معنای قرن بیستم به واسطه اندیشیدن اتصالش به قرن
نوزدهم تعین می یابد. دو پیوند ممکن در این میان بی درنگ مبرهن می نمایند،
پیوندهایی که هر دو قویا در اظهارات گوناگون راجع به این قرن حاضرند:
- حتمیت ایده ال:
قرن بیستم وعده های قرن نوزدهم را براورده می کند. آن چه قرن نوزدهم دریافت، قرن
بیستم تحقق بخشید. برای نمونه؛ انقلاب؛ ان طور که در رویای یوتوپیاباوران و
مارکسیست های اولیه وجود داشت. به زبان لکانی، این نکته را به دو طریق می توان
بیان کرد؛ یا قرن بیستم امر واقعیِ ان چیزی است که قرن نوزدهم برایش امر خیالی بوده؛
یا امر واقعی ان چیزی است که قرن نوزدهم برایش امر نمادین بوده (یعنی ان چه قرن
نوزدهم در قالب اموزه پدید اورد؛ ان چه را که اندیشید و سامان داد.)
ـ ناپیوستگی منفی:
قرن بیستم از هر انچه که قرن نوزدهم (دوران طلایی) وعده داده بود چشم می پوشد. قرن
بیستم یک کابوس است؛ بربریت تمدنی فروپاشیده.
. . . . نکته کلیدی [هم نشینی این نظرهای متعارض] عطف به پذیرش وحشت مشخص از امر
واقعی است. اغلب گفته می شود که قرن بیستم پی ایند این فکت است که بازیگران اصلی
اش ـ انقلابیون و فاشیست ها ـ وحشت را ذیل نام وعده "فرداهای باشکوه"
پذیرا شدند. اما من معتقدم این چنین نیست. ان چه مبارزان قرن بیستم را مفتون ساخت
امر واقعی بود. این قرن تکریم تمام عیاری از امر واقعی است، حتی از وحشت امر
واقعی. بازیگران کلیدی این قرن هر چیزی بودند به جز مشتی ابله که الت دست توهمات
قرار گرفته باشند. . . . ژاک لکان به درستی پی برده بود که تجربه امر واقعی همواره تا حدودی تجربه وحشت
است. مسئله راستین اما، به هیچ رو مسئله امر خیالی نیست، که در عوض دانستن این است
که در این تجربیات رادیکال چه چیزی نقش امر واقعی را ایفا می کند. هر چه که باشد
مسلما وعده ی روزهای بهتر نیست. . . قابلیت های سوبژکتیوِ کنش، شجاعت یا حتی تسلیم،
همواره قائم به زمان حال است. تاکنون چه کسی به نام آینده ای نامعلوم توانسته کاری
کند؟