآمد؛ دانشی که تماماً معطوف به فرم، فعالیت، و زیباییشناسی بصری بود و
در خصوص مسائل عمومیتری همچون بیعدالتی، سرکوب، مناسبات سیاسیْ اجتماعی،
نیروهای اقتصادی، و تخریب اکولوژیکی، به نحو مشکوکی، سکوت میکرد. برای فریدمن،
اما، مطالعهی شهرها از نیاز، از دردی بزرگتر و فراگیرتر برمیخاست؛ مطالعهای
که نه در کلوزآپ، که میباید در لانگشات جاری میشد. آخر او همنسل وود بود و
دقیقاً در همان سالهایی که پروژهی نقادی وود متأثر از جهانی بزرگتر، جهانی
متأثر از تظاهرات گسترده علیه جنگ ویتنام، قدرتگیری جنبشهای حقوق مدنی، ظهور
فمینیسم، بهپاخاستن سیاهان و ...، برای همیشه تغییر نگرش و مسیر میداد، نگاه
فریدمن و برنامهی آموزشی او برای دانشجویان یوسیالاِی نیز تغییر و جهشی بزرگ را
از سر میگذراند. دیگر شناخت، تولید، و بازتولیدِ فرمها و فضاها کنشی صرفاً فنی
و معمارانه نبودند، که از پیش و عمیقاً امری سیاسی و ایدئولوژیک می نمود. فرمها
نه در خلاء، نه صرفاً در آتلیه، که در بدهبستانی پیچیده با نیروهای اجتماعیْ اقتصادی
خلق میشدند و نقد آنها هم، توأمان، نقدِ خودشان و نقدِ این مناسبات و نیروها
بود. فریدمن شاید نخستین نظریهپرداز شهریای بود که اهمیتِ نقدِ ایدئولوژیِ فرمها
و سیاستِ فضاها را، حتی بیشتر و پایهایتر از خود فرمها و فضاها، دریافته بود.
۳.
تاریخ
برنامهریزی و طراحی شهری از جهات بسیاری مدیون فریدمن است، از یک جهت اما بیشتر و
از حیث تاریخی، معنادارتر. او در روزگاری که کمتر کسی حوصلهی گفتن و شنیدن از
مفاهیمی نظیر منافع عمومی و خیر همگانی را داشت، مصرانه و مومنانه از آنها گفت و
جویای شنیدنشان بود. وقتی برنامهریزان، طراحان، و معماران را نمایندگانِ منافع
عمومی مینامید، میدانست کشف بزرگی نکرده، که تازه ابتدای راه است، که تازه باید
از این مفاهیم، از این واژگان مستعمل و نخنما شده اعاده حیثیت کند، بُرّندگی و
اصالتشان را به آنها بازگرداند، رخت نشاط و جوانی بر تنشان کند، و بار دیگر آنها
را در مرکز توجه نظریهها و برنامههای شهرسازی بنشاند. تعریف و دفاع از خیر
همگانی، تعهد معمارانه، و مسئولیت شهرسازانه برای فریدمن نه خیال خام و قصهی
پریان، که یک پروژهی واقعیِ سازندهی معطوف به آینده بود که حرکت خود را با نقد
جنبههایی مشخص و ملموس از جهان حاضر همچون نابرابری اجتماعی، ویرانی زیستمحیطی و
توسعهی ناموزون اقتصادی آغاز میکرد و امکانهایی عملی را برای نیل به جهانی بهتر
میجست. امروز دیگر تفکیک تاریخ شخصیِ زندگی او، تاریخِ فعالیتها و نوشتهها و
تجربههای شصتسالهاش (از اوایل دههی پنجاه تا دههی ابتدایی هزارهی جدید)، از
تاریخِ تحول برنامهریزی و طراحی شهری ممکن نیست.
۴.
وضعیت
و زیست امروز ما به دو جهت و از دو سمتْ وود و فریدمن را به خاطر میآورد: بیاعتمادی
فراگیر و مفرط به واژگانی چون منفعت عمومی و خیر همگانی و گرایش فزاینده به فرم،
تخصص و جهان کوچک و ایزولهی محدود به آنها. رسانهها، رسمی و غیررسمی، اولی را
موجب میشوند، و دانشگاهها، خواسته و ناخواسته، به دومی دامن میزنند. در تورم
کلامیْ رسانهایِ خیر همگانی و تعهد حرفهای، آنچه واقعاً و در عمل تجربه نمیشود،
خیر و تعهد است، و در تأکید حرفهایْ آکادمیک به تخصص و شناخت اُبژکتیو، آنچه از
دست میرود باورها و موضعگیریهاست. ما امروز بیش از هر چیز نیازمند حساسیت
هستیم، دستکم یک حساسیت حرفهای: نسبت به طرحها و ساختههایمان، به پیامدها و
عوارض واقعیشان، به عالمی بزرگتر از جهان کوچک فرمها، به معنای راستین خیر
همگانی، به موضع داشتن و ضرورتِ موضع داشتن. تخصص دیگر کافی نیست، که گاه تخصصِ
صرف و عاری از ارزش و جهانبینی خطرناک است، نهایت سادهلوحی است. رنج وود از تفکیک
کارنامهاش به دو وجه تخصص/جهانبینی و تقدم اولی بر دومی میباید رنج و حساسیت
امروز ما باشد، و تلاش فریدمن برای اعاده حیثیت از دلالت راستین و معنای حقیقیِ
خیر همگانی میباید مسیرِ امروز و فردای ما را ترسیم کند. شهرسازی به اعتبار
مخاطبان و تأثیرپذیرانِ انبوهش نمیتواند برای خود، معطوف به خود باشد. اینجا
مسیر شهرسازی از موسیقی، نمایش، هنرهای ترسیمی و تجسمی، و حتی گاه معماری جدا میشود
و در آن هنر برای هنر، چیزی صرفاً برای خود معنا ندارد. همهچیز معطوف به منافع
عمومی کوتاهمدت و بلندمدت، خیر همگانی، و تضادها و تعارضهای میان آنهاست. تشخیص
همهی اینها با تخصص، با توانایی در خلق فرمها و راه انداختن فعالیتها ممکن
نیست؛ مسألهی فهم ارزشها، اخلاقیات، و جهتگیریهای سیاسی در میان است.