پل لوبیر: شما گروهی از مسائل تاریخی را با پرسش درباره
انسان و هویت او مربوط می کنید. به عنوان نمونه می توان به توضیح پدیده فاشیسم از
سوی شما اشاره کرد؟
الیزابت بدنتر: من به هیچ وجه معتقد نیستم که بتوان اوج
گیری نازیسم را صرفا براساس عامل هویتی توضیح داد؛ اما نمی توان این موضوع را
نادیده گرفت. مشاهده انسان فاشیست، گویای نوعی روابط جنسی خاص است. نوعی دوگانگی
حاد که زنان را درون ویژگی محدودی اسیر کرده و به ان ها اجازه ی خروج از ان را نمی
دهد. یک تاریخ دان آلمانی به نام کلاوس توکلایت، مطالعه ای بر روی نامه های حدود
صد سرباز آلمانی به همسران و مادران شان انجام داده است. ما در این نامه ها، با
نوعی از سردرگمی حاد هویتی، ترس بسیار بالایی از زنان و نوعی احساس خلاصی و راحتی
خیال با انجام کارهای نظامی یعنی عمل کشتن، روبرو می شویم! می بینیم که با نوعی
ساده انگاری، این سربازان، فعالیت خود را با مفهوم "من یک مرد هستم"
پیوند می دهند.
شاید بتوان در مورد این مردان گفت که ان ها چنان از مشکلات هویتی
رنج می بردند که هیتلریسم، برایشان تنها راه خلاصی بوده است. البته روشن است که
قصد من آن نیست که بگویم تنها عامل جنگ جهانی دوم، مشکل روانی مردان بوده است! اما
فکر می کنم با توجه به تجربه رژیم های فاشیست ایتالیایی، اسپانیایی یا آلمانی،
باید همواره در نظر داشته باشیم که ان اشخاصی که به الگویی از مردان استناد می
کنند، دقیقا با معلولانی که در موردشان مطالعه کرده ام انطباق دارند. ان ها در
نامه هایشان ترس واقعی از زنان و تعلق وحشتناک خود به مادرانشان (وقتی این مردان
از مادرانشان صحبت می کنند، گویی نوزادان واقعی هستند!) را بیان می کنند.
همچنین
با نوعی غیبت ریشه ای پدر و ترس از او روبرو هستیم. به عبارت دیگر، در این نامه
ها، فاصله ای بسیار شدید با الگوی پدرانه دیده می شود. ما در فاشیسم و نازیسم نوعی
از مردانگی بیمار و اسیب دیده و تا حد فاجعه وسواسی مواجه هستیم.